0

قصه کودک دندان شیری

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

قصه کودک دندان شیری
شنبه 8 شهریور 1399  11:34 AM

 

قصه کودک یکی از بهترین راه ها برای آموزش غیر مستقیم به بچه هاست. داستان دندان شیری هم یک قصه کودک در مورد افتادن دندان های بچه هاست. در این مطلب دو قصه کودک در مورد دندان می توانید بخوانید.

 

من روزبه هستم. تقریباً هفت سالمه. امسال باید برم کلاس اول. خیلی خوشحالم و هر روز وقتی از خواب بیدار می شم حساب می کنم چند روز دیگه به باز شدن مدرسه ها مونده.

قصه کودک

یه روز صبح وقتی بیدار شدم، یه چیز عجیبی اتفاق افتاده بود و منو خیلی ترسوند.

دندون جلویی من لق شده بود و کمی تکون می خورد. دویدم و رفتم جلوی آئینه و به دندونم نگاه کردم، آره اون لق شده بود. خیلی ترسیدم. با خودم گفتم: من که همیشه حرف مامان و بابا رو گوش می کنم روزی سه بار مسواک می زنم، پس چرا دندونم داره می افته.

از اتاقم رفتم بیرون. رفتم پیش مامانم. مامانم گفت: چی شده، چرا این قدر ناراحتی؟ مگه کشتی هات غرق شده؟

گفتم: مامان جون!شما مگه نگفتی اگه خوب مسواک بزنم دندونام خراب نمی شن و سالم می مونن؟

مامانم گفت: آره عزیزم، مگه دندونت درد می کنه یا خراب شده؟

من دهنمو باز کردم و دندون لقمو به مامانم نشون دادم: ببین مامان، دندونم لق شده، داره می افته، اگه بیافته خیلی زشت می شم، چه جوری برم مدرسه.
یه دفعه مامانم خندید و گفت: عزیزم دندون تو خراب نشده. اینا دندونای شیری تو هستند و تو این سن شروع به افتادن می کنند.

گفتم: دندونای شیری؟ یعنی چی؟

مامان گفت: عزیزم هر بچه ای که به دنیا میاد بعد از چند ماه شروع به دندون درآوردن می کنه، این دندونا ۲۰ تا هستند و بعد از چند سال لق می شن و می افتن. تو نباید ناراحت و نگران باشی، چون به جاش دندونای محکم تر و زیباتری درمیاری. تازه وقتی بری مدرسه می بینی که دوستات هم چند تا دندون ندارن.

 

حالا که فهمیدم دندونام خراب نشده، خیلی خوشحال شدم. عصری وقتی بابام اومد خونه، بهش دندون لقمو نشون دادم. بابام خندید و گفت: پسرم داره بزرگ می شه. بعد بهم گفت: عزیزم، به دندونات زیاد دست نزن و اجازه بده خودشون بیافتن، اینجوری بهتره.

منم گفتم: چشم باباجونم.

منبع : تبیان

قصه کودک ، ماجرای دندان خرگوش

تبیان: یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در یک جنگل زیبا یک خرگوش بازیگوش بود که خیلی هویج دوست داشت .خرگوش کوچولو هویجاشو زیر بالشش می گذاشت . صبح که می شد یک هویج بر می داشت و می خورد .یک روز یک هویج بزرگ برداشت تا اومد گاز بزند دندونش لق شد.

 

خرگوش کوچولو خیلی ترسید دویدو رفت پیشه آقا بزه آخه آقا بزه دکتر جنگل بود. آقا بزه گفت بشین تا دندونتو برات بکشم تا اومد وسایلش و بیار خرگوش کوچولو ترسید و سریع بلند شد و رفت . خرگوش رفت پیشه آقا فیل و داستان و برای فیل تعریف کرد. آقا فیل گفت من یک راهی بلدم تا دندونتو بکشم آقا فیل یک نخ آوردو وصل کرد به دندان خرگوش یک سردیگر نخ هم که می خواست به در خونه وصل کنه خر گوش ترسید و نگذاشت و دوید و رفت. خرگوش خیلی ناراحت بود. رفت و روی سنگی نشست به هویج تو دستش نگاهی کرد و یه گاز زد وقتی هویج و درآورد دندونش و روی هویج دید.

خرگوش کوچولو خیلی خوشحال شد که راحت شده بودو با خوشحالی رفت و با بقیه شروع به بازی کرد.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها