«باربارا فلودی» که او را به دلایلی «پنی» صدا می‌کنند، دختری یازده ساله است که پدرش مرده و هر کسی علت مرگ او را یک چیزی می‌گوید؛ مادرش او را از رفتن به سینما، انجام بازی بیس‌بال و رفتن به استخر شنا ممنوع کرده است؛ چون می‌ترسد فلج اطفال بگیرد اما پنی این کارها را دوست دارد. او عمویی دارد که در ماشین زندگی می‌کند و با دمپایی به هر جایی می‌رود. همین موضوع باعث شده که او مورد تمسخر بقیه قرار بگیرد؛ پسر عموی او «فرانکی» عاشق داستان‌های پلیسی و جنایی است. او همراه پنی به دنبال گنج‌های گران‌قیمت پدربزرگ خود می‌رود؛ پنی در حین انجام دادن این ماموریت دچار اتفاقات وحشتناکی می‌شود؛ از جمله قطع دست خود. او در بیمارستان دردهای زیادی می‌کشد و رازهای مختلفی را می‌فهمد. مادر پنی می‌خواهد با فردی ازدواج کند؛ با شیر فروش محله. این اتفاق از همه اتفافات دیگر برای پنی سخت‌تر است. بدین ترتیب در این سال برای پنی سرشار از اتفاقات ناگواری بود.