ماجرای خواستگاری أمیرالمؤمنین(ع) به نقل از کتاب المناقب
پنج شنبه 2 مرداد 1399 12:13 PM
پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| ماجرای خواستگاری أمیرالمؤمنین(ع) به نقل از کتاب المناقب
هنگامی که حضرت فاطمه (سلام اللّه علیها) به حدّ بلوغ و رشد رسید، بزرگان قریش که از اهل فضل و سابقه در اسلام و اهل شرف و مال و ثروت بودند، فاطمه سلام اللّه علیها را از رسول خدا (ص) خواستگاری کردند، و هر کدام از آنان که قدم پیش گذاردند رسول خدا (ص) نمیپذیرفتند و در جواب آنها میگفتند: امر ازدواج دخترم، فاطمه (س) در دست خداست، و هر که را او امر کند به ازدواجش در خواهم آورد. (۱)
بسیاری از بزرگان علماء شیعه و سنی در کتب خود به طُرُق مختلف ازدواج حضرت فاطمه (س) را با امیرالمؤمنین (ع) روایت کردهاند که تمامی آنها بیانگر چگونگی ازدواج ایشان در آسمانها و زمین و فضایل و مناقب و بسیاری از خصائص ایشان است.
در کتاب مناقب، روایت شده وقتی که اشراف و بزرگان قریش از خواستگاری فاطمه (س) جواب منفی گرفتند، روزی ابوبکر و عمر در مسجد رسول خدا (ص) با همدیگر نشسته بودند و سعد بن معاذ نیز با آنان بود و در امر ازدواج فاطمه (س) مذاکره میکردند، ابوبکر گفت: اشراف قریش او را خواستگاری کردند و رسول خدا (ص) آنها را رد کرد و فرمود امر او با پروردگارست اگر بخواهد تزویج کند او را تزویج میکند، و علی بن ابیطالب (ع) او را از رسول خدا (ص) خواستگاری نکرده، و من مانعی از جهت علی (ع) نمیبینم مگر از جهت در دست نداشتن چیزی از مال دنیا، و پندار من این است که پیامبر، فاطمه را برای علی نگاه داشتهاند، راوی گوید: ابوبکر و عمر و سعد بن معاذ گفتند: میرویم نزد علی (ع) برای یادآوری، و میگوئیم اگر مانع تو نداشتن چیزی از مال دنیا است، ما تو را کمک خواهیم کرد.
سلمان گوید: آنان در طلب علی از مسجد بیرون رفتند و او را در منزل نیافتند، و او با شتر خود برای آب کشی به نخلستان رفته بود، به جانب او رفتند، ابوبکر گفت: ای علی! واضح است که خصلتی از خصال نیکو باقی نمانده است الّا اینکه همه آنها را دارا هستی، و تو از رسول خدا، از حیث خویشاوندی و مصاحبت و سابقه، شناخته شدی و میدانی که اشرافی از قریش، فاطمه را از رسول خدا (ص) خواستگاری کردهاند و همه آنها را رد کرده و فرموده امر او با پروردگار است، و حال چه چیز تو را مانع است که به خواستگاری فاطمه اقدام نمیکنی؟ ما معتقدیم که خدای سبحان و رسولش او را برای تو نگاهداشته است. اشک در دو چشم علی حلقه زد و گفت ای ابابکر! به هیجان آوردی آنچه را که در دل من بود. من به فاطمه راغبم امّا تنگدستی من مانع این کار میشود، ابوبکر گفت: ای علی! این سخن را مگوی که دنیا و آنچه در آنست نزد خدا و رسولش مانند غباریست پراکنده، راوی میگوید: علی، شتر آبکش را باز کرد و آن را به منزل خود برد، و کفش خود را گرفت و رو به سوی خانه پیامبر، حرکت کرد.
دست که بر کوبه در برد همه وجود علی از حجب و حیا به عرق نشسته بود، پیش از آنکه امسلمه در را باز نماید، صدای گرم پیامبر بود که بر گوش جان علی، نشست که فرمود: در را برایش باز کن امسلمه، و بگو که داخل شود، او مردی است که خدا و رسول هر دو بدو عشق میورزند، او عاشق و معشوق خدا و پیامبر(ص) است، امّ سلمه سؤال کرد: پدر و مادرم به فدایت، تو هنوز ندیدهای که کیست پشت در و اینگونه از او تمجید میکنی؟ پیامبر(ص) فرمود: دست کم مگیر آن کس را که پشت در ایستاده است، او برادر من و پسر عموی من و محبوبترین خلایق در نزد من است، در باز شد و علی داخل شد، سلام کرد و به امر پیامبر(ص) زانو به زانوی او نشست، سرش را از حیا به زیر انداخته بود و نگاهش از شرم به زمین زیر پای پیامبر(ص) دوخته، پیامبر (ص) به یقین میدانست علی (ع) به چه منظوری به در خانه او آمده، پرسید: برای حاجتی آمدهای؟ تقاضای خویش را بگو. علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدایت، نیاز به گفتن نیست که تو نه پسر عمو، که پدر و مربّی و مقتدای من بودهای، مرا از عمویت و پدرم ابوطالب و مادرم فاطمه بنت اسد، در آن حال که کودک بودم و نارس، گرفتی، به غذای خویش تغذیهام کردی، به ادب خویش مؤدبم ساختی و از پدر و مادر برایم دلسوزتر و مهربانتر بودی، خداوند مرا با دستهای پر مهر تو هدایت کرد؛ دوست دارم که خدا پیش از این مرا به حضور تو پشتگرمی ببخشد. ای رسول خدا، مرا نیاز به کاشانه و همسری است که سکینه و آرامش را برایم به ارمغان بیاورد و در حالی که علی(ع) از شدت حجب و حیا سر را بیشتر در خویش فرو برده بود، گفت: من امروز به خواستگاری دختر گرانقدرتان فاطمه (س) آمدهام، میان این خواهش و اجابت چقدر فاصله است؟ چهره پیامبر(ص) باز و بازتر شد و تبسمی شیرین بر لبان او نشست و این کلمات شیرین از میان لبهای مبارک او خارج شد:
بشارت باد بر تو که پیش پای تو جبرئیل بر من فرود آمد و پیام آورد که پیوند تو و فاطمه (س) را خداوند جّل و علا در آسمانها منعقد کرده است (۲) و آنگاه از آمدن صرصائیل گفت و خطبه خواندن راهیل بر منبر عرش و رازهای بسیار دیگر، و سپس با خندهای ملیح فرمود: خوب علی جان! چیزی هم با خود برای تشکیل زندگی داری؟ علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدایت، هیچ چیز من بر شما پوشیده نیست، مرا شمشیری است و زره و شتری و غیر از اینها از مال دنیا هیچ ندارم، رسول خدا(ص) فرمود: شمشیر عصای دست توست، تو به داشتن آن ناگزیری که در راه خدا جهاد میکنی، شتر هم ابزار کار توست که با آن نخلستانهای خود و اهلت را آبیاری میکنی و بدان بار سفر میکشی. همان زره را کابین فاطمه (ع) قرار بده، و بعد رسول خدا (ص) فرمودند: بانی این پیوند آسمانی به گفته امینالملائکه، خداوند تعالی است و ما فقط مجری این عقد بر روی زمین هستیم، برو به سمت مسجد و مردم را در این شادی آسمانی سهیم کن، و من نیز به دنبال تو خواهم آمد و عقد را در پیش چشم خلایق جاری خواهم ساخت. علی (ع) به طرف مسجد حرکت کردند و به دنبال آن حضرت رسول (ص) وارد مسجد شدند و به بلال فرمودند که مهاجرین و انصار را خبر دهید که جمع شوند، وقتی همگان گرد آمدند، پیامبر(ص) بر فراز منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: ای خلایق، جبرئیل هم اکنون پیام آورد که خداوند ملائکه را در بیتالمعمور گرد آورده و همه را گواه گرفته که خدمتکار و امه خود و دخت پیامبرش را به بنده خود علی بن ابیطالب (ع) تزویج فرموده و مرا هم فرمان داده که ازدواج این دو را در زمین برپا سازم، شما را بدین امر گواه میگیرم.
پینوشت:
۱. الشیخ شریف الجواهری، مثیرالاحزان فی احوال الائمةالاثنیعشر، ص۱۹۱-۱۹۰؛ اربلی، کشفالغمه فی معرفة الائمه، ص۳۵۳ و ۳۵۶؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۱۲۵ – ۱۲۴.
۲. قاضی نوراله شوشتری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج ۱۰، ص۳۴۵ - ۳۴۷؛ مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص ۳۴۵؛ اربلی، کشفالغمه فی معرفة الائمه، ج۱، ص ۳۵۶.
منبع: مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست