یادداشت ویژه- شاهزادگان سرزمین پارس
یک شنبه 26 دی 1389 1:01 PM
بعید میدانم زاگالو را بشناسید، یا اسم و رسمش را به خاطر داشته باشید. اگر این اسم عجیب و غریب را توی گوگل سرچ کنید، علاوه بر یک مربی برزیلی فوتبال، یک خالتور مبتذل هم به همین نام، روی صفحهتان ظاهر میشود. البته پخش این خالتور احتیاج به ویپیان یا فیلتر شکن دارد، اما به سلیقه من اعتماد کنید و بدانید که تماشایش، به قانونگریزی –هر چند کوچک و مختصر و کس ندان- نمیارزد.
بگذارید داستانش را برایتان بگویم. ماجرا از این قرار است که در میانه های دهه پنجاه، بین تیم های ایران و کویت –اگر اشتباه نکنم- مسابقهای دوستانه برگزار میشود. تیم حریف مربی اسم و رسمدار برزیلی –یعنی همین زاگالو- را به استخدام در میآورد تا شانس برنده شدنش را افزایش دهد. این زاگالو ظاهرا در دنیای فوتبال آن روزگار آدم گندهای بوده و –برای تقریب به ذهن، همینقدر بگویم که- مارادونایی بوده برای خودش. آمدن او هم از برزیل به حاشیه خلیج فارس همراه با کلی حاشیه و تبلیغ و کریهای دوستانه و غیردوستانه بوده. خوشبختانه زاگالو کاری از پیش نمیبرد و ایران بازی را مقتدرانه میبرد
من الآن خوب نمیدانم که حساسیت این بازی چقدر بوده و این برد و باخت بر برنده و بازنده، چقدر شیرین و سنگین آمده، اما همینقدر میدانم که ایرانیهای آن روزگار از خودشان بیجنبهبازی بیش از حد درآوردهاند و شوخی و جدی، حیثیت برای زاگالو نگذاشتهاند. از جمله اینکه خواننده درجه هشت "حسنی بده، بد بد" آهنگی خطاب به زاگالو میخواند و کلیپی میسازد که "مثلا برو حیا کن و خود را باشیران و دلیران ایران در نیندازو..." دست کم چهل پنجاه بار چهارتا مرد سبیل کلفت و نتراشیده –که حکم گروه کر را داشتند- اسم زاگالو را برزبان میآورند که "چرا تو به ایران آمدی و با دم شیر بازی کردی". وقتی کلیپ را ببینید و ترانه را بشنوید، محال است بپذیرید که کل این ماجرا سر یک بازی دوستانه فوتبال بوده و این زاگالو، صدام نبوده و قصد حمله به سرزمین رستم و داریوش و کورش را نداشته. و محال است وقتی قصه را بشنوید، پیش خود نگویید که "چه بیجنبههایی هستند –بلکه بودند- این نوادگان آرش کمانگیر.". فوتبال برد و باخت دارد، اما آدم سه برابر جنبه باخت، باید جنبه برد داشته باشد.
متاسفانه ما جنبه بردن نداریم و یک باره چنان از خود بیخود میشویم که یکی، دو گل ناقابل را به عرصههای دیگر و زمینهای مسابقه دیگر تعمیم میدهیم. احتیاجی نیست که من نمونه ذکر کنم، خودتان توی ذهن خودتان مرور کنید تا به یاد بیاورید که چطور مثلا در مسابقه با استرالیا، آنها را جماعت وحشی و نوادگان دزدان و روسپیهای تبعیدی از بریتانیا خواندیم. مسابقه با آمریکا هم که جای خود دارد.
با این همه من بعضی وقتها از جمله مثلا در مصاف با آمریکا و اروپا حق میدهم که بیش از حد زبان به تحسین خود و تقبیح حریف باز کنیم، اما هر چه فکر میکنم، توی کتم نمیرود که چرا باید برای یک پیروزی ساده و ناپلئونی در برابر عراق، آن هم در اولین بازی، این همه به خود ببالیم. آیا این بالیدن هم نمونهای از بیجنبگی شاهزادگان پارسی است؟ قطعا من هم مثل همه از بردن ایران خوشحال میشوم، اما وقتی هنوز نه به دار است، نه به بار است، نه صعود کردهایم، نه قهرمان شدهایم و نه پشت رقیبان جدی را به خاک مالیدهایم، این رجزخوانی و پپسی برای خود باز کردن را نمیفهمم.
یک باره ادبیات مربی هم عوض میشود و بیآنکه بیندیشد "شب دراز است و قلندر بیدار"، از مقیاسهای جهانی و ارتقاء استاندارد فوتبال ایران و جهانی شدن آن، آن هم با یک اعتماد به نفس مهار نشدنی، حرف میزند. حبذا و آفرین به این روحیه ورزشکاری، اما یکی از عراق جلو افتادن، این همه زاگالو خواندن ندارد. توی رسانه ملی هم دیدم که خبرنگار به سراغ مردم رفته و نظر مثبت و ستایش آمیز هموطنان عزیزمان را در همین راستا جویا شده است.
سوءتفاهم نشود، من هم عرق ملی دارم و از کف زدن برای نمایندگان کشورم کیف میکنم، اما میگویم قدری آهسته و حساب شده. خدایی نکرده، زبانم لال، یک کمی هم جا برای باخت احتمالی بگذارید... احساساتی بودن خوب است، اما نه آنقدر که برای چهارم شدن در آسیا، کلی سکه بدهیم و خانه بدهیم و نوشابه باز کنیم و خودمان را تحویل بگیریم. یک بار حساب و کتاب دقیق کنیم ببینیم آیا هیچ کشوری اینقدر هزینه مادی و معنوی میکند که تهاش به چهارمی آسیا برسد؟
اعراب الگوی مناسبی در این زمینه نیستند. کشوری که سری پر شور دارد و کمربندهای کار و قناعتش را محکم بسته تا از گردنههای سخت اقتصاد و سیاست عبور کند به دست اعراب و امیرنشینان نگاه نمیکند. حرفم را تمام کنم. من هم از پیروزی ایران ذوق میکنم، اما از زاگالو بازی حالم به هم میخورد.