نفت" و "سرباز"؛ دو هدیه شاه به اسرائیل در جنگ ۶ روزه
چهارشنبه 21 خرداد 1399 11:13 AM
گروه تاریخ انقلابخبرگزاری تسنیم- سیدامیر مکی پژوهشگر تاریخ معاصر: قبل از شروع جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل، «جمال عبدالناصر» رئیس جمهوری وقت مصر، با بستن خلیج عقبه به روی کشتیهای اسرائیلی و نیز انعقاد پیمان اتحاد نظامی با سوریه و اردن، بهانه لازم را برای شروع جنگ به دست اسراییلیها داد.
در بامداد پنجم ژوئن 1967 میلادی، جنگندههای رژیم صهیونیستی طی یک عملیات غافلگیرانه و از پیش تعیینشده و تائید آمریکاییها، از مرزهای هوائی سه کشور مصر، سوریه و اردن گذشتند و به مدت دو ساعت تمام و مداوم پایگاههای هوایی این سه کشور را به شدت مورد حمله قرار دادند که به این ترتیب، سومین جنگ بزرگ رژیم اشغالگر قدس و کشورهای عربی آغاز شد، که طی این درگیری و جنگ شش روزه (تا دهم ژوئن 1967) اراضی زیادی را بدست آورده که تا حال نیز جزء مناطق اشغالی به حساب میآید.
ایران در آن زمان تولید نفت خود را افزایش داده و خوراک نفتی اسرائیل را به وفور در دستور کار خود قرار داده بود، آنچنانکه قبل و پس از جنگ شش روزه هم به دلیل تحریمهایی که از سوی اعراب در مقابل اسراییل اعمال شده بود به عنوان تنها تامینکننده منابع نفتی اسراییل درآمد بسیار خوبی را از آن خود کرد و اتحاد مخفی و پشتپرده خود را با اسرائیل حفظ و پایدار نمود که متاسفانه پس از این جنگ، تمام مناطق استراتژیک غرب خاورمیانه توسط اسراییل تصرف و بدستشان افتاد که در پی آن روحیه اعراب به شدت صدمه دیده بود و جمال عبدالناصر که خود را مقصر اصلی شکست ارتش مصر میدانست، از سمت خود استعفا کرد.
بعد از جنگ 6 روزه، روحیه اعراب به شدت صدمه دیده بود و جمال عبدالناصر که خود را مقصر اصلی شکست ارتش مصر میدانست، از سمت خود استعفا کرد
آنچنانکه نیروی زمینی اسراییل با بهرهگیری از سلاحهای پیشرفته و حمایتهای انگلیس و آمریکا، طی مدت شش روز و البته به اعتقاد خیلی از کارشناسان، تنها درظرف مدت 12 ساعت، ارتشهای زمینی مصر، سوریه و اردن را نیز بطور کامل شکست داد.
اما بنا به مصالح آن زمان تمامی کشورهای عرب اصرار داشتند تا انتقال نفت ایران از طریق خطوط انتقال لوله سوئز صورت گیرد و هیچ انتقالی از طریق خط لوله ایلات - عسقلان انجام نشود، اما ایران بار دیگر این موضوع را نادیده گرفت و تصمیم کشورهای صادرکننده نفت عرب در منطقه را جدی قلمداد نکرد. گرچه بعدها بهبود روابط میان ایران و مصر بین سالهای 1967 تا 1970 مصریها را امیدوار میکرد که ایران به تصمیم کشورهای عرب منطقه احترام گذاشته، اما ایران خود به وضوح متوجه این امر بود که هرگونه نزدیکی بیش از حد و اندازه به مصریها و حرکت در راستای تامین خواستههای آنها منجر به قطع روابط و آغاز مناظرات و مشاجرات جدی با طرف اسراییلی خواهد شد.
حال خالی از لطف نیست که پس از گذشت بیش از 50 سال از جنگ شش روزه در سال 2013 روزنامه هاآرتص به مطلب جالبی اشاره میکند که "شاه ایران از مهمترین اشخاصی بود که اسرائیل را به جنگ 1967 تحریک کرد و این جنگ تاثیر زیادی در نزدیکی دو طرف داشت. مخصوصا پس از اینکه مصر کانال سوئز را بست و مانع صدور بخش اعظمی از نفت ایران به اروپا شد که این اتفاق باعث شد تا اسرائیل، شاه ایران را برای تاسیس خط لوله ایلات – عسقلان تشویق کند. خط لولهای که نفت ایران را از دریای سرخ به دریای مدیترانه منتقل میکرد و به گونهای کانال سوئز را دور میزد. پس از بازگشایی کانال سوئز بود که کارآیی این خط لوله غیراقتصادی شد و آخرین باری که از این خط لوله استفاده شد در اواخر سال 1978 بود."
پس از گذشت بیش از 50 سال از جنگ شش روزه در سال 2013 روزنامه هاآرتص به مطلب جالبی اشاره میکند که "شاه ایران از مهمترین اشخاصی بود که اسرائیل را به جنگ 1967 تحریک کرد و این جنگ تاثیر زیادی در نزدیکی دو طرف داشت..."
حکومت وقت ایران هیچگاه در آن برهه زمانی سعی نمیکرد تا روابط تجاری خود با اسراییلیها را بیش از حد و به طور کامل علنی نماید تا حساسیت اعراب را با احساسات ضداسراییلی آنها برانگیزد. تا سال 1967 میلادی ایران در کنار اعراب و مصر قرار داشت. این موضع ایران بعد از سفر ملک فیصل پادشاه عربستان در دسامبر 1965 به تهران و یا حتی عبدالرحمن عارف، رئیس جمهور عراق در مارس 1967 به وضوح احساس میشد. حتی پس از بیانیهای که از سوی یک مقام رسمی حکومت ایران در آستانه جنگ شش روزه منتشر شد، بر جهتگیری ایران به سمت کشورهای عرب و مواضع نزدیک تهران با قاهره به شدت تاکید شده بود اما واقعیت چیز دیگری بود و جنگ شش روزه همه چیز را تغییر داد و شرایط سیاسی نوینی در غرب آسیا ایجاد کرد.
گرچه باید گفت که هیچ یک از کشورهای عرب منطقه در آن دوره متوجه این موضوع نبودند، چرا که سیاستهای ایران در این دوره کاملا با قبل متفاوت شده و حمایتهای بیدریغ نفتی ایران از اسراییل بر هیچ یک از اعراب منجمله مصریها پوشیده نیست.
شکست جمال عبدالناصر و خروج نیروهای مصری از یمن تا پایان سال 1967 شرایطی را مهیا کرد تا فضای سیاسی جدیدی میان دو کشور ایجاد شود. مصر تمام انرژی خود را صرف منازعه و درگیری با اسراییل کرده بود. نیروهای نظامی حکومت عبدالناصر تحلیل رفته بود و قسمتهایی از قلمرو خود را به وضوح از دست داده بود، اما ایران در شرایط متفاوتی قرار داشت. ایران با فروش نفت به لحاظ اقتصادی از این جنگ سود زیادی برده بود.
طی همین شش روز نبرد، ایران تولید نفت خود را افزایش داده و قبل و پس از آن هم به دلیل تحریمهایی که از سوی اعراب در مقابل اسراییل اعمال شده بود به عنوان تنها تامین کننده منابع نفتی اسراییل درآمد سرشاری را از آن خود کرد و در نهایت تهران پس از جنگ هم جایگاه خود را به عنوان یکی از بزرگترین تولیدکنندگان نفتی همچنان حفظ کرد.
دکتر الزیات، وزیر خارجه وقت مصر، طی بیانیهای اعلام کرد: "نفتی که اسراییل در حال حاضر از آن استفاده میکند از طریق خلیج فارس به ساحل خلیج ایلات (استان جنوبی اسراییل) منتقل میشود. بنابراین یکی از کشورهای عربی و یا ایران منابع انرژی اسراییلیها را تامین میکنند."
در بیانیه منتشر شده از سوی الزیات آمده بود: "تردیدی وجود ندارد که ایران منابع انرژی اسراییلیها در منطقه را تامین میکند. اسراییل سالانه بیش از سه میلیون تن نفت از ایران دریافت میکند که این میزان تقریبا 80 درصد نیاز آنها به منابع انرژی را برآورده میکند."
مئیر عزری (اولین سفیر اسرائیل در ایران) در فاصله سالهای 1958 تا 1973 یعنی تقریبا 15 سال سفیر اسرائیل در ایران بوده است؛ هر چند چنین مدت طولانی سفیر یک سفارت در قواعد دیپلماتیک امری غیرمتعارف و غیرعادی محسوب میشود ولی خود عزری دلیل مدت طولانی اقامتش در ایران به عنوان یک دیپلمات را، ایرانی بودن خود و تسلطش بر زبان و ادبیات فارسی بلکه جزئیات فرهنگی ایران و همچنین روابط گستردهاش با لایههای گوناگون حکومتی و فکری در ایران و اعتماد بسیار بالای شخص شاه به یهودیان و شخص عزری از یک طرف و اعتماد بالای دولت یهود و شخص بنگوریون نخست وزیر اسرائیل به خود (مثیر عزری) از طرف دیگر عنوان کرده است، جالب اینکه عزری متولد اصفهان بوده و بیشتر سالهای عمرش را در ایران گذرانده بوده و از دیگر سو نگاه حکومت وقت ایران تا حد زیادی در چارچوب راهبرد و دکترین بنگوریون بوده که ماحصل آن نیز در تقویت روابط با کشورهای غیرعربی منطقه اهمیت ویژهای داشته و در دستور کار قرار گرفته بود.
رژیم صهیونیستی در این تجاوز، چهار برابر تمام سرزمینهای اشغالی تحت کنترل آن روز این رژیم را ضمیمه اسرائیل کرد. این سرزمینهای جدید اشغال شده شامل سراسر صحرای سینا، کنارههای شرقی کانال سوئز بلندیهای جولان در سوریه، کرانه غربی رود اردن در اردن و بیت المقدس شرقی بود که پس از بررسیهای بعمل آمده و نیز اسناد افشا شده در عمل، شکست سنگین اعراب در جنگ شش روزه، ماحصل همکاری نزدیک سرویسهای جاسوسی آمریکا و انگلیس با سازمانهای داخلی جاسوسی اسراییل بوده است.
** عوامل مؤثر در روابط رژیم شاه با اسرائیل
با تأسیس دولت اسرائیل در اردیبهشت 1327، در فاصله بسیار کوتاهی که جای بسیار شک و شبهه نیز دارد پنجاه کشور جهان، اسرائیل را به رسمیت شناختند که در پی آن نیز کابینه ساعد در 23 اسفند 1328 به عنوان اولین دولت یک کشور مسلمان به صورت دوفاکتو (موقتی و غیررسمی)، اسرائیل را شناسائی و به رسمیت شناخت و در نهایت دولت اسرائیل به عضویت سازمان ملل متحد درآمد.
ویلیام شوکراس، با استفاده از اسناد بایگانی اسرائیل، میگوید: شناسایی دوفاکتو اسرائیل تصمیم شخصی شاه نبوده است؛ بلکه محمدساعد مراغهای با مطالبة 400 هزار دلار (رشوه از اسرائیلیها) موافقت هیأت وزیران را جلب و شاه را متقاعد ساخت که این شناسایی، خدمت به منافع ملی ایران است.
از آغاز تشکیل دولت صهیونیستی، محافل داخلی و افکار عمومی ایرانیان، به ویژه گروهها و شخصیتهای مذهبی، این اقدام سازمان ملل را مورد انتقاد قرار دادند. با آشکار شدن شناسایی اسرائیل به وسیله دولت ایران، خشم نیروهای ملی و مذهبی علیه دولت برانگیخته شد. سرانجام با روی کار آمدن مصدق، دولت در پاسخ به اعتراضهای مردمی، شناسایی و به رسمیت شناختن اسرائیل را پس گرفت.
حفظ توازن قوا میان اسرائیل و کشورهای عربی احاطهکننده آن، یکی از اهداف مهم استراتژی نظامی اسرائیل به شمار میآمد و ایران تنها کشور خاورمیانه بود که با اسرائیل روابط سیاسی داشت
اما پس از کودتای 28 مرداد 32 و سقوط دولت ملی مصدق، بار دیگر روابط بطور گستردهای نمود پیدا کرد و به ویژه آنکه ارتباطات و پیوندهای گسترده و بیحد و حصر میان ایران و آمریکا، به شکل خاصی دولت ایران را به سمت بهبود روابط با اسرائیل کشاند.
البته به رغم روابط گسترده میان دو کشور، هیچگونه رابطه سیاسی رسمی و علنی میان آنها وجود نداشت و شاه و دولت، به دلیل نکوهش مخالفان سیاسی داخلی و خارجی خود، به شدت تمایل به مخفی داشتن این روابط و همچنین تمایل به محرمانه بودن آن داشتند.
در دو دهه چهل و پنجاه شمسی، حضور گسترده مختصصان و سرمایهگذاران اسرائیلی از یک سو و تعدد حضور محافل فراماسونری و بهائیت به عنوان ستون پنجم صهیونیستها از سوی دیگر در ایران، توزیع و گستره نفوذ مقامات صهیونیستی را در میان نخبگان و روشنفکران سیاسی افزایش داده و در راستای این هدف مضافا اینکه تأمین بخش عظیمی از نفت اسرائیل بر عهده ایران، ایجاد مکانیزمها و تأسیسات اطلاعاتی مشترک، آموزش نظامیان ایران در اسرائیل در ردههای مختلف و تمایل ایران به دستیابی به تکنولوژی پیشرفته روز اسرائیلی، روابط پیدا و پنهان دو کشور را روز به روز نزدیکتر میساخت.
اما مسلما اعتراضهای داخلی و تنفر عمومی مردم ایران و همچنین فشار و تهدیدهای کشورهای عرب منطقه، فرصت برقراری روابط آشکار و رسمی را از دو کشور گرفت. سیاست خارجی اسرائیل، بر دو محور ایجاد مرزهای امن و گسترش مساحت کشور بر اساس ادعاهای تاریخی یهود استوار بود. رهبران این کشور، برای رسیدن به این اهداف، اقدامات مؤثری در جهت تقویت سیستم دفاعی و افزایش توان نظامی انجام دادند.
همانگونه که مناخیم بگین آشکارا اشاره کرده است، بر این اعتقادند که "بقای اسرائیل منوط به اضمحلال تمدن عرب در منطقه و ایجاد تمدن یهود بر ویرانههای آن است." رهبران اسرائیل، برای رهایی از وضعیت خطرناکی که در آن قرار داشتند، از همان آغاز در مسیر دکترین «محورهای پیرامون» که دیوید بنگورین اولین نخستوزیر اسرائیل طراح آن بود، گام برداشتند. بر اساس این دکترین، اسرائیل باید روابط خود را با کشورهای پیرامونش، به ویژه ترکیه و ایران، توسعه دهد.
مسلماً حفظ توازن قوا میان اسرائیل و کشورهای عربی احاطهکننده آن، یکی از اهداف مهم استراتژی نظامی اسرائیل به شمار میآمد و ایران تنها کشور خاورمیانه بود که با اسرائیل روابط سیاسی داشت و به دلایل گوناگون در سیاست خارجی از جایگاهی برجستهتر برای اسرائیل برخوردار بود که بخشی از این دلایل عبارت بودند از:
- حمایت ایران از اسرائیل در مقابل اعراب بر اساس دکترین محورهای پیرامون.
- نیاز اسرائیل به نفت ایران به عنوان منبع اصلی تأمین انرژی این کشور.
- درآمدهای حاصل از سرمایهگذاری در ایران و فروش تجهیزات نظامی به این کشور.
- حمایتها و کمکهای مالی دولت و سرمایهداران یهودی در ایران.
نفت ایران برای اسرائیل جنبه حیاتی داشت. بنابراین، حتی پس از جنگ شش روزه (1967) اسرائیل بهرهبرداری از چاههای نفت ابورودیس در شبهجزیره سینا را آغاز کرد تا بتواند وابستگی خود به نفت خارجی را کاهش داده؛ اما مایل بود که مطمئن باشد که بدون هیچ محدودیتی از ایران نفت دریافت خواهد کرد و در مقابل اینکه ایران به رغم فشار کشورهای عربی، هرگز در تحریم نفتی اعراب علیه غرب و اسرائیل شرکت نکرد که از این سو قطعاً متحد خوبی برای اسرائیل به حساب میآمد.
در ادامه سرمایهداران یهودی و برخی از عناصر حکومت، از ارکان اصلی حامیان اسرائیلیها در ایران بودند و کمکهای خاص و ویژهای برای آن کشور ارسال میکردند. آنچنانکه در یکی از گزارشهای ساواک چنین آمده است: "آقای حبیب القانیان، سرمایهدار و بازرگان معروف کلیمی که از نعم و مزایای این کشور بیش از هر فرد ایرانی استفاده برده و میبرد، کشور اسرائیل را سرزمین اصلی خود دانسته و کلیمیان ایرانی را تشویق مینماید که در اسرائیل سرمایهگذاری نموده و از این رهگذر در جهت پیشرفت بنیه اقتصادی اسرائیل کمک مینماید."
در کنار نمایندگان اسرائیلی، فراماسونرها و محافل بهایی نقش بسزایی در برقراری و گسترش روابط میان دو کشور داشتند. آنان با نفوذ در میان نخبگان سیاسی، که شاه برای اجرای برنامههای خود به آنها روی میآورد، برای دستیابی به موقعیت برتر و بهتری در سیاست خارجی ایران میکوشیدند.
آنچنانکه ژرژ لامبلن فراماسونها را چنین توصیف میکند: "آنها سربازان یقه سفید و گردانندگان پشت صحنه صهیونیسماند و عرصههای سیاسی، مالی و فرهنگی را یکایک برای صهیونیسم فتح میکنند."
بهائیان نیز در رژیم سیاسی ایران چنین موقعیتی داشتند و اهرم فشاری در دست صهیونیستها به شمار میآمدند. ساواک در این باره چنین نظر میدهد: "اسرائیل مذهب بهاییها را به عنوان یک مذهب رسمی در سال 1972 به رسمیت شناخته است. دولت اسرائیل با اجرای برنامه تحبیب از افراد مزبور میکوشد از اقلیت فوقالذکر در سایر کشورهای جهان، به ویژه ایران، بهرهبرداری سیاسی، اطلاعاتی و اقتصادی بنماید."
شاه ایران با هدف رهبری سیاسی خاورمیانه و مقابله با تهدیدهای منطقهای شوروی و اعراب تندرو، برای افزایش قدرت نظامی و تأمین جنگافزارهای تکنولوژیک، پیوندهای گستردهای با اسرائیل برقرار ساخت. نخستین رهآورد این روابط، تأسیس سازمان اطلاعاتی مشترک سه جانبه (ایران، اسرائیل و آمریکا) برای تبادل اطلاعات در خصوص تحولات نظامی در خاورمیانه بود.
لانی دوبور، سردبیر روزنامه اسرائیلی «معاریو» در مقالهای که درباره مصاحبه با شاه ایران منتشر کرد، مدعی است: برای تبادل اطلاعات در خصوص تحولات نظامی در خاورمیانه بود.(30) لانی دوبور، سردبیر روزنامه اسرائیلی «معاریو»، در مقالهای که درباره مصاحبه با شاه ایران منتشر کرد، مدعی است "صدها افسر ایرانی ، تعلیمات نظامی پیشرفتهای در اسرائیل طی کردهاند، که قسمتی از برنامه تعلیماتی ارتش ایران که مورد پشتیبانی ایالات متحده است، میباشد."
با توجه به آماری که مطبوعات اروپا در سال 1356 انتشار دادند، حدود پانزده هزار نظامی ایرانی در اسرائیل مشغول آموزش بودند و تقریباً تمام فرماندهان عالیرتبه ارتش ایران به اسرائیل سفر کردند.
پس از سرکوب قیام 15 خرداد 42، همکاری اقتصادی و نظامی میان ایران و اسرائیل ادامه یافت. بخشی از این همکاریها در قالب حضور کارشناسان و متخصصان اسرائیلی در بخشهای مختلف مانند صنایع هواپیماسازی، صنایع نظامی و فعالیتهای ساختمانی و توسعه کشاورزی بود. به این ترتیب، بر اساس گفته تحلیلگران سفارت آمریکا در تهران، اسرائیلیها بیشتر از هر کشور دیگری در ایران متخصص داشتند.
در نظریهای که ساواک درباره گزارش روزنامه اسرائیلی «داوار» مبنی بر ساخت هتل هیلتون ایران به وسیله اسرائیل ارائه کرد، چنین آمده است: "شرکتهای مهندسی و ساختمانی اسرائیل، چندین سال است که در ایران فعالیت میکنند و به طور کلی، هم اسرائیل و هم ایران از این همکاری متقابل بهرهمند میگردند. اسرائیل در بنای چندین ساختمان و راه، سد و پلسازی از لحاظ طرح و کار وقیمت با کمپانیهای اروپایی و آمریکایی، حتی ژاپنی ها رقابت نموده و ایران هم به طورکلی از فعالیت و وقت و شرایط شرکتهای اسرائیلی رضایت داشته و این همکاری روزافزون و رو به توسعه است. ساخت تأسیسات نیروی دریایی ایران در بندرعباس، بندر نوشهر و خارک توسط یک یهودی آلمانی و با همکاری عوامل اسرائیلی صورت گرفت"
مسلما میبایست روابط ایران و اسرائیل در دوره پهلوی را در دو سطح داخلی و بین المللی بررسی کرد. به دلیل آنکه رژیم پهلوی از طریق کودتای نظامی 28 مرداد با حمایت و دخالت مستقیم مشاوران نظامی امریکایی تثبیت شده بود و همچنین وابستگی استراتژیک ایران به ایالات متحده جهت حفظ و بقای ساختاری خود مسئولیتی را بر دوش محمد رضا شاه در قبال امریکا نهادینه ساخت و حمایت مستقیم از منافع امریکا در منطقه خلیج فارس، خاورمیانه و بویژه آسیای میانه و قفقاز را در دستور کار قرار داد که خود نیز حوزه نفوذ رقیب بزرگ امریکا یعنی اتحاد شوروی بود. به عبارت دیگر، امریکاییها در یک موفقیت بزرگ توانسته بودند همسایه جنوبی اتحاد شوروی را که بزرگترین کشور خاورمیانه هم بود تحت نفوذ درآورند و حامی مصالح نماینده خود در منطقه یعنی اسرائیل سازند.
به تدریج آشکار شد که ایران و اسرائیل از سوی طراحان استراتژی ایالات متحده به عنوان قدرت منطقهای متحد امریکا در نظر گرفته شدهاند. آنگونه که هانتینگتون اشاره میکند بر مبنای طرح امریکا، قدرتهای غالب منطقهای یا «هیولاهای محلی» شروع به ایجاد شدن کردند: برزیل در آمریکای جنوبی، آفریقای جنوبی در جنوب افریقا، اسرائیل در خاورمیانه، ایران در خلیج فارس، هند در شبه قاره، و ویتنام شمالی در هندوچین.
در همین راستا، سفارتهای امریکا و اسرائیل درباره مسائل منطقهای به صورت هماهنگ عمل میکردند. ارتباط سفارت امریکا و اسرائیل و همسویی سیاستهای آنها در اسناد لانه جاسوسی (سفارت آمریکا) به وضوح و به کرات به چشم میخورد. این اسناد حاکی از مبادله اطلاعات میان امریکا و اسرائیل درباره ایران و کشورهای عربی بوده، و همسویی این دو کشور را در سیاستهایشان نشان میدهند. همچنین این اسناد بیانگر آن هستند که درباره محورهای ذکر شده میان رئیس هیئت اعزامی اسرائیل به ایران و سفیر سیاسی امریکا در ایران ملاقات صورت میگرفت.
انتهای پیام/