0

هنر در ادبيات

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

پاسخ به:هنر در ادبيات
یک شنبه 26 دی 1389  12:25 AM

 

  اين به معناي دانش زدايي يا اخلاق گرايي نيست. دانش پهنه‌ي تهيه‌ي ابزار آسايش و بهبود جسماني انسان را در بر مي‌گيرد، اما اخلاق پهنه‌ي بهبود زندگي خانوادگي و اجتماعي را فراهم مي‌کند. با شهامت مي‌توان بيش از نود درصد مشکلات عصبي و رواني انسان غربي را به سبب نبود يک دستگاه اخلاقي مشخص دانست. اين مشکلات رواني و عصبي بسياري از بيماريهاي جسماني را به دنبال دارند که بي درمانند.

  از اين روي براي انسان امروز اخلاق مي‌تواند همپاي دانش ارزشمند باشد. اعتقاد يک جامعه به يک دستگاه اخلاقي مي‌تواند آن را در برابر بسياري از آسيبهاي پيش بيني شده و پيش بيني نشده حفاظت کند و از اين گذشته چنين دستگاه اخلاقي‌‌اي به مردم اين توانايي را مي‌دهد تا از خود به روشي برنامه ريزي و ساماندهي شده (سيستماتيک) دفاع کنند. نوجويي که بطور معمول در ميان انديشمندان و هنرمندان هر جامعه اي رواج مي‌يابد (چه صادقانه باشد و چه براي خودنمايي) به معناي زدودن و دور ريختن تمامي عناصر فرهنگ و دستگاه اخلاقي پيشين نيست. اين انديشمندان و هنرمندان وظيفه دارند روز به روز، عناصر مثبت را از منفي تشخيص دهند و آنها را به کار گيرند.از اين روست که وظايف اين گروه به گونه اي وحشتناک پيچيده و حساس است. حالا روشنفکران و هنرمنداني که به تاريخ و فرهنگ ديگران بيش از خود احاطه دارند، براي مردم خود چه مي‌توانند بکنند؟ اگر قرار بود «دانته» يا «سروانتس» از اعتقادات زمان خود که مورد توجه(هر چند کاذب) هم بود پيروي کنند غربي‌ها امروز کمدي الهي و دون کيشوت را نداشتند. ويژگي آنها در نوجويي آنها بود ، اما نوجويي‌اي همراه با تشخيص درست.

  ما پس از هدايت وچوبک که در يک بررسي دقيق داراي نوجويي همراه با تشخيص درست بوده‌اند، به جز از چند اثر انگشت شمار نويسنده اي نداشته ايم که در آثارش بتوان حتا دوره‌ي خودش را ديد. عمده‌ي ادبيات داستاني و حتا نمايشي ايران يا وارد حوزه‌ي تاريخ شده يا روزنامه نگاري( و اين به جز آثاري ـ به ويژه نمايشي ـ است كه در زمينه‌هاي ادبيات نو (مدرنيسم) نوشته شده اند.اينها بررسي جداگانه اي مي‌طلبند). مي‌دانيم که شيوه هاي تاريخ نويسي و روزنامه نگاري هر چند که در ادبيات داستاني و نمايشي استفاده مي‌شوند، اما در حوزه‌ي اين ادبيات نيستند. اين به اين معني است که نويسندگان تنها آنچه را که ديده اند يا مي‌بينند مي‌نويسند و کمتر دست به آفرينش ادبيات مي‌زنند. هر چند که واقعيت موجود (آنچه که هست) سرچشمه‌ي همه چيز و از جمله ادبيات است، اما اين فقط بخشي و حتا بخش کوچکي از ادبيات را تشکيل مي‌دهد.در اين زمينه در نقد «پنج گنج» گلشيري زير سرنام «واقعيت يا شيوه‌ي واقعيت» (کبود، شماره 5، چاپ آلمان، و نشريه‌ي اينترنتي جن‌و‌پري) به طور مفصل گفتگو کرده ام.اما در اين جا تنها اين را بگويم که براي ادبيات، چه از واقعيت موجود به همين گونه که هست استفاده کند يا نه، بيش از هر چيزي شيوه‌ي واقعيت مهم است و نه خود واقعيت! و شيوه‌ي واقعيت، سرراست متوجه درک و شناخت علمي از هستي است. اکنون مي‌توان پرسيد: پس انسان همچون واقعيت موجود، داراي چه نقشي در ادبيات است؟ و باز مي‌گرديم به پرسش‌هايي که در آغاز اين گفتار مطرح شدند. آيا اين انسان هماني است که در هنر نمايان مي‌شود؟ آيا انسان در هنر نماينده‌ي انسان در زندگي است؟ آيا اين دو تا چه اندازه همانند و تا چه اندازه ناهمانندند؟

داستان «داش آکل» يکي از داستانهاي خوب جهان است، داش آکل پهلواني است نيکوکار به روش پهلوانان قديم و طبيعي است که دوستان بسيار و دشمنان بسياري هم دارد. کاري به ماجراي زندگي او نداريم، همان بس که بدانيم او سرانجام به دست اراذل و با نامردي به قتل مي‌رسد. گيريم که اصل اين رويداد يا همانند آن در واقعيت رخ داده باشد. پرسش اين است: نشان دادن آن به همان صورتي که در واقعيت موجود رخ داده است چه سودي دارد؟داش آکل هر چند که به دليل عشقي که دچارش شده با دست خود به کام مرگ مي‌رود، اما در پرسش ما هيچ اثري نخواهد گذاشت. مي‌توانيم مقايسه اي انجام دهيم با داستان «شيخ صنعان».شيخ صنعان با آنکه به درجه‌ي مرادي رسيده ناگاه به دختري ترسا دل مي‌بازد و همه‌ي مريدان و کيش خود را رها مي‌کند تا به بندگي وي در آيد. شاگردانش از دور احوال او را پي مي‌گيرند و هر لحظه بيش از پيش به نابودي شيخ خويش مطمئن مي‌شوند. اينان همان انسان‌ها در واقعيت هستند، اما اين داستان چيز ديگري فراي واقعيت در خود دارد. در اينجا کسي به مريدان شيخ مي‌گويد که بايد شيخ خويش را برگردانند. مي‌گويد شيخ مريدانش را رهانيده و به آنان چيزها آموخته، از اين جهت آنان نبايد بگذارند تا شيخشان نابود شود، زيرا گذشته از آنکه آنان مسئول او هستند، نابودي شيخ نابودي آنان نيز خواهد بود. آنان براي نجات خويش به شيخ نيازمندند، آنان نمي‌توانند بنشينند تا شيخشان نابود شود و نابودي خود را نيز ببينند.نبايد هميشه انتظار داشته باشند تا يک نفر کارها را بکند. خودشان هم بايد کاري انجام دهند. در حقيقت نجات دهنده، خود آنانند. سرانجام مريدان شيخ، او را نجات مي‌دهند تا گذشته از آنکه اداي ديني به او کرده باشند، خود را نيز نجات دهند. اکنون پرسش اين است: دشمنان داش آکل او را کشتند، دوستان او کجا هستند؟ اگر داش آکل دوستاني داشته باشد، که داشته هدايت از بخش مهمي از واقعيت چشم پوشي کرده است. چرا که واقعيت تنها واقعيت موجود نيست، بلکه بخش مهم آن، واقعيتي است که براساس واقعيت موجود، قابل روي دادن است. مي‌توان داستان داش آکل را از اين ايراد مبرا دانست، چرا که به هر طريق منش خود او در کشته شدنش بسيار موثر است. اما نمي‌توان از کتاب‌هايي مانند «روزگار سپري شده‌ي مردم سالخورده» ، «آزاده خانم و نويسنده‌اش » ،«سمفوني مردگان»، مجموعه داستان«پنج گنج»، و مانند اين‌ها به آساني گذشت. نويسنده‌ي واقعي آن کسي است که راه‌هاي بديع و تازه اي براي بيان واقعيت کشف و ابداع نمايد، نه آنکه با دقت و وسواس واقعيت موجود را نقاشي کند. نويسنده بايد معاني تازه اي به واقعيت موجود بدهد و بايد بينش تازه اي را نسبت به آن بيافريند و کشف نمايد. نويسنده و هنرمند واقعي بايد از آن واقعيتي سخن بگويد که بايد و مي‌تواند جانشين واقعيتي باشد که او نفي‌اش مي‌کند. وگرنه مخاطب ، نفي اين واقعيت را مي‌بيند اما جانشين آن را نمي‌يابد، و اگر اين نفي در مدت اين صد سال با پي‌گيري انجام شده باشد، پس اکنون ما مردمي را داريم که در اين صد ساله در پي جانشين اين واقعيت نفي شده سرگردانند. و چنانچه اين خيانت نباشد هنر نيز نيست!

  کتاب‌هاي نامبرده و بسياري ديگر از کتاب‌ها گذشته از رعايت نکردن شيوه‌ي واقعيت ، بخش بزرگ و مهمي از همين واقعيت موجود را نيز ناديده گرفته‌اند. براي نمونه؛ در«روزگار سپري شده...» و در پيرامون پنجاه سال شما نه يک عروسي مي‌بينيد و نه يک جشن تولد، نه نوروز داريد و نه جشن غدير و قربان، نه يک ترانه مي‌شنويد و نه صداي يک خنده يا موسيقي! پس عبدوس در اين کتاب چگونه زن گرفته؟ عروسي کرده يا او را از بقالي خريده؟ مردم در اين روستا هنگام نوروز و چهارشنبه‌سوري چه مي‌کرده‌اند؟ همديگر را مي‌کشته‌اند؟ خوب ! اگر اينها جزو واقعيت موجود زندگي اين روستا نيست ، پس چيست؟ نبود اينها به معني ناديده گرفتن بخش مهمي از واقعيت موجود است، و ناديده گرفتن همين بخش از واقعيت در اين صد ساله است که نان سنگک پنج ريالي را به صدوپنجاه تومان رسانده. کهنسالان بد نمي‌گفتند که«کفر نعمت از کفت بيرون کند». آن قدر آنچه را که داشتيم ناديده گرفتند تا همه را از کف داديم و جالب اينکه هنوز هم ول‌کن نيستند!

اين ادبيات با چنين نگاه به کشور و مردم ما ، گذشته از آنکه سبب شد تا ما بسياري چيزهاي خوب را ناديده بگيريم و بدينوسيله آنها را از دست بدهيم بلکه، زمينه ساز تبليغات منفي بر ضد ما و تاريخ و فرهنگ ما نيز ، در اين صد ساله ، شد که يکي از آنها فيلم سيصد است. اگر روشنفکران و هنرمندان ما در اين صد ساله بجاي ساختن موجوداتي مانند«عبدوس» و «مرگان » و« دکتر رضا»( در«آزاده‌خانم و نويسنده‌اش») و مانند اينها و معرفي آنان به جهان کمي هم به افتخارات نياکانشان پرداخته بودند، امروز چنين تبليغات نمي‌توانست به آساني انجام گيرد. اما بدبختانه اگر بخواهيم فرهنگ واژه هاي فارسي را بر اساس اين ادبيات بنويسيم و به جهانيان معرفي نماييم، به جز بدبختي و فلاکت و نامردي و نامردمي و دزدي و دروغ و نيرنگ و جنايت و بي‌رحمي و بي‌اعتمادي و اندوه، چه چيزهاي ديگري مي‌توانيم يافت؟ پس بخش ديگر فرهنگ ما، مردانگي، دوستي، يکرنگي، عشق، ترانه، سرود، رقص، اعتماد، فداکاري، دليري، و... تکليفشان چه مي‌شود؟ پر روشن است «شيوه‌ي واقعيت» پيشکش، اما - ادبياتي را که فقط به يکي از اين بخشها مي‌پردازد، نمي‌توان واقعيتگرا دانست!

اينجاست که ناهمانندي انسان در هنر و انسان در زندگي معنا مي‌يابد. انسان در هنر هميشه يک گام از انسان در زندگي پيشتر است و به همين جهت هم هميشه مي‌تواند راهنماي خوبي براي انسان در زندگي باشد. اگر دوستان داش آکل به نجاتش مي‌آمدند، يا اگر«قيصر» به جاي آن که خودش و يکتنه انتقام برادر خود را بگيرد و با اين کار زندگي خود، مادر خود، و کسي را که دوستش دارد تباه کند، متقاعد مي‌شد تا همه چيز را به عهده‌ي قانون بگذارد، چه مي‌شد؟آيا بايد گفت که فقر و فلاکت و قتل و مرگ و نامردي و... تنها نقاط اوج و نمايشي و تنها معناهاي ادبيات و هنر در ايران هستند؟

  با پذيرفتن اين که انسان در هنر هميشه يک گام پيشتر از انسان در زندگي است وارد گام تازه تري مي‌شويم؛ هنر با در بر داشتن چنين انساني هرگز هيچ رويدادي را ناتمام نخواهد گذاشت، در صورتي که در زندگي واقعي بسياري از رويدادها بي اثرند، ناديده گرفته مي‌شوند يا پايان بندي نخواهند داشت . ما پيشتر در مورد «نورا» شخصيت نمايشنامه‌ي «خانه‌ي عروسک» سخن گفتيم. حالا شما تصور مي‌کنيد که چند «نورا» را در همسايگي خود، در ميان همکاران خود، يا در ميان دوستانتان مي‌توانيد بيابيد؟ کساني که بر خلاف ادعادي دولت‌ها و سر و صداي مردان هواخواه آزادي زنان و جنجنال زنان هواخواه برابري با مردان، در چنين شرايطي واقع شده اند؟ اکنون در ميان آن تعدادي که مي‌شناسيد چند نفرشان توانايي شناخت وضعيت خود را همچون «نورا» دارند؟ اين بدين معنا است که از بر کردن يک سلسله شعارهاي توتي‌وار و کليشه‌اي تفاوت مي‌کند با ديدن آينده‌ي زندگي در هنر. چرا که انسان در هنر هميشه ، دست کم ، يک گام از انسان در زندگي جلوتر است، و بر اين اساس مي‌تواند آينده‌ي ما را پيش از آنکه دست به کاري بزنيم به ما نشان دهد و بياموزاند. اين معجزه‌ي هنر است ، تا هنرمندش که باشد !

  بر خلاف کساني که تصور مي‌کنند زندگي، همچون يک واقعيت، کامل است، بايد گفت که زندگي از مجموعه‌هايي تشکيل شده که کامل نيستند، اما توانايي کامل شدن را دارند و اين امر بستگي تام و تمامي به دانش و آگاهي انسان دارد. طبيعي است که ما هرچه بيشتر از امکانات خود آگاه باشيم داراي زندگي كاملتري هستيم. «نورا» از كوچكترين امكانات خود براي شناخت موقعيتش سود مي‌برد و پس از آن هم از کوچکت‌رين امکانات خود براي دگرگون کردن آن استفاده مي‌کند. اين انسان در هنر است؛ اما انسان در زندگي تعداد بسياري از زنان و مردان ايراني هستند که بدون کوچکترين شناختي از وضعيت خويش و بر اساس تبليغات، دست به شورش زدند و از همسرانشان جدا شدند.اما بيشتر آنها به جاي کامل کردن خود، ناقص تر شدند، چرا؟ چون انسان در هنر کامل‌تر از انسان در زندگي است و هنر هم کامل‌تر از زندگي!

  حالا شما تصور مي‌کنيد که«سلوچ» يا«مرگان» (در«جاي خالي سلوچ» نوشته محمود دولت آبادي ) با آن عجز و بدبختي شان چه امکاني مي‌توانند در اختيار ما بگذارند؟ آيا تنها هدف اين است که ما به انسان در زندگي بگوييم که تو داراي چنين عجز و فلاکتي هستي؟ اگر باشند که خودشان مي‌دانند و گيريم که ندانند و ما به آنها بقبولانيم، بعد چه؟ آيا آنها نخواهند گفت که بله ما داراي اين عجز هستيم، حالا چه بايد بکنيم؟ اکنون آيا «سلوچ» و «مرگان» و «عبدوس» (در «روزگار سپري شده...») قادرند به اين پرسش پاسخ دهند:اکنون چه بايد بکنيم؟

مسئله‌ي هنر و ادبيات اين نيست که به انسان بگويند تو تا چه اندازه ناتوان هستي! بلکه مهم اين است که به انسان بگويند توداراي چه تواناييهايي هستي! چه امکاناتي داري! و چگونه مي‌تواني از آنها استفاده کني! در اين صورت است که ما مي‌توانيم جهاني(هنر و ادبيات) داشته باشيم که در آن زندگي و انسان‌ها پيشتر از جهان واقعي هستند. ما از اين جهان به آن جهان مي‌نگريم و خود را يك گام جلوتر و زندگي را کاملتر مي‌بينيم. بنابراين مي‌توانيم به توانايي‌هاي خود و امکانات پيرامونمان در زندگي پي ببريم تا آسانتر تر بتوانيم خود را به خود در هنر برسانيم. هنر جام جهان نمايي است که گذشته از بررسي وضعيت اکنون، آينده‌ي ما، و امکانات ما را به ما نشان مي‌دهد تا ما بدانيم که مي‌توان به گونه‌ي ديگري و بهتري، جز از اين که هست ، زندگي کرد، تا ما بدانيم چه توانايي‌هايي داريم و تا ما جسارت آن را داشته باشيم که در راه دگرگون کردن اين زندگي گام برداريم.

  اکنون مي‌توان تصوري روشنتر از«داش آکل» ي داشت که دوستانش همچون مريدان شيخ صنعان، او را از آسيب مي‌رهانند يا «قيصر»ي که از امکانات بيشمار خود براي دگرگون شدن سود مي‌برد. همچنين مي‌توان تصوري داشت از گفته هاي آدم هاي جمال مير صادقي در «کلاغها و آدم ها» در مورد ايران: «همه چيز اين مملکت {ايران} افراط و تفريطه؛ همين نيم ساعت پيش چه آفتاب داغي بود وحالا ببين چه شده... خراب بشه الهي...» (ص 27) ، " آخه اين خراب شده{ايران} کي مي‌خواد درست بشه؟» (ص18) »گه سگ، همه جا بوي گه سگ گرفته.مملکت بو گرفته» (ص 177).

همچنين از گفته هاي محمود دولت آبادي از قول « نيمکن » انگليسي در «روزگار سپري شده‌ي مردم سالخورده»: «اين مردمي که من مي‌شناسم {ايراني‌ها}تا دروغ در چنته داشته باشند حرف راست خرج نمي‌کنند. جالب اين است که از نخستين روزهاي کودکي هر فرد ايراني، او را منع مي‌کنند از دروغ گفتن» (ص 473).

  هنر مدرسه نيست؛ چيزي فراتر از آن است:هنر زندگي‌است! و اگر اين زندگي نتواند تجربه اي مثبت وگرانبها در اختيار بشر بگذارد ارزش تجربه نخواهد داشت. همه‌ي زيبايي هنر نيز در اين جاست که ناگهان انسان کشف کند که کيست، چه دارد، گام بعديش چيست، و چه ‌خواهد شد! نويسنده اي که فلاکت «عبدوس» و درماندگي «سلوچ» را در صدها صفحه توضيح مي‌دهد و با کمال دقت دست به شرح دهها نمونه از نامردي و نيرنگ و دزدي و دروغ و کشتار مي‌زند، روشن است که زندگي را به پس رانده و نه به پيش! و اين را هرگز فراموش نکنيم که آفرينش ادبيات زشت، با پرداختن ادبيات به زشتي‌ها بسيار تفاوت مي‌کند. چنين ادبياتي زشت است و در چنين ادبياتي است که جاي خالي گوهر اصلي هنر احساس مي‌شود:زيبايي! و گرنه خواننده به جاي آن که از «عبدوس» تجربه اي مثبت بياموزد، بايد مدام عرق کند و دندان به هم بسايد و تشنج عصبي بگيرد و سرانجام به همه‌ي افراد پيرامونش بدگمان شود و به جاي آنکه مشتاقانه به سوي آنها رود، از آنها بهراسد و خود را به سبب بي‌اعتمادي از ديد ديگران پنهان کند. بسيار خوب؛ اين ادبيات چه سودي دارد؟ اين چه تجربه اي است که ما مي‌توانيم و بايد بياموزيم؟ و اين چه تجربه اي است که ما سال‌هاست از اين ادبيات مي‌آموزيم؟

پانوشتها:

1.   داستايوسکي (Fyodor Dostoevsky) از بزرگترين نويسندگان سده‌ي نوزده روسيه و جهان است. از ويژگي‌هاي اين نويسنده واقعيت‌گرا وارد کردن مسائل روان شناختي و استفاده از عنصر نمايشي در آثارش است. بيشتر آثار اين نويسنده به فارسي ترجمه شده است.

2. راديون راسکو لينکف (Radion Raskolnikof) شخصيت اصلي داستان «جنايت و مکافات» اثر داستايوسکي است.

3. شخصيت اصلي داستان «بوف کور» اثر صادق هدايت.

4. چهره‌هاي داستان " خسرو و شيرين " نوشته‌ي نظامي.

5 . نظامي گنجوي از داستان‌نويسان سده‌ي ششم و هفتم ( 614 - 530 ) خورشيدي است که بر اساس شيوه‌ي رايج زمان خودش داستانهايش را به نظم نوشته و به اين دليل و همچنين به علت داشتن ديوان شعر که شامل قصيده، غزل و قطعه در بيست‌هزار بيت است در تاريخ ادبيات کهن ايران او را همچون شاعر نيز مي‌شناسند. پنجه‌ي نظامي پر آوازه‌ترين اثر اوست که شامل پنج داستان زيبا به نامهاي " خسرو شيرين " ، " ليلي و مجنون " ، " هفت پيکر " ، " مخزن‌الاسرار " و " اسکندر نامه " مي‌شود. فرهنگ دهخدا در باره‌ي او مي‌نويسد : " وي در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ايجاد ترکيبات خاص و تازه و ابداع و اختراع مظامين نو و دلپسند در هر مورد و تصوير جزئيات و نيروي تخيل و دقت در وصف و ايجاد مناظر رائع {= رايع= شگفت‌انگيز } و ريزه‌کاري در توصيف طبيعت و اشخاص و احوال و بکار بردن تشبيهات و استعارات مطبوع و نو ، در شمار کساني است که بعد از خود نظيري نيافته است.

 6 . منظور جريان کلي ادبي است و گرنه ما تک آثار ارزشمندي پس از هدايت و چوبک داشته‌ايم که داستان‌هاي «چشمهايش» از بزرگ علوي و «همسايه‌ها» از احمد محمود و " شازده احتجاب " از آن جمله‌اند.

7 . يکي از اين دسته از نويسندگان در رد چنين پاسخ‌ها در نشريه‌اي گفته بود که ما هم عناصري را که مارکز در صد سال تنهايي بکار گرفته در ايران داريم: " به خدا قسم که ما هم داريم " . جاي شگفتي دارد که کسي خود را نويسنده بخواند اما چنين پاسخي دهد. پيش و پس واز آنکه ميکرب سل بوسيله‌ي کخ کشف شود ، در ايران نيز بوده است. اما کشف آن به نام کخ است و خواهد بود. کشف و به کارگيري چنين عناصر فرهنگي و عرضه‌ي آن با شيوه‌اي که بنام " رئاليسم جادويي " شناخته شده ، متعلق است به مارکز حتا اگر ما هم چنين عناصري را در فرهنگ خودمان داشته باشيم. بنابراين يک ايراني براي آنکه بفهمد و متوجه شود که مي‌تواند پاي پري دريايي کوچکي را که در درياي جنوب زندگي مي‌کند به داستان باز کند ، نخست مجموعه‌ي گسترده‌اي از اطلاعات در باره‌ي فرهنگ کلمبيا به خوردش داده شده است. مسئله اين است: شما مي‌توانيد ابداع کننده و آفريننده باشيد و بدينوسيله عناصر فرهنگي خود را به خورد ديگران بدهيد و يا اين.که پيرو و مقلد باشيد و عناصر فرهنگي ديگران را به خوردتان بدهند. تا شما چه ارزشي براي خود و فرهنگتان بشناسيد و تا چه اندازه‌اي هنرمند باشيد و داراي استعداد آفرينش.

8 . بطور معمول هنرمندان و انديشمندان هر کشوري بايد چنان در کشور خود احساس امنيت نمايند که بتوانند در برابر بيگانگان براي دفاع از فرهنگ و مردم خويش به تواناييهاي کشور خود متکي باشند. اما در ايران چنين حمايتي وجود ندارد و بنابراين بنظر مي‌رسد که هنرمندان و انديشمندان بيشتر به آنسوي مرزها متکي باشند تا اينسو .

9 . براي توضيح بيشتر رجوع شود به نقد " روزگار سپري شده‌ي مردم سالخورده " به همين قلم.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها