عَنْ عيسىَ بْنِ عَبْدِاللّهِ الْقُمّى قالَ: سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّه عليه السلام يَقُولُ: ثَلاثَةٌ دَعْوَتُهُمْ مُسْتَجابَةٌ: ألْحاجُّ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونَهُ، وَالْغازى فى سَبيلِ اللّهِ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونَهُ، وَالْمَريضُ فَلا تُغيظُوهُ وَلا تُضْجِرُوهُ «1».
عيسى بن عبداللّه قمى از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند: سه دسته اند كه دعايشان مستجاب است:
آن كس كه به حج رود، پس دقت كنيد كه با بازماندگانش چگونه رفتار مى كنيد، آن كه به جهاد در راه خدا رود، پس مواظب رفتارتان با بازماندگانش در غياب او باشيد، سوم بيمار و مريض، پس او را به خشم نياوريد و دلتنگش نكنيد «مبادا به شما نفرين كند».
و نيز حضرت مى فرمايد:
پدرم فرمود: پنج دعا است كه از پيشگاه حضرت حق برنگردد؛ دعاى رهبر و پيشواى عادل، دعاى ستمديده كه خدا در حقش فرموده، هر آينه انتقامت را مى گيرم اگر چه پس از زمانى باشد، دعاى فرزند صالح براى پدر و مادر، دعاى پدر صالح براى فرزند، دعاى مؤمن براى برادر مؤمن در پشت سر او كه خدا فرمايد:
براى تو باد مانند آن «2».
چه كسى دعايش مستجاب نمى شود؟
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
چهار كس هستند كه دعايشان به اجابت نرسد.
1- مردى كه در خانه خود نشسته و مى گويد: خدايا! به من روزى برسان، به وى گفته مى شود: آيا به تو دستور نداده ام كه دنبال روزى بروى؟
2- مردى كه زنى دارد و براى راحت شدن از آزار غير قابل تحمل زن به زن نفرين كند كه به او گفته شود: اختيار طلاق و رها كردن او به دست توست، اينجا جاى دعا نيست.
3- مردى كه مالى روزى او شده و او آن را از بين برده و فاسد كرده و اكنون مى گويد: خدايا! به من روزى ارزانى ده. به او گفته مى شود: آيا به تو دستور ميانه روى ندادم؟ آيا به تو دستور اصلاح مالت را ندادم؟ سپس حضرت به آيه 67 سوره فرقان «3» استشهاد كرد «4».
4- مردى كه مالى را بدون شاهد و گواه به ديگرى وام دهد، سپس به انكار مديون برخورد كند و براى دريافت طلب از مديون منكر به درگاه خدا رد كند و از او استمداد جويد كه به او گفته شود: آيا به تو دستور ندادم به هنگام دادن وام شاهد بگير «5»؟
اين بود مسائلى در آداب دعا كه بر دعا كنندگان رعايتش لازم است و اگر انسانى در رعايت اين مسائل كوتاهى كند، به راستى نبايد توقع استجابت دعايش را از حضرت حق داشته باشد.
امام صادق عليه السلام در جمله اول روايت باب دعا مى فرمايد:
شرايط و آداب دعا را توجه كن و دقت داشته باش كه از پيشگاه كه مى خواهى و چگونه مى خواهى و براى چه مى خواهى؟
دعا كننده در درجه اول بايد نسبت به حضرت او داراى معرفت باشد و ثانياً به كيفيت دعا آگاهى داشته و بداند براى چه دعا مى كند، آيا براى چيزى كه به مصلحت دنيا و آخرت اوست، يا چيزى كه خيرى برايش ندارد.
[وَحَقِّقْ عَظَمَةَ اللّهِ وَكِبْرِيائَهُ وَعايِنْ بِقَلْبِكَ عِلْمَهُ بِما فى ضَميرِكَ وَإطِّلاعِهِ عَلى سِرِّكَ وَما تَكُنُّ فيهِ مِنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ ]
رابطه اهل معرفت با خدا
با توجه عقل و قلب به قرآن و آثار با عظمتى كه حضرت او در صفحه پهناور گيتى قرار داده، عظمت و كبريايى او را در وجودت محقق كن و با چشم دلت آگاهى او را بر آنچه در ضميرت هست ببين و به طور حتم بدان كه وجود مقدس او بر سرّ باطن تو و آنچه در آن از حق و باطل مى گذرد عالم و دانا است، چون به اين مقام رسيدى، برايت حالت انس و معاينه عظمت مى آيد و در اينجاست كه با اطمينان مى توانى دعا كنى و به اجابت دعايت اميدوار باشى، بدون معرفت و تحقق عظمت چگونه دعا خواهى كرد، آيا عبادت در برابر آنچه براى تو مجهول است و از كبريايى و عظمتش خبر ندارى عبادت است و دعا در پيشگاه مقدسى كه از او خبر ندارى دعا است و انس با وجود مقدسى كه هنوز از او غايبى انس است.
كلام اميرالمؤمنين عليه السلام
امام على عليه السلام در «نهج البلاغة» رابطه صحيح اهل معرفت و عشق را با حضرت حق شرح داده كه لازم است به دو قسمت از فرمايش آن عارف بى نظير و عاشق وارسته اشاره رود:
1- در آن زمان كه ذِعْلِبْ يمانى از حضرت مى پرسد؟
هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ.
آيا پروردگارت را ديده اى؟
و حضرت پاسخ داد: آيا عبادت كنم چيزى را كه نمى بينم؟ ذعلب پرسيد:
چگونه خدا را مى بينى؟ فرمود: خدا را چشم ها با مشاهده عينى نمى بينند، ولى دل ها با حقايق ايمان او را درمى يابند «6».
آرى، وقتى انسان در وادى معرفت قدم گذاشت و آن معرفت را با تمام اعضا و جوارح به عمل كشيد و راه تقوا پيشه كرد و تمام محرمات الهيه را ترك نمود، عظمت و كبريايى او در دلش محقق مى شود و حضرتش را با تمام اسما و صفات، با ديده دل معاينه مى بيند.
2- امام على عليه السلام مى فرمايد:
خداوندا، تويى مأنوس ترين مأنوس ها با اوليائت و تويى حاضرترين حاضران براى كفايت به امور توكل كنندگان بر تو، تويى كه نهانى درون آنان را مى بينى و به حال آنان در درونشان آگاهى، اندازه بينايى هاى آنان را مى دانى، اسرار پوشيده آنان براى تو آشكار و دل هاشان شيفته و بى قرار توست، اگر تنهايى در اين دنيا به وحشتشان اندازد، بياد تو انس مى گيرند و اگر مصائب روزگار بر سر آنان فرو ريزد پناه به سوى تو مى برند؛ زيرا آنان مى دانند كه زمام همه امور به دست توست و مبانى آن ها مستند به قضاى توست «7».
شارح بزرگوار «نهج البلاغة»، علامه جعفرى در توضيح اين كلمات مسائلى دارند كه از كل آن مسائل به نقل توضيح جمله اول كه شاهد بحث است اكتفا مى شود:
هر اندازه كه بر رشد شخصيت آدمى بيفزايد، انس وى با خدا بيشتر و سازنده تر مى گردد؛ زيرا اين يك قاعده كلى است كه:
عقل گردى عقل را دانى كمال |
عشق گردى عشق را يابى جمال «8» |
|
انس با عقل و عظمت و شكوه آن، بدون به فعليت درآوردن تعقل امكان پذير نيست، درك زيبايى و لذت عشق، بدون ورود به جاذبه معشوق محال است.
هيچ رابطه اى براى انس با خداوند متعال جز برخوردارى از اوصاف عاليه انسانى كه نمونه هايى از اوصاف خداوندى مى باشد، وجود ندارد، در حقيقت وقتى مى گوييم: انسان بايد با خدا انس بگيرد يعنى انسان بايد عادل باشد، صادق و راستگو و راست كردار باشد، بردبار و حق بين و ناظر بر اعمال خويشتن و ايفاكننده به تعهدها باشد، علم و جهان بينى را جزء حيات معقول براى تلاش تا آخرين لحظات زندگى بداند.
با توجه كافى به اين مبناى رابطه انس است كه پوچ بودن پندار بعضى از متفكران غربى كه مى گويند: تكيه بر خدا دليل ناتوانى است، به خوبى آشكار مى گردد، اينان نه خدا را به طور صحيح دريافته اند و نه عظمت انسانى را مى شناسند، اينان نمى فهمند يا نمى خواهند بفهمند كه خدا مانند آن كانون نور و جاذبه است كه اشعه هاى آن، نيروها و ابعاد والاى انسانى را روشن مى سازد و با به فعليت رسيدن آن ها در منطقه جاذبيت الهى پيش مى رود و با او انس و الفت مى گيرد.
پس انس با خدا يعنى به فعليت رسيدن امتيازات عالى انسانى مانند، علم و قدرت و عدل و صدق و احساس تعهد كه همه آن ها عامل جذب شدن به كمال مى باشند.
آنان كه در اين دنيا در جستجوى انس و الفت با خدا نيستند، همان كسانى هستند كه اگر از آنان بپرسيد آيا شما به حيات معقول كه زندگى شما و هدف آن را از روى منطق واقعى مى تواند تفسير كند، انس و الفت داريد؟
پاسخى براى شما جز اين نخواهند داد كه كجاست آن تيمارستانى كه بدون معالجه كامل تو را رها كرده است كه امروز بيايى و سؤالى از ما بكنى كه زندگى انتخاب شده ما را مشكوك جلوه بدهى!
اينان هرگز نمى توانند به فكر امكان انس با موجود برتر از جماد و نبات و حيوان و انسان هايى مانند خودشان بيفتند؛ زيرا هرگز درباره خودشان نينديشيده اند تا بفهمند كه آشناى قابل انس و الفت آن، خود كيست و بيگانه از آن خود كدام است؟
اين يك قاعده كلى است كه هر اندازه شخصيت «خود» رشد پيدا مى كند، قوه دافعه پستى ها و رذالت ها و مردم پست و رذل او را از خود دفع نموده و بيگانگى خود را براى شخصيت رشد يافته بيشتر اثبات مى كنند، چنان كه جاذبه عظمت ها و كمالات و انسان هاى با عظمت و كمال، او را بيشتر به خود جذب مى نمايند.
يك قاعده كلى ديگر اين است كه انسان موجودى است كه نمى تواند، از پستى ها و رذالت ها بريده و عمرى را از عظمت ها و كمالات انسانى مهجور و دور زندگى كند؛ زيرا اگر اين بريدن از پستى ها روى آگاهى و نفرت از آن ها بوده باشد، خود كاشف از آن است كه جاذبيت عظمت ها و كمالات او را به سوى خود تحريك مى كند و مى كشاند.
حافظ كه مى گويد:
سينه مالا مال درد است اى دريغا مرهمى |
جان زتنهايى به لب آمد خدايا همدمى |
|
بريدگى او را از پستى ها و رذالت ها و مردم پست و رذل به خوبى نشان مى دهد، لذا در صدد قرار گرفتن در جاذبه عظمت ها و كمالات و انسان هاى رشد يافته برآمده و مى گويد:
آدمى در عالم خاكى نمى آيد به دست |
عالمى ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمى |
|
انسان چون با طى مراحل معرفت و عبوديت به مقام انس برسد، عظمت و كبريايى در سراسر وجودش محقق مى گردد و اوصاف و صفات و اسما حضرت او را در خود و همه عالم به معاينه مى نگرد، آن وقت است كه دعا مى كند اما دعاى همراه با آداب و شرايط و دعاى بر وفق مصلحت دنيا و آخرت و دعاى بر اساس آگاهى و معرفت كه اين گونه دعا دستور داده شده به فرموده حضرت صادق عليه السلام:
[وَاعْرِفْ طُرُقَ نَجاتِكَ وَهَلاكِكَ كَيْلا تَدْعُواللّهَ بِشَىْ ءٍ عَسى فيهِ هَلاكُكَ وَأنْتَ تَظُنَّ أنَّ فيهِ نَجاتَكَ قالَ اللّهُ عَزّوَجَلَ [وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا] «9» وَتَفَكَّرْ ماذا تَسْئَلُ وَلِماذا تَسْئَلُ ]
راه هاى نجات و هلاك خود را قبل از دعا، با سير در وادى معرفت بشناس تا خدا را به چيزى كه هلاك تو در آن است و تو گمان مى كنى راه نجات توست نخوانى و به دعايى بر عليه خودت برنخيزى.
خداوند مى فرمايد: انسان با شوق و رغبتى كه خير خود را مى جويد، چه بسا به نادانى با همان شوق و رغبت شر و زيان خود را دعا كند و انسان بسيار بى طاقت و شتابكار است.
بنابراين در آنچه از حضرت او مى خواهى فكر كن كه مشروع است و فكر كن از جهت مشروع طلب مى كنى، مثلًا اگر مال يا قدرت يا علم خواستى، تأمل كن كه اين ها را از جهت توسعه زندگى و اداى حق مى خواهى يا از براى شهوت و شهرت و زورگويى و دنياطلبى؟
[وَالدُّعاءُ إسْتِجابَةٌ لِلْكُلِّ مِنْكَ لِلْحَقِّ وَتَذْويبُ الْمُهْجَةِ فى مُشاهَدَةِ الرَّبِّ وَتَرْكُ الْإخْتِيارِ جَميعاً وَتَسْليمُ الْأمُورِ كُلِّها ظاهِرِها وَباطِنِها إلىَ اللّهِ ]
حقيقت دعا
حقيقت و واقعيت دعا، پاسخ گفتن به تمام نداهاى حضرت الهى است كه در قرآن مجيد و فرمايش هاى پيامبر و امامان عليهم السلام منعكس مى باشد.
حقيقت دعا گداختن دل در آتش محبت او براى مشاهده اوست، واقعيت دعا ترك هوا، اراده، اختيار، شهوات در راه او و تسليم تمام امور ظاهر و باطن به حضرت حق است.
آرى، اين است دعا و آن عبادتى كه قرآن بر آن دستور دارد، دعا و عبادت عبارت از اجراى مشتى الفاظ بى جان و خشك نيست.
عده اى گمان مى برند عبادت عبارت است از مقدارى الفاظ و حركاتى معين كه با شرايطى خاص و در اوقات مشخصى بايد انجام بگيرند.
اينان فكر نمى كنند كه آيا اين كارهاى ناچيز مخصوصاً در آن مواقع كه جنبه حرفه اى يا اعتيادى يا ريايى به خود مى گيرند، مى توانند هدف خلقت جهان هستى و انسان با آن همه اسرار و عظمت بوده باشند؟
چگونه مى توان تصور كرد كه به كار افتادن گردونه هستى و ميليون ها كهكشان ها و به وجود آمدن ميلياردها ميليارد حقايق و واقعيت هاى با يك نظم بهت انگيز و ظهور انسان در روى زمين با آن همه ابعاد و استعدادها و تكاپوها و جريان لذايذ و آلام و ستم و جورهاى رقت انگيز و دانش و بينش و خوشى ها و عدالت ها و آرمان ها و هدف گيرى هاى والا فقط و فقط براى اين بوده است كه عده اى معدود الفاظ و حركات و سكنات ناچيزى را انجام بدهند كه يك صدم انگيزه هاى آنان الهى و واقعى نمى باشد.
عبادت كه در آيه:
[وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ] «10».
و جن و انس را جز براى اين كه مرا بپرستند نيافريديم.
به طور صريح هدف آفرينش جن و انس معرفى شده است، آگاهى و گرايش به كمال مطلق است كه صفت خداوندى است، اين آگاهى و گرايش مى تواند همه روابط انسان را با هم نوعان خود و با جهان و همه گفتار و كردار و فعاليت هاى مغزى و روانى آدمى را، معناى عبادت ببخشد، اين بيت زير را دقت فرمائيد:
چيست دين برخاستن از روى خاك |
تا زخود آگاه گردد جان پاك «11» |
|
آغاز عبادت آگاهى از جان پاك است كه شعاعى از اشعه خداوندى است و پايان آن رسانيدن اين جان به جاذبه ربوبى.
دوام اين آگاهى اساسى ترين عامل كمال آدمى است، خواه در محراب عبادت باشد، خواه در ميدان جنگ با تبهكاران ضد انسان، چه در تفريح و خوشى هاى معقول باشد و چه در ناگوارى ها و تلاش براى نجات زندگى، خواه در خنده ها، خواه در گريه ها.
آگاهى از جان پاك، مغز عبادت است، اين آگاهى چه به طور آگاهانه و چه به طور ناآگاه و ارتكازى در روان، همه لحظات عمر آدمى را كه در جريان قانون معقول حيات سپرى مى شود عبادت مى نمايد.
بنابراين از ناچيزترين حركت علمى تا فوق دانشگاه ها عبادت و جاهايى كه تكاپوى علمى در آن ها صورت مى گيرد خود معبدى است.
از ناچيزترين كارى كه براى آسايش مادى و معنوى انسانى صورت مى گيرد، تا منظم ترين كارهاى عضلانى و فكرى عبادت و كارگاهى كه كار در آن به وجود مى آيد خود معبدى است.
هم چنين جايگاه هايى كه براى رابطه مستقيم با خدا ساخته شده است و مساجد ناميده مى شوند، همه اين ها معابدى هستند كه كره خاكى ما را به صورت معبد كل يعنى رصدگاهى كه براى نظارت و انجذاب به بى نهايت نصب شده اند درآورده اند.
يك دانش آموز ابتدايى همان مقدار كه بفهمد براى آگاهى از واقعيت در كلاس درس حاضر شده، مانند آن محقق بزرگ است كه مشغول خواندن كتاب هستى براى شناخت راه حيات معقول است كه دو ركوع انجام مى دهد، ركوع يكم- خم شدن در حال نماز است، ركوع دوم- خم شدن به روى كتاب است. چه شبيه است خيره شدن يك دانش پژوه به دهان استاد كه چه خبرى از واقعيت براى او مى دهد، با خيره شدن يك نمازگزار راستين در نمازگاهش به عالم ملكوت.
بنابراين معناى عبادت خيلى والاتر از آن است كه عاميان گمان مى برند و خيلى با معناتر از آن است كه متفكران سطح نگر و بى خبر از آب حيات جان آدمى مى پندارند «12».
هر كه در راه حقيقت از حقيقت بى نشان شد |
مقتداى عالم آمد پيشواى انس و جان شد |
|
هر كه مويى آگه است از خويشتن يا از حقيقت |
او زخود بر سر نيامد در پى او كى توان شد |
|
او خبر دارد از او كو در حقيقت بى خبر گشت |
وان اثر دارد كه او در بى نشانى بى نشان شد |
|
تا تو در اثبات و محوى مبتلايى فرخ آن كس |
كو از اين هر دو كنارى جست و ناگه از ميان شد |
|
گم شدن از محو پيدا گشتن از اثبات تا كى |
مرد آن را دان كه چون مردان وراى اين و آن شد |
|
هر كه از اثبات آزاد آمد و از محو فارغ |
هر چه بودش آرزو تا چشم برهم زد عيان شد «13» |
|
------------------------------------------------------
(1)- الكافى: 2/ 509، باب من تستجاب دعوته، حديث 1؛ بحار الأنوار: 78/ 225، باب 4، حديث 34.
(2)- الكافى: 2/ 509، باب من تستجاب دعوته، حديث 2؛ بحار الأنوار: 90/ 358، باب 22، حديث 16.
(3)- «وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً» فرقان (25): 67.
(4)- «وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً» «و آنان كه وقتى انفاق مى كنند، نه از حدّ معمول [و متعارف ] مى گذرند و نه تنگ مى گيرند و [انفاقشان ] همواره ميان اين دو در حدّ اعتدال است».
(5)- الكافى: 2/ 511، باب من لا تستجاب دعوته، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 7/ 124، باب 50، حديث 8908.
(6)- نهج البلاغة: خطبه 179؛ الكافى: 1/ 138، حديث 4.
(7)- نهج البلاغة: خطبه 227.
(8)- مولوى.
(9)- اسراء (17): 11.
(10)- ذاريات (51): 56.
(11)- جاويد نامه، اقبال لاهورى.
(12)- يادنامه هزاره نهج البلاغة: 44.
(13)- عطار نيشابورى.
برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، نوشته استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان