0

خاطرات دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:28 AM

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

بعد از اتمام خدمت سربازی، وارد جهاد شدم. در سال 1362 بود و من که هنوز هوای جنگ و جبهه در سرم بود، به عنوان نیروی پشتیبانی از طرف جهاد به منطقه اعزام شده و مسئولیت اعزام نیرو به منطقه را به عهده گرفتم. کار بچه های جهاد پشتیبانی و تدارکات بود اما من سال بعد داوطلبانه در عملیات خیبر شرکت کردم.

بعد از اتمام خدمت سربازی، وارد جهاد شدم. در سال 1362 بود و من که هنوز هوای جنگ و جبهه در سرم بود، به عنوان نیروی پشتیبانی از طرف جهاد به منطقه اعزام شده و مسئولیت اعزام نیرو به منطقه را به عهده گرفتم. کار بچه های جهاد پشتیبانی و تدارکات بود اما من سال بعد داوطلبانه در عملیات خیبر شرکت کردم.

حدود دو ماه نیز در جزیره مجنون بودم. یک شب دشمن که از خسارات ناشی از گلوله باران خاک ایران رضایت خاطر پیدا نکرده بود و نمی خواست به این حد از جنایات خود اکتفا کند، دست به بمباران شیمیایی زد. مهمات ما تمام شده بود و دو لشکر محمد رسول الله (ص) و 41 ثارالله با هم قاطی شده و منتظر ایستاده بودند تا عملیات را شروع کنند.

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

فرمانده قبل از شروع عملیات با بچه ها کمی صحبت کرد. او گفت:

من فرمانده شما نیستم، فرمانده همه ما آقا امام زمان (عج) است ....

هنوز صحبت های فرمانده به اتمام نرسیده بود که با گلوله دشمن به شهادت رسید. بچه ها از همان محور دست به عملیات زدند و بچه های جهاد نیز پشتیبانی جنگ را عده دار شدند.

مواد شیمیایی هوا را خفه و مسموم کرده بود. تا صبح طاقت آوردیم و فردا همزمان با طلوع دل انگیز خورشید، پیروزی نصیب ما شد. بعد از این عملیات به منظور بازسازی و برق کشی روستاها به بستان رفتیم.

هواپیماهای دشمن سراسر بستان را بمباران کرده بودند و بازسازی آن مشکل به نظر می رسید، اما در مقابل همت و پشتکار بچه های جهاد، کار کوچک و پیش پا افتاده ای بیش نبود.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/06/27 12:14:19.

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها