0

خاطرات دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:21 AM

ميهمان يونس ( خاطره ای درباره شهید حسن کارآمد)

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

ميهمان يونس ( خاطره ای درباره شهید حسن کارآمد) چند روزي بود كه از عمليات كربلاي هشت برگشته بوديم روز نيمه‏ي شعبان؛ روز ولادت امام عصر (عج) فرمانده نيروهاي محور در جمع نيروهاي گردان ما و گردان‏هاي ديگر، طي يك سخنراني كوتاه اعلام كرد كه عمليات مهمي در پيش داريم و شما برادران رزمنده‏ي اين دو گردان بايد از اين محور در اين عمليات شركت كنيد. برادران رزمنده با شعار: «فرمانده آزاده آماده‏ايم آماده» آمادگي خود را جهت شركت در عمليات اعلام كردند. بعد برادران رزمنده منتظر حركت به منطقه‏ي عملياتي شدند و براي شركت در عمليات، لحظه‏شماري مي‏كردند. ميهمان يونس ( خاطره ای درباره شهید حسن کارآمد)

چند روزي بود كه از عمليات كربلاي هشت برگشته بوديم روز نيمه‏ي شعبان؛ روز ولادت امام عصر (عج) فرمانده نيروهاي محور در جمع نيروهاي گردان ما و گردان‏هاي ديگر، طي يك سخنراني كوتاه اعلام كرد كه عمليات مهمي در پيش داريم و شما برادران رزمنده‏ي اين دو گردان بايد از اين محور در اين عمليات شركت كنيد. برادران رزمنده با شعار: «فرمانده آزاده آماده‏ايم آماده» آمادگي خود را جهت شركت در عمليات اعلام كردند. بعد برادران رزمنده منتظر حركت به منطقه‏ي عملياتي شدند و براي شركت در عمليات، لحظه‏شماري مي‏كردند.
برادر روحاني حجةالاسلام «حسن كارآمد» يكي از روحانيون اعزامي از حوزه‏ي علميه‏ي قم در تبليغات لشكر به خدمت مشغول بودند. از آن جايي كه با هم از يك روستا بوديم و با هم آشنايي كامل داشتيم، وقتي شنيدند گردان ما آماده‏ي شركت در عمليات شده براي شركت در عمليات به گردان ما انتقالي گرفتند. ايشان روحاني مبارز و مجاهدي بودند كه اين بار براي دوازدهمين بار به جبهه‏هاي حق رهسپار مي‏شدند. به هر حال بعد از چند روز انتظار در تاريخ شنبه 29 / 1 / 66 از مقر لشكر به همراهي اين برادر روحاني به سوي منطقه‏ي عملياتي حركت كرديم، لكن نمي‏دانستيم به كدام جبهه‏ي عملياتي رهسپار خواهيم شد. با اين حال، تمامي برادران از شور و شوق و عشق شركت در عمليات در پوست خود نمي‏گنجيدند. بعد از چند ساعت انتظار، متوجه شديم كه به سوي منطقه‏ي عملياتي غرب كشور در حركت هستيم.
به دستور فرماندهان، چادرها را برپا كرديم و منتظر شروع عمليات شديم. در اين جا خوب است يادي از برادران جان بركف هوانيروز شود كه با هلي‏كوپتر دائما در تلاش بودند و در انتقال نيرو و مهمات و حمل مجروحين به پشت خط مقدم نقش حساسي را ايفا مي‏كردند. خداوند به همه‏ي آنها توفيق خدمت روزافزون و سلامتي كامل عنايت فرمايد. بعد از استقرار متوجه شديم قبل از ما گردانها و لشكرهاي ديگر، عمليات كربلاي ده را شروع كرده‏اند و ما منتظر شروع مراحل بعدي عمليات بوديم كه به ما محول شده بود.

به منظور توجيه و آشنايي با مناطق عملياتي، چند روز را در منطقه به سر برديم. در اين روزها چندين بار هواپيماهاي متجاوز دشمن براي بمباران، دست به تجاوز هوايي زدند؛ ولي خوشبختانه با هوشياري برادران پدافند زمين به هواي رزمندگان اسلام حتي يك بار هم موفق به اقدامي نشدند.
در اين روزها بنده مثل هميشه به برادر «كارآمد» عرض مي‏كردم شما خوب است در عمليات شركت نكنيد. شما بايد براي خدمت به اسلام بمانيد. ما به جنگ و قتال با كفار مي‏پردازيم. اگر به شهادت برسيم زهي به سعادت ما. اما ايشان خواسته‏ي بنده را قبول نمي‏كرد و مثل ديگر رزمندگان به آمادگي خود مي‏پرداخت تا بتواند در عمليات شركت مستقيم داشته باشد. ايشان مي‏فرمود: «من بايد در جبهه‏هاي نبرد و در خط مقدم جبهه با دشمنان دين بجنگيم و مي‏خواهم راه شهدا و راه برادر شهيدم را ادامه دهم و به جنگ تن به تن با دشمن خيلي علاقه‏مند هستم». برادر شهيدش «يونس كارآمد» بود كه در دومين شب عمليات كربلاي پنج به شهادت رسيدند و برادر همسر ايشان نيز در عمليات كربلاي يك در منطقه‏ي مهران به شهادت رسيدند.
چند روز گذشت. براي حركت و ورود به خاك عراق، خود را آماده كرديم و بالأخره به راه افتاديم. براي ما عجيب بود كه براي اولين بار با چنين گذرنامه‏هايي وارد كشوري مي‏شديم؛ گذرنامه‏هايي كه يك طرف آن آيه‏ي: (و جعلنا...) ((و جعلنا من بين أيديهم سدا و من خلفهم سدا فأغشيناهم فهم لا يبصرون (يس: 9.) نقش بسته بود و طرف ديگر آن تمثال مبارك امام امت قرار داشت. همه‏ي نيروهاي اسلام اين گذرنامه را بر سينه‏ي خود چسبانده بودند و هر آن كه خداوند او را برگزيده بود مي‏بايست آن گذرنامه را با خون خود امضا كند و آنگاه در معركه‏ي قتال با كفار به لقاي دوست برسد.
در اثناي راه به رودخانه‏ي مواجي برخورد كرديم (شايد رودخانه‏ي «چومان» نام داشت) كه در ابتداي آن رودخانه اين جمله روي پارچه‏اي نقش بسته بود: «به كشور جمهوري اسلامي عراق خوش آمديد».
فهميديم كه وارد خاك عراق شده‏ايم. شوق و شادي برادران افزايش پيدا كرد و با روحيه‏اي قوي‏تر به حركت ادامه دادند. وقتي اين همه سرزمينهاي آزاد شده را ديديم، براي ما جاي شگفتي بود كه نيروهاي عملياتي قبل از ما در مدت كوتاهي اين همه مناطق را آزاد كرده‏اند؛ البته با روحيه‏اي كه در رزمندگان مشاهده مي‏شد، اين پيروزيها براي ما سهل بود. به منطقه‏اي رسيديم كه يك روز نيز در آن جا توقف كرديم.
روز چهارشنبه 2 / 2 / 66 حدود ساعت دو بعد از ظهر بود كه به گروهان ما يعني گروهان «علي‏اكبر عليه‏السلام» دستور حركت دادند. چند كيلومتر با ماشين حركت كرديم. در بين راه سلاحهاي دوربرد دشمن از قبيل توپ، خمپاره و... جاده را به شدت زير آتش داشتند؛ ولي بحمدالله هيچ آسيبي به نيروهاي در حال حركت وارد نشد و برادران رزمنده نيز با مشاهده‏ي چنين اوضاعي، نه تنها تضعيف نمي‏شدند بلكه با روحيه‏ي هر چه قوي‏تر و عزمي استوار و مقاوم‏تر حركت مي‏كردند. بالأخره جاده به انتها رسيد و از ماشين پياده شديم. كوله‏پشتي برادر كارآمد خيلي سنگين بود، وقتي از محتواي كوله‏پشتي سؤال كردم فرمود:
«وسايل مورد نياز را در كوله‏پشتي گذاشتم تا ان شاء الله بعد از پيروزي در مناطق آزاد شده به ادامه‏ي تبليغ و انجام وظيفه بپردازم».
با هم براي پيروزي و رسيدن به اهداف، دعا مي‏كرديم و آرزو مي‏كرديم پا به پاي هم با دشمن بجنگيم. در كوههاي سر به فلك كشيده‏ي استان سليمانيه‏ي عراق، براي رسيدن به خط مقدم، به راهپيمايي پرداختيم. بعد از چند ساعت كوهپيمايي، موقع غروب به داخل شياري در انتهاي ارتفاعات براي استراحت شبانه رفتيم. شب را در آن جا به سر برديم. بردار كارآمد نيز با ما وارد شيار شدند. علاوه بر اين كه وجود ايشان براي ما روحيه‏بخش بود، دائما سعي مي‏كردند به ما و ديگر برادران رزمنده روحيه بدهند. ساعت حدود سه بعد از نصف شب بود كه براي انجام مأموريت محوله به گروهان ما و شركت در ادامه‏ي عمليات كربلاي ده آماده شديم. در آن شب تاريك، چهره‏ي خداجويان جلوه‏ي ديگر داشت. همه با هم وداع مي‏كردند؛ آنهايي كه تا ساعتي ديگر گلوله‏هاي آتشين خود را بر قلب دشمن از خدا بي‏خبر مي‏زدند. توپ و خمپاره‏هاي دشمن به طور مداوم روشن بود. در بين راه متوجه شديم يكي از برادران جراحتي سطحي برداشته و باقي برادران بحمدالله با وجود چنين آتش سنگيني به راه خود ادامه داده‏اند. به لطف ايزد منان همگي سالم به خط مقدم رسيديم. پايگاه مهمي بود به نام «فشن» مسلط بر شهر «ماووت» كه يكي از دژهاي مستحكم دشمن بعثي در منطقه بود. تا صبح به همراه عده‏اي ديگر از برادران رزمنده از گردان «عاشورا» براي تصرف اين پايگاه و اطراف آن جنگيديم. از روي جنازه‏هاي مزدوران بعثي عبور كرده و به مقابله‏ي با دشمن پرداختيم. درگيري شديد بود؛ اما دشمن كاملا از تسلط بر اين پايگاه مأيوس شد نبض منطقه - كه ارتفاع بلندي بود - به دست نيروهاي اسلام فتح شد.
در اثناي درگيري وقتي كه هوا روشن مي‏شد، بعضي از برادران را ديديم كه تيمم كرده و نشسته مشغول نماز صبح شدند. انسان در آن لحظات به خوبي مي‏توانست با مشاهده درگيري شديد و در كنار آن اقامه‏ي نمازها صحنه‏هاي روز عاشورا در كربلاي حسيني را براي خود مجسم كند كه در زير چكاچك شمشيرها و با وجود جنگ سخت، اباعبدالله الحسين عليه‏السلام به اقامه‏ي نماز پرداختند.
بعد از نماز صبح متوجه برادر كارآمد شدم. او نگاهي به من انداخت و لبخندي از شادي زد و به تيراندازي خود ادامه داد. ناگهان بعد از چند دقيقه صداي آشناي «الله‏اكبر» را شنيدم. متوجه شدم تير دشمن به قسمت راست سر ايشان اصابت كرده و به شدت مجروح شده است. دائما ذكر خدا و آيه‏ي استرجاع بر لب جاري مي‏كرد. پس از باندپيچي و كمكهاي اوليه، ايشان را به پشت خط فرستاديم. وقتي از پشت سر، ايشان را نظاره مي‏كرديم حسرت مي‏خورديم و آرزو مي‏كرديم خداوند او را سالم نگهدارد؛ چرا كه اين روحاني مبارز واقعا از افراد قليلي بود كه زبان گويا و برنده‏ي ايشان در خط امام امت و حفظ انقلاب بود و هميشه يار و همدم برادران بسيجي بود. چند ماهي از شهادت برادر بزرگوارش «يونس كارآمد» و برادر همسر گرامي‏اش نمي‏گذشت. آن روز تا صبح جمعه 4 / 2 / 66 در پايگاه فشن به مقابله پرداختيم و دشمن زبون را از اين ارتفاع مهم دور كرديم و به اهداف از پيش تعيين شده رسيديم. بعد از تعويض نيرو، براي حفظ خطوط آزاد شده، گروهان ما به يكي از ارتفاعات مهم منظقه كه مسلط بر شهر ماووت بود، انتقال پيدا كرد.
ولي افسوس كه مأموريت گردان ما تا اين جا خاتمه پيدا كرده بود و كم‏كم مي‏بايست مواضع خود را با گردانهاي ديگر، تعويض مي‏كرديم.
هر روز به زير ارتفاعات شهر ماووت نگاه مي‏كرديم و منتظر رسيدن دستور حمله بوديم و آرزو مي‏كرديم هر چه زودتر عمليات بعدي ما آغاز گردد تا در فتح شهر، شركت داشته باشيم؛ ولي متأسفانه مأموريت گردان به پايان رسيد و بالأخره در صبح روز 8 / 2 / 66 با تعويض نيرو، منطقه را با يك دنيا حسرت ترك گفتيم تا اين كه شهر ماووت در عمليات نصر چهار به دست پرتوان رزمندگان سلحشور اسلام فتح گرديد.
بعد از مراجعت به شهرستان متوجه شدم روستا در غم فرورفته است و به من اطلاع داده شد برادر روحاني حجةالاسلام شيخ حسن كارآمد در يكي از بيمارستانها به لقاي دوست شتافته و شربت شيرين شهادت را نوشيده است، او را تشييع جنازه كرده و همه فرياد برآورديم: «يونس جان! برات مهمان رسيده». و او را در جوار ديگر شهدا و در كنار برادر شهيدش يونس كارآمد به خاك سپرديم. 
(روزنامه‏ي جمهوري اسلامي، 2 / 12 / 1366، ص 7.)
راوي: عبدالرحمان باقرزاده

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/06/27 12:30:47.

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها