0

خاطرات دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:20 AM

زن رزمنده

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

در منزل جلسه داشتند؛ با چند نفر از فرماندهان. شب بود و من هنوز فرصت خريد نان را نکرده بودم. به مهدي گفتم: «خودت بخر بياور.»

در منزل جلسه داشتند؛ با چند نفر از فرماندهان.

شب بود و من هنوز فرصت خريد نان را نکرده بودم. به مهدي گفتم: «خودت بخر بياور.»

طبق معمول يادش رفته بود؛ دير هم به خانه آمد.

تماس گرفت از لشکر عاشورا مقداري نان آوردند. خوشحال شده بودند که مهدي چيزي از آنها خواسته است.

به اندازه ي مهمان ها نان برداشت؛ بقيه را برگرداند.

نان ها را به دست من داد و گفت: «شما اجازه نداريد بخوريد.»

گفتم: «چرا؟»

گفت: «اين مال رزمندگان است. مردم اين ها را براي رزمندگان فرستاده اند، شما حق استفاده نداريد.» به شوخي گفتم: «خوب من هم زن رزمنده هستم.» خنديد و گفت: «باشد، اما شما استفاده نکنيد.» من هم از نان خورده ها استفاده کردم.

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/06/27 12:22:22.

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها