0

خاطرات دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:14 AM

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

همین جور ایامی بود عید قربون شده بود،سال 67 یادم نمیره وقتی سؤال می کردند ازبچه ها آرزوتون امروز چیه؟

همین جور ایامی بود

عید قربون شده بود،سال 67 یادم نمیره

وقتی سؤال می کردند ازبچه ها آرزوتون امروز چیه؟

همه با یه سوز دلی ، با یه حال نیازی ، با یه التماسی،می گفتند: آرزومون اینه امروز قربونی آقامون بشیم

صاحب مجلس توشهادت بده خیلی از بچه ها روز عید قربون، قربونی آقاشون شدند

یکی از بچه ها میگفت:آرزوم اینه، از اول عمرم از اون وقتی که فهمیدم ، این حاجت رو داشتم ، گفت: از آقام خواستم اون لحظه آخربه من اجازه بده

میگفت:آرزومه ، اینقدر خواستم ملکه م بشه یادم نره

میگفت: دوست دارم اون لحظه آخر، آقام بهِم اجازه بده ، فرصت بده هرجای بدنم تیر وترکش خوردف دست بزنم به این خونها رو زمین بنویسم «یاحسین علیه السلام» آقام رو شاهد میگیرم ف وقتی تیر خورد، اون لحظات آخرخیلی بی رّمق دستش رو برد به گلوش این دستش رو خونی کرد رو زمین نوشت «یاحسین علیه السلام»

به روایت حاج مهدی سلحشور

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/06/29 10:42:05.

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها