پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس
پنج شنبه 4 خرداد 1396 11:06 AM
سر پل ذهاب، وسيله نقليه به مقدار كافي براي رفتن به محل استقرار توپخانه و يا خط مقدم جبهه وجود نداشت. به ناچار بسياري از اوقات، مسير را پياده ميرفتيم. فاصله پادگان تا توپخانه كم بود، اما از پادگان تا جبهه نزديك به بيست كيلومتر فاصله بود و من عادت كرده بودم كه بيسيم را به دوش بگيرم و سه تا چهار ساعت پياده راه بروم. سر پل ذهاب، وسيله نقليه به مقدار كافي براي رفتن به محل استقرار توپخانه و يا خط مقدم جبهه وجود نداشت. به ناچار بسياري از اوقات، مسير را پياده ميرفتيم. فاصله پادگان تا توپخانه كم بود، اما از پادگان تا جبهه نزديك به بيست كيلومتر فاصله بود و من عادت كرده بودم كه بيسيم را به دوش بگيرم و سه تا چهار ساعت پياده راه بروم.
يك روز با آقاي كليشادي که دو سه سال از من جوانتر بود،راه افتاديم. وی در راه مدام ميگفت: آرامتر حركت كن خسته شدم.
از آن زمان تا يكي دو سال پيش- يعني تا سال 1385- هميشه با خودم ميگفتم من چه تواني داشتم آن روز؛ با وجودي كه بيسيم روي دوشم بود و كف پاهايم صاف بود و راه رفتن برايم مشكل بود و او از من جوانتر بود با قدرت ميتوانستم گام بردارم كه او به من بگويد: آهستهتر حركت كن.
پس از گذشت چندين سال از پايان جنگ در مراسم عروسي در سال 1385 او را ديدم و از زمان جنگ سخن گفتیم. در بين صحبتهايش گفت: آن روز من تركش خورده بودم و آنجا براي استراحت آمده بودم و نبايد زياد كار ميكردم.
تازه متوجه شدم من چه قدر در خيال باطل بودم و او در حال گذراندن دوران نقاهت بوده است. معمولا رزمندهها اين گونه بودند. آنان از روي اخلاص بسياري از زخميشدنها، مشكلات، بيماريها و ايثارگريهايشان را پنهان ميكردند.
نگارنده : fatehan1 در 1391/07/08 22:20:42.