خاطراتی از شهید محمدامین اسدی در سالروز شهادتش
جمعه 25 اردیبهشت 1394 10:38 PM
خاطراتی از شهید محمدامین اسدی در سالروز شهادتش
|
خاطرات
سرکار خانم خديجه صفاريان مادر شهيد ميگويد:
محمد امين بچه اول بود و خيلي عزيز. وقتي جنگ شد پدرش در آبادان باقي ماند. هر موقع که شهر مورد حمله هوايي يا توپ خانهاي قرار ميگرفت محمد امين هر کجاي منطقه که بود، خود را ميرساند و احوال پدر را جويا ميشد.
وقتي خبر شهادتش را برايمان آوردند، با مکافات در حالي که آبادان در محاصره دشمن بود موفق شديم با لنج و بالگرد خود را به آبادان برسانيم و سر مزارش برسانيم.
خانواده اش ميگويد:
توصيههاي هميشگي او اينها بود: مراقب حجاب خود باشيد، با مسئوليت هايي که به شما واگذار ميشود، متعهد و پايبند باشيد. به نماز خواندن و انجام تکاليف ديني اهميت بدهيد و ضمن دفاع جانانه از ميهن و دين خود در هيچ شرايطي اتکايتان را به شرق و غرب نگذاريد.
پدرش ميگويد:
يک بار که به خانه آمده بود، ديديم ژاکتي را که برايش خريده بودم تنش نيست وقتي علت را پرسيديم او گفت: آن را به يکي از دوستانم که پدرش فوت کرده و سرپرست ندارند، داده ام.
از کودکي وقتي که قرآن ميخواندم کنارم مينشست و گوش ميداد و ميگفت: بابا به من هم ياد بده. او واقعاً استعداد خوبي در قرآن خواندن داشت.
يک بار خواب ديدم يک زمين گندم دارم محصول بسيار خوبي داده است. با خود متعجبانه ميگفتم: چقدر امسال با برکت است. کجا اين همه گندم را انبار کنم؟ يکدفعه در يک لحظه متوجه شدم که تمام آن بار گندم آتش گرفت. وقتي از خواب بيدار شدم تاريخ آن را يادداشت کردم 24/8/1359 بود. بعدها متوجه شدم که محمد امين در همان روز ترکش خورده و شهيد شده است.
شهيد محمد امين اسدي
زندگي نامه
تفاوتي نميکند که در کجاي دنيا باشي، مهم اين است که عاشق شيدايي باشي که براي رسيدن به معشوق خود، هر خطري را به جان بخري. آن هنگام، وقتي صداي يار خويش را ميشنوي در يک آن، کيلومترها را زير پاي ميگذاري تا بوي وصال خويش را از نزديک حس کني. محمد امين اين چنين بود که از آن سوي مرزها از دل آمريکا خود را به امامي رساند که ميخواست اولين پايهاي حکومت ديني را در ايران بنا نهد.
شهيد محمد امين اسدي فرزند عبدالواحد در سال 1337 در آبادان به دنيا آمد و زير سايه پر مهر پدر مادري مهربان و مذهبي پرورش يافت. خانواده به خاطر انس يافتن او به قرآن مجيد، از 4 سالگي او را روانه مکتب خانه نمودند. بخاطر شدت علاقهاي که به درس خواندن نشان داد با وساطت و ارتباط دايي اش توانست از 6 سالگي تحصيل را آغاز نمايد. در آن موقع بچهها از 7 سالگي به مدرسه ميرفتند.
وقتي دوره تحصيلي ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت پشت سر نهاد دوره تحصيلات متوسطه را در دبيرستان ابن سينا در رشته رياضي پي گرفت. بعد از اخذ ديپلم به خاطر عزيمت يکي از دوستان نزديکش به آمريکا جهت ادامه تحصيل، او نيز با متقاعد کردن خانواده مقدمات عزيمت خود را فراهم نمود.
مادرش ميگويد ما سعي کرديم، هر چيز با ارزشي داشتيم بفروشيم تا هزينه سفر و تحصيل او را فراهم کنيم. سرانجام با هر زحمتي که بود او را روانه آمريکا کرديم. گاهي اوقات که برايش پول ميفرستاديم، اصرار ميکرد که براي من پول نفرستيد. شما خود عيالواريد و خرج داريد. شما بيشتر از من به اين پول نياز داريد. من اينجا ميتوانم با کارکردن در کنار درس هايم، خرج خود را در آورم.
او با جديت فراوان بعد از 4 سال درس خواندن به محض اينکه صداي انقلاب مردم ايران را شنيد، به ايران بازگشت.
وقتي به ايران آمد به او گفتيم: برگرد، ما خانه را ميفروشيم تا تو بتواني همچنان به تحصيل ادامه بدهي. اما او در جواب گفت: نه ديگر آن زمان گذشت که ما پول ايران را به خارج ببريم. الان مملکت مال خودمان است و ما به هر يک ريال آن نيازمنديم. بايد با چنگ و دندان از کشورمان دفاع کنيم.
او پس از اخذ مدرک مهندسي بعد از چند ماه در کنکور رشته برق شرکت نمود و قرار شد که جهت ادامه تحصيل برگردد و تخصصش را نيز بگيرد ولي وقتي مدارکش را فرستاد، دانشگاهها تعطيل شدند و اندکي بعد جنگ شروع شد.
علي رغم توصيه اکثر اقوام و نزديکان او نه تنها به خارج برنگشت بلکه همراه بچههاي جنگ و جهاد آبادان باقي ماند تا در کنار جوانان شهر از سقوط شهر جلوگيري کند.
شهيد با استخدام در جهاد سازندگي از تخصص خود هم در جهت پشتيباني جنگ استفاده نمود و هم به کمک روستاييان شتافت.
سرانجام اين شهيد سعيد در 25/8/1359 در منطقه مدن آبادان مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به سوي خداوند خويش پر گشود. پيکر پاک آن شهيد سالهاست که در گلزار شهداي آبادان آرميده است