0

خاطرات دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

محاصره شدن در آب‌های هور
شنبه 5 مهر 1393  12:00 PM

روایت جانباز آزاده «علی احمدی» از سال‌های دفاع مقدس: 05 مهر 1393 ساعت 11:35

محاصره شدن در آب‌های هور


قایق ما سه سرنشین داشت. به ساحل که رسیدیم مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفتیم. تا به خود آمدیم قایقمان را مثل آبکش سوراخ سوراخ یافتیم. من خودم را پشت موتور تریلی که در قایق بود پنهان کردم و آسیبی ندیدم ولی بقیه همراهانم مجروح شدند. دم دمه‌های غروب خبر دادند محاصره شده‌ایم.
محاصره شدن در آب‌های هور

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از بیرجند، متن زیر روایت «علی احمدی» جانباز آزاده دفاع مقدس از سال‌های دفاع مقدس و دوران اسارت است که مدت 2 سال در جبهه‌های جنگ حضور داشته و 7 سال نیز در زندان‌های بعثی به سر برده است.

اعزام

سال 59 وارد بسیج شدم. سال 60 جزو کادر اولیه و شبانه روزی بسیج شدم و دائما در حال آموزش و نگهبانی و گشت بودم و خانواده زیاد با جبهه رفتن ما موافق نبودند. در آبان ماه سال 60 که آزادسازی بستان بود به جبهه اعزام شدم. هنوز خاطره اولین اعزامم در ذهنم است و از آن به عنوان نقطه عطفی که در زندگی‌ام اتفاق افتاده است، محافظت می‌کنم. یک روز صبح از آبان آن سال به یادماندنی از میدان طالقانی بیرجند راه افتادیم. از میان سلام و صلوات مردم و دود اسپندها و خداحافظی‌ها عبور کردیم. عصر همان روز به مشهد رسیدیم. فردای آن روز پس از زیارت حرم علی بن موسی الرضا(ع) پیاده به سمت راه آهن رفتیم. دوطرف خیابان‌های مسیر برای بدرقه ما از هر قشری از مردم جمع شده بودند. طوری رفتار می‌کردند که انگار بنا نیست بازگردیم. در حال عبور جملاتی از مردم به گوش می‌رسید که می‌گفتند: «خدا به جوانیشان رحم کند...» «وای به حال پدر و مادر این جوان‌ها» و....

نماز در قایق

در اسفندماه قرار بود عملیات خیبر آغاز شود. سوم اسفند ماه عملیات شروع شد و ما روز چهارم حدود 8 صبح در قایق‌ها نشستیم و به سمت منطقه‌ای عملیاتی حرکت نمودیم. نماز صبح و عصر را در همان قایق‌ها خواندیم. قایق ما سه سرنشین داشت، با احتیاط مسیر را طی می‌کرد. به محض اینکه به ساحل رسیدیم مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفتیم. تا به خود آمدیم قایقمان را مثل آبکش سوراخ سوراخ یافتیم. من خودم را پشت موتور تریلی که در قایق بود پنهان کردم و آسیبی ندیدم ولی بقیه همراهانم مجروح شدند. دم دمه‌های غروب خبر شکست عملیات را به ما دادند. هنوز مدت زیادی نگذشته بود که اطلاع یافتیم باید عقب نشینی کنیم. دشمن ما را از قسمت‌های شمالی و جنوبی کاملا محاصره کرده بود.

به چشم خودمان مرگ و شهادت را دیدیم

در آخرین لحظه‌ها بچه‌ها به چشم خودشان مرگ و شهادت را می‌دیدند. تمام حجم آتش دشمن در وسعتی بسیار کم، حدود یکی دو کیلومتری که نیروهای ما بودند جمع شده بود. حلقه‌ی محاصره هر لحظه تنگ‌تر می‌شد. بعثی‌ها از هرنوع اسلحه‌ای علیه ما استفاده می‌کردند. هلیکوپتری که در بالای سرمان ایستاده بود ما را هدف قرار می‌داد. فریاد نوجوانان و جوان‌های بسیجی که به علت تمام شدن مهمات با صدای بلند فریاد یامهدی سر داده بودند و سعی داشتند با عملیات انتحاری هریک لااقل یک عراقی را به هلاکت برساند، به آن غروب غم انگیز حالتی بخشیده بود که هرگز از خاطرم محو نمی‌شود.

سوختن بی فریاد پروانه ...

من رشادت شهید پروانه را در والفجر3 دیده بودم و الان نیز می‌دیدم که در این محاصره‌ی دشمن مانند پروانه‌ی پرسوخته‌ای است. تمام نیروهای ما در محاصره قرار داشتند و برای ما حتی گلوله‌ای که شلیک کنیم نمانده بود. او خودش را به من رساند و پرسید: «به نظر تو چیکار کنیم؟». گفتم :«الان فقط می‌توانیم خود را به داخل آب بیاندازینم و هیچ کاری از دستمان ساخته نیست.» پروانه همانطور که به حرف‌های من گوش می‌داد سرش را کمی بلند کرد تا موقعیت دشمنی را که هرلحظه نزدیک‌تر می‌شد، رصد کند. هنوز حرفم تمام نشده بود که دیدم پروانه خیلی آرام به سجده رفت. گلوله درست وسط پیشانی‌اش را هدف قرار داده بود.

راهی جز اسارت نمانده بود

خودم را به چند نفری که در فاصله کوتاهی از من قرار داشتند، رساندم و پرسیدم: چکار باید بکنیم؟ کمی از آن‌ها فاصله نگرفته بودم که خمپاره‌ای در نزدیکی‌شان منفجر شد. قامت یکی از جمع همین بسیجیان که چند لحظه پیش با آن‌ها صحبت می‌کردم درست از وسط نصف شد و دیگری بدنش تکه تکه شد. شهید مهاجر مسئول محور بود. تا چشمش به من افتاد پرسید: «احمدی چه بکنیم؟» گفتم:«دشمن سمت چپ ما را کاملا اشغال کرده است». قبل اینکه به سمت سنگر دیگری برود سرش را نزدیک گوشم کرد و گفت: «حاج باقر قالیباف دستور داده که اگر می‌توانی بچه‌ها را به عقب منتقل کن و گرنه یک طوری سالم آن‌ها را نگه دار.» مقصود شهید مهاجر این بود که راهی جز اسارت برای بچه‌ها نمانده است.

مقایسه دو جدایی

از خاطراتی که باید اربابان هنر و فیلم سازان مدنظر قرار دهند، مقایسه و بازسازی دوجدایی است که درطول دفاع مقدس صورت گرفته است. جدایی اول در عملیات خیبر صورت پذیرفت که دومرحله بود. درمرحله نخست، توسط نیروهای زبده‌ی هر یگان باید به شکل انتحاری در سی چهل کیلومتری از محل استقرارمان، ان سوی هور، عمل می‌کردند. نیروهای مرحله دوم پس از موفقیت این نیروها، وارد می‌شدند و پس از استقرار در مواضع، عملیات پدافندی را انجام می دادند. و جدایی دوم وقتی اتفاق افتاد که من دوران هفت ساله‌ی اسارت را پشت سر می‌گذاشتم. از قطعنامه خبر داشتیم. خبر مریضی امام باعث شده بود که بچه‌ها نسبت به اخبار حساس تر شوند. دیگر این بچه‌ها، بچه‌های هر روز نبودند. خبر بیماری امام مثل باد پاییزی، شادابی بچه‌ها را گرفته بود.

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها