0

اشعار بزرگان ادبیات در ثنای حضرت فاطمه (س)

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار بزرگان ادبیات در ثنای حضرت فاطمه (س)
سه شنبه 8 بهمن 1398  5:49 PM

محمد بن حسام‌الدین خوسفی:

چنین گفت آدم علیه‌السلام
که شد باغ رضوان مقیمش مُقام
که با روی صافی و با رأی صاف
ز هر جانبی می‌نمودم طواف
یکی خانه در چشمم آمد ز دور
برونش منور ز خوبی و نور
ز تابش گرفته رخ مه نقاب
ز نورش منور رخ آفتاب
کسی خواستم تا بپرسیم بسی
بسی بنگریدم ندیدم کسی
سوی آسمان کردم آنگه نگاه
که‌ای آفریننده مهر و ماه
ضمیر صفی از تو دارد صفا
صفا بخشم از صفوت مصطفی
دلم صافی از صفوت ماه کن
ز اسرار این خانه آگاه کن
ز بالا صدایی رسیدم به گوش
که یا‌ای صفی آنچه بتوان به گوش
دعایی ز دانش بیاموزمت
چراغی ز صفوت برافروزمت
بگو‌ای صفی با صفای تمام
به حق محمد علیه‌السلام
به حق علی صاحب ذوالفقار
سپهدار دین شاه دلدل سوار
به حق حسین و به حق حسن
که هستند شایسته ذوالمنن
به خاتون صحرای روز قیام
سلام علیهم علیهم سلام
کز اسرار این نکته دلگشای
صفی را ز صفوت صفایی نمای
صفی، چون بکرد این دعا از صفا
درودی فرستاد بر مصطفی
در خانه هم در زمان باز شد
صفی از صفایش سرانداز شد
یکی تخت در چشمش آمد ز دور
سراپای آن تخت روشن ز نور
نشسته برآن تخت مر دختری
چو خورشید تابان بلند اختری
یکی تاج بر سر منور ز نور
ز انوار او حوریان را سرور
یکی طوق دیگر به گردن درش
بخوبی چنان، چون بود در خورش
دو گوهر به گوش اندر آویخته
ز هر گوهری نوری انگیخته
صفی گفت یا رب نمی‌دانمش
عنایت به خطی که بر خوانمش
خطاب آمد او را که از وی سوال
بکن تا بدانی تو بر حسب و حال
بدو گفت من دخت پیغمبرم
به این فر فرخندگی درخورم
همان تاج بر فرق من باب من
دو دانه جواهر حسین و حسن
همان طوق در گردن من علی است.
ولی خدا و خدایش، ولی است
چنین گفت آدم که‌ای کردگار
درین بارگه بنده راهست بار
مرا هیچ از این‌ها نصیبی دهند
ازین خستگی‌ها طبیبی دهند
خطابی بگوش آمدش کای صفی
دلت در وفا‌های عالم وفی
که این‌ها به پاکی چو ظاهر شوند
به عالم به پشت تو ظاهر شوند
صفی گفت با حرمت این احترام
مرا تا قیام قیامت تمام

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها