0

داستان کوتاه دفترچه مشق دخترک فقیر

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

داستان کوتاه دفترچه مشق دخترک فقیر
جمعه 27 دی 1398  8:43 AM

 

داستان کوتاه دفترچه مشق دخترک فقیر

 

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

 

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاهخ و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟


فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))


دخترک چانه لرزانش را جمع کرد ...بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :


خانوم ...مادم مریضه ... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه ... اونوقت ...


اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم ...


اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم ...


معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا ...


و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...

تشکرات از این پست
hosinsaeidi
دسترسی سریع به انجمن ها