سيره عملى امام باقر (علیه السلام)
شنبه 25 دی 1389 11:58 AM
عبادت
هميشه به ياد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زيادمىخواند و چون سر از سجده بر مىداشت. سجده گاهش از اشك چشمشتر شده بود.
امام صادق فرمود:
پدرم در مناجات شبانهاش مىگفت:«خدايا، فرمانم دادى نبردم،نهيم كردى، اطاعت نكردم، اكنون بندهات، نزد تو آمده و عذرى ندارم».
آنگاه كه به سفر حج مىرفت، چون به حرم مىرسيد، غسل مىكرد، كفشهايش را در دستمىگرفت و مسافتى را پياده مىرفت. و چون وارد مسجد الحرام مىشد به كعبه نگاهمىكرد و با صداى بلند مىگريست، غلامش افلح مىگويد:
با امام باقر حج گزاردم، چونوارد مسجدالحرام شد، به «بيت» نگاه كرد و گريست تا آنكه صدايش بلند شد،گفتم:
«فدايتشوم، مردم به شما نگاه مىكنند، آهستهتر گريه كنيد»،فرمود:«واى بر تو اى افلح، چرا گريه نكنم، شايد خداوند از رحمتبه من نگاهكند، و فرداى قيامتبدين سبب، نزدش رستگار شوم».
حتى در شب وفاتش، مناجاتشبانهاش را ترك نكرد. چون غمگين مىشد، زنان و كودكان را جمع مىكرد، او دعامىكرد و آنها آمين مىگفتند.
مهابت و شجاعت
علم و تقوايش، زهد و پارسايىاش،چنان عظمت، جلالت و ابهتى به وى داده بود كه كسى نمىتوانست او را سير نگاه كند.
و دانشمندان بزرگ از جمله«حكم بن عتيبه» با همه عظمت و بزرگىاش، در نزد او،كودكى دانشآموز مىنمود، يكى از همراهان هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به هنگامحج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را ديد، تصميم گرفتبا طرح سوالى او راشرمنده كند،
و چون به نزد آن گرامى رسيد و چشمش به او افتاد، تنش لرزيد، رنگشپريد و زبانش بند آمد.
يا آنكه در ميان مردم چون يكى از آنها بود، و ازمتواضعترين مردم به شمار مىآمد، ولى در مقابل ستمكاران، شجاعانه مىايستاد و ازحق و حقيقت دفاع مىكرد.
آنگاه كه خليفه اموى هشام بن عبدالملك، آن حضرت را بهدمشق احضار كرده بود، در مجلسى كه تمام سران اموى گرد آمده بودند ابتدا هشام وسپس ديگر بزرگان بنىاميه آن حضرت را سرزنش كردند.
مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بيت پيامبر دفاع كرد، چنانكه هشام از سخنآن حضرت، كه امويان را غاصب حقوق اهل بيت معرفى مىكرد، به اندازهاى خشمگين شدكه فرمان داد امام را زندانى كنند. در مجلسى ديگر در نزد هشام در حالى كه دركنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانيتخانواده خود را اثباتكرد،
هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، كه صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.
رفتار با ياران و ديگر مردم
آن بزرگوار، يارانش را به همدردى و برادرى و نيزيارى مسلمانان سفارش مىكرد و مىفرمود:
«دوست داشتنىترين كارها نزد خدا ايناست كه مسلمانى، شكم مسلمانى را سير كند، غمش را بزدايد و دينش را ادا كند».
با همه مهربان بود. حتى با كسانى كه نسبتبه او رفتار بدى داشتند، از بد كاراندر مىگذشت،
اگر نيمه شب مهمانى مىرسيد با مهربانى در برويش باز مىكرد و در بازكردن بار و بنهاش به او كمك مىكرد،
در تشييع جنازه مردم عادى شركت مىكرد،
لغزشهاى ياران را ناديده مىگرفت و مىفرمود:
«اصلاح امور زندگى و روش برخورد بامردم چون پيمانه پرى است كه دو سوم آن زيركى و يك سوم آن گذشت است»
از تحقير مسلمانان نهى مىكرد و به غلامان و كنيزانش مىفرمود:
«گدايان را گدانناميد و آنها را با اين نام نخوانيد، بلكه آنان را به بهترين نامهايشان صدابزنيد».
در امر اصلاح جامعه و جلوگيرى از فساد و تنبيه بدكاران، تلاش مىكرد آنگاه كهاز دزدى افرادى آگاه شد، به غلامانش دستور داد.
آنها را گرفتند و به والى مدينهتحويل دادند و اموال دزديده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند.
ياران و همراهان را غذا مىداد و چون كمى از آنان فاصله مىگرفت در برخورد مجددبا آنان چنان احوال پرسى مىكرد كه گويا مدتها است آنها را نديده است.