0

فصل زمستان دوست داشتنی

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

فصل زمستان دوست داشتنی
یک شنبه 8 دی 1398  11:07 AM

 

روزی روزگاری در یک شهر کوچک مردم خوب و باصفایی زندگی می کردند. انها همیشه فصل های مختلف را جشن می گرفتند. در بین اهالی شهر دختر کوچکی همراه با پدر و مادرش زندگی می کرد. او از اینکه فصل زمستان شده، ناراحت بود و تمام فصل زمستان پشت پنجره می نشست و منتظر فصل بهار می شد. پدر و مادرش به او می گفتند: دخترم؛ فصل زمستان هم مثل فصل های دیگر زیباست ولی دختر قبول نمی کرد.

 

فصل زمستان دوست داشتنی

روزی نامه ایی برای فصل زمستان نوشت و به او گفت: سلام فصل زمستان. لطفا امسال زودتر از شهر ما برو. من تو رو دوست ندارم. هرروز پشت پنجره مینشینم تا فصل بهار را ببینم. وقتی نامه را نوشت آن را پشت پنجره اتاقش گذاشت و خوابید. فردا صبح با صدای ضربه زدن شخصی پشت پنجره بیدار شد. وقتی پنجره را باز کرد یک پری قشنگ با لباس سفید را دید. دختر با خوشحالی فریاد زد و گفت: تو فصل بهار هستی. پری گفت: نه، من از طرف فصل زمستان امده ام و میخاهم چیزهایی به تو نشان بدهم و دست دخترک را گرفت و با هم سوار کالسکه شدند و حرکت کردند.

پری در مسیر رودخانه پر آبی را به دختر نشان داد و گفت: در فصل زمستان به خاطر بارش برف و باران این رودخانه پر از آب می شود و تمام سال اهالی شهر و حیوانات از آب رودخانه استفاده می کنند. در فصل زمستان گیاهان به خواب می روند تا برای فصل بهار سرسبز و شاداب باشند. اگرفصل زمستان نباشد، فصل بهار به این زیبایی نمی شود. حالا اگه دوست داشته باشی من میتوانم آرزویت را براورده کنم تا فصل زمستان زودتر از شهر شما برود. دخترک کمی فکر و گفت: اگر فصل زمستان زودتر تموم بشه، بهار دیگه به زیبایی سال های گذشته نمی شه و مردم شهر دیگه شاد نیستند. لطفا نامه ام را به فصل زمستان نده و از او به خاطر کارهایی که برایمان انجام می دهد، تشکر کن. پری دخترک را به خانه اش رساند و رفت. دخترک از اون روز به بعد فصل زمستان را مانند بقیه فصلها دوست داشت.

 

فصل زمستان دوست داشتنی

فصل زمستان دوست داشتنی

تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها