حکایاتی از مولایمان باقرالعلوم(ع)
شنبه 25 دی 1389 10:38 AM
گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچهاى دارد مريض است و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بى آرام است.
آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مىرود. در اين ميان شيون زنان بلند شد،
معلوم شد كه كودك از دنيا رفت، بعد از اندكى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قيافهاش باز بود.
گفتند: خدا ما را فداى تو كند، شما در حالى بوديد كه ما فكر مىكرديم اگر اتفاقى بيافتد شما به وضعى درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولى مىبينيم كه قضيه بعكس شد؟
امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست مىداريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد، و چون قضاى خدا بيايد تسلم آن كار مىشويم كه خدا دوست داشته است:
«فقال لهم: انا نحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيمايحب»
كافى: ج 3 ص 226.