0

امام صادق علیه السلام و دانش پزشکى

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

امام صادق علیه السلام و دانش پزشکى
پنج شنبه 23 آبان 1398  9:47 PM

نویسندگان: سید میثم سنگچارکی
منبع: فرهنگ کوثر 1379 شماره 40

چکیده

متن

بدون تردید، علوم حضرات معصومین علیهم السلام اکتسابى نیست وآن‏چه از ذهن شفاف و نورانى آن بزرگواران انعکاس مى‏یابد،اشعه‏هایى از انوار الهى است که از پیامبر خاتم(ص) تا معصوم‏چهاردهم(عج) نسلى بعد از نسل، به یادگار مانده و زمینیان رابهره‏مند ساخته است. اگر غیر از این بود، مى‏بایست علوم آن‏هامقطعى و زودگذر باشد و جز درعصر خویش کاربردى آن هم در همه‏زمینه‏ها، بدون کمترین تخلف نداشته باشد و در برخورد باشخصیت‏هاى علمى هم عصر خود و عالمان قرون بعد، منفعل گردد.
جستجوى مفصل این نکته را به عهده خوانندگان محترم گذاشته وتنها مناظره زیر را که به علم پزشکى امام صادق(ع) اشاره‏دارد. نقل به مضمون مى‏کنیم.
روزى امام صادق(ع) به مجلس منصور دوانیقى وارد شد. طبیب هندى‏کنار خلیفه نشسته بود. او کتابهایى که در موضوع «علم طب‏»نگاشته شده بود را براى خلیفه مى‏خواند تا ضمن سرگرم ساختن اوبر معلومات خلیفه بیفزاید.
امام صادق(ع) درگوشه‏ى مجلس نشست. بارانى از هیبت و ابهت ازچهره حضرت مى‏بارید.مدتى گذشت. هنگامى که طبیب از خواندن کتابهافارغ شد، نگاه‏اش به امام صادق(ع) دوخته شد. لحظاتى مشغول‏تماشاى سیماى حضرت شد. ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاه‏اش‏را به سوى خلیفه برگرداند و با این سؤال سکوت را شکست:
این مرد کیست؟
او عالم آل محمد(ص) است.
آیا میل دارد از اندوخته‏هاى علمى من بهره‏مند گردد؟
نگاه خلیفه روى امام قرار گرفت. قبل از این که چیزى بگوید،امام لب به سخن گشود:
نه!
طبیب که از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسید:
چرا؟
چون بهتر از آنچه تو دارى، در اختیار دارم.
چه چیز در اختیار دارى؟
گرمى را با سردى معالجه مى‏کنم و سردى را با گرمى، رطوبت رابا خشکى درمان مى‏کنم و خشکى را با رطوبت و آنچه را که پیامبراسلام(ص) فرموده به کار مى‏بندم و نتیجه کار را به خداوند وامى‏گذارم.
سپس به سخن جدش رسول الله(ص) اشاره کرده، افزود: «معده خانه‏هربیمارى و پرهیز، سر هردرمان است.»
طبیب هندى براى این که سخنان امام را سبک جلوه دهد، پرسید:
مگر طب غیر از این‏ها است که گفتى؟!
امام فرمود:
گمان مى‏کنى من مثل تو این‏ها را از کتابهاى طبى آموخته‏ام؟!
حتما، غیر از این، راهى براى فراگیرى علم طب وجود ندارد.
نه، به خدا سوگند، جز از خداوند، از دیگرى نیاموخته‏ام. اکنون‏بگو کدام یک از من و تو در علم طب داناتریم؟
کار من طبابت است و حتما در طب از شما عالم‏ترم.
پس لطفا به سوالهایم پاسخ گویید.
بپرسید.
چرا سر آدمى یک پارچه نیست و از قطعات مختلف به وجود آمده‏است؟
نمى‏دانم.
چرا پیشانى مانند سر انسان از مو پوشیده نیست؟
نمى‏دانم.
چرا بر روى پیشانى خطوط مختلفى نقش بسته است؟
نمى‏دانم.
چرا ابروها در بالاى دیدگان انسان قرار گرفته است؟
نمى‏دانم.
چرا چشمهاى انسان به شکل لوزى ساخته شده است؟
نمى‏دانم.
چرا بینى میان دو چشم قرار گرفته است؟
نمى‏دانم.
چرا سوراخهاى بینى در زیر آن خلق شده است؟
نمى‏دانم.
چرا لب فوقانى و سبیل در قسمت‏بالاى دهان آفریده شده است؟
نمى‏دانم.
چرا دندانهاى جلوى، تیز و دندانهاى آسیاب، پهن و دندانهاى‏انیاب (نیش)، دراز آفریده شده است؟
نمى‏دانم.
چرا کف دست و پا، مو ندارد؟
نمى‏دانم.
چرا مرد ریش دارد ولى زن فاقد ریش است؟
نمى‏دانم.
چرا ناخن و موهاى سر انسان روح ندارند؟
نمى‏دانم.
چرا قلب، صنوبرى شکل آفریده شده است؟
نمى‏دانم.
چرا ریه در دو قسمت آفریده شده و در جاى خود متحرک است؟
نمى‏دانم.
چرا کلیه‏ها مانند لوبیا خلق شده‏اند؟
نمى‏دانم.
چرا کاسه زانوها رو به جلو قرار دارد؟
نمى‏دانم.
چرا میان کف پا، گود است و با زمین تماس ندارد؟
نمى‏دانم.
اى طبیب هندى! ولى من به فضل خداوند، به حکمت و پاسخ این‏سوالها آگاه‏ام.
طبیب که چاره‏اى جز تسلیم شدن نداشت، گفت:
پاسخها را بگویید تا بهره‏مند گردم.
آن‏گاه امام(ع) به ترتیب به یکایک سوالهاى مطرح شده، چنین پاسخ‏گفتند:
به این جهت‏سر از قطعات مختلف تشکیل شده و شکافهایى برایش‏قرار داده شده است تا صداع (سردرد) آن را نیازارد.
خداوند مو را بالاى سر رویانده تا به وسیله آن روغن لازم به‏مغز برسد و بخار مغز از طریق موها خارج شود. همین طور، پوششى‏براى سرما و گرما باشد. ولى در پیشانى مو نیافریده تا چشم‏هامزاحمى نداشته باشند و بتوانند به راحتى نور بگیرند.
ابروها را بالاى چشم قرار داد تا به اندازه کافى به چشم‏ها نوربرسد و نیز از رسیدن نور زیاد جلوگیرى کند. چون زیادى نور، چشم‏را آزار داده و زمینه معیوب شدن آن را فراهم مى‏سازد.
چشم‏ها به شکل لوزى آفریده شده تا داروهایى که با سرمه‏استعمال مى‏شود، به آسانى وارد چشم شده، چرک و مرض به آسانى ازآن به وسیله اشک خارج شود.
به این جهت‏بینى را میان دو چشم قرار داده است که بینى نوررا به دو قسمت مساوى تقسیم مى‏کند تا نور به طور اعتدال به‏چشم‏ها برسد.
سوراخهاى بینى را در پایین آن آفریده تا چرک‏هاى انباشته شده‏در مغز از این سوراخها بیرون شده و بوهاى معطر که به وسیله هوامتصاعد مى‏گردد، از آن، بالا رود.
لب و سبیل را به این جهت روى دهان قرار داده است تا از ورودکثافات دماغ به داخل دهان جلوگیرى کند. و نیز مانع آلوده شدن‏خوراکى‏ها گردد.
دندانهاى جلو را تیزتر آفریده تا غذا را قطعه قطعه سازند.
دندانهاى آسیاب را پهن خلق کرده تا غذا به‏وسیله آن‏ها کوبیده ونرم گردند. دندانهاى انیاب را درازتر آفریده تا میان دندانهاى‏آسیاب و دندانهاى پیشین، چون ستونى استوار باشند.
کف دست و پاها مو ندارند تا بتوانیم اشیاء را به‏وسیله آن‏هالمس نموده، از قوه لامسه به اندازه کافى استفاده نماییم.
براى مرد ریش قرار داده تا به پوشاندن صورت محتاج نباشد ونیز از زن بازشناخته گردد.
به مو و ناخن‏هاى تن انسان روح نداده تا چیدن و بریدن آن‏هادردآور و ناراحت کننده نباشد.
قلب، صنوبرى شکل آفریده شده است تا هنگام آویختگى، نوک‏باریکش وارد ریه شده و از نسیم آن خنک گردد و نیز مغز سر ازحرارت آن آسیب نبیند.
ریه را در دوقسمت آفریده تا قلب میان فشارهاى آن دو (هنگام‏باز و بسته شدن) داخل شده و هوا بگیرد.
کلیه‏ها مانند لوبیا ساخته شده‏اند، براى این که «منى‏» ازکلیه‏ها قطره قطره به سمت مثانه مى‏چکد. اگر کلیه‏ها کروى و یا به‏شکل چهارگوش بودند، قطرات منى که همواره در حال انبساط وانقباضند، به یکدیگر برخورد کرده و در نتیجه هنگام خروج، موجب‏التذاذ نمى‏شود.
این که کاسه زانوها به سمت جلو قرار گرفته، به این جهت است‏که انسان رو به جلو حرکت مى‏کند. سنگینى بدن انسان رو به جلواست. وقتى زانوها به عقب خم شوند، تعادل انسان حفظ شده، راه‏رفتن و حرکات انسان ناموزون و لرزان نمى‏شود.
این که کف پاها را گود و قوسى‏مانند، خلق کرده به این جهت است‏که تمام کف‏پاها با زمین تماس پیدا نکند. زیرا اگر تمام کف پاهابه زمین تماس پیدا کند، پا، چشم و اعصاب صدمه مى‏بینند.
طبیب که تاکنون سکوت کرده و به سخنان امام گوش مى‏داد، با تعجب‏پرسید:
این‏ها را از کجا مى‏دانى؟!
از پدرانم فراگرفته‏ام; پدرانم از رسول‏خدا(ص) آموخته‏اند; رسول‏خدا(ص) از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال فرا گرفته است.
طبیب هندى که چنین شخصیت علمى را در عمرش ندیده بود، به فکرفرو رفت. آنگاه در حالى که محو تماشاى سیماى امام بود، چنین لب‏به سخن گشود:
تصدیق مى‏کنم و شهادت مى‏دهم که جز خداى یگانه، خدایى نیست ومحمد(ص) فرستاده اوست. به خدا سوگند، تاکنون کسى را در طب،عالم‏تر از تو ندیده‏ام.(1)
پى‏نوشت:
1- طب الصادق، تحقیق علامه عسکرى، ص 21، به نقل از بحارالانوار،ج 14، ص 478; مناظرات علمى بین شیعه و سنى، ص 98، به نقل از طب‏الصادق، محمدعلى خلیلى، ص 64.
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها