0

تو مردی!ما تورو كشتیم

 
paandraa
paandraa
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 1256
محل سکونت : خوزستان

تو مردی!ما تورو كشتیم
جمعه 24 دی 1389  4:20 PM

یك روزی روزگاری مجبورشدم برای رسیدن به یك هدف كثیف یكی را سر به نیست كنم.وقتی طی مراسمی ویژه و حرفه ای سرش را به نیست تبدیل نمودم و صاحب بلامنازع آن هدف كثیف شدم، شبها در خواب مداوما به خوابم می آمد و حسابی حالمان را می گرفت و آن هدف كثیف را زهر مارمان میكرد.بارها به او گفتم: بابا تو مردی ما تورو كشتیم.جان مادرت ولمون كن دیگه.اما بی خیال نمی شد كه نمی شد.هر روز هم به یك شكلی در خوابمان وارد می شد و همه چیز را از دماغمان بیرون می كشید.دیگر تصمیم گرفتم كه نخوابم.چند روزی را تحمل كردم ، اما مگر میشد كه نخوابید.بالاخره در روز سوم خواب برمان مستولی گشت و ما یكراست سوت شدیم در عالم هپروت.هنوز یك ثانیه هم نشده بود كه سروكله لاكردارش پیدا شد.تلافی ان دوسه روز را حسابی بر سرمان درآورد.دیگر طاقتم طاق شد و همانجا در خواب خود را كشتم ، یعنی در واقع خودكشی كردم.خون كثیفم همه جا را گرفت.آنقدر خون در بدنم بود كه دنیا را خون گرفت و در خون خود غرق شده بودم.همینجور در خون خود دست و پا می زدم كه یكهویی از خواب بلند شدم.دور وبرم را كه نگاه كردم دیدم ...و مادرم آمد و گفت بچه تو دیگر پدر ما را درآوردی.من تا كی باید ....تو دیگر بزرگ شده ای!

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها