0

داستان‌های کوتاه از عاشورا ، گفتگوی امام حسین(ع) با ام سلمه

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

داستان‌های کوتاه از عاشورا ، گفتگوی امام حسین(ع) با ام سلمه
پنج شنبه 14 شهریور 1398  5:21 PM



هنگامی که امام حسین (ع) تصمیم گرفت از مدینه خارج شود، امّ سلمه نزد آن حضرت آمد و گفت « پسرم! با رفتن به عراق من را محزون و غمگین مکن، از جدت رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود «فرزندم حسین (ع) در سرزمین عراق در محلی به نام کربلا کشته می شود»

امام حسین (ع) فرمود « مادر! بخدا سوگند من هم این را می‌دانم، و می‌دانم که کشته خواهم شد، و چاره‌ای جز این ندارم، به خدا قسم روزی را که کشته می‌شوم می‌دانم و کسی که مرا می‌کشد می‌شناسم و محلی را که در آن دفن می‌شوم می‎دانم و می‌دانم چه کسانی از اهل بیت و نزدیکان و شیعیان من کشته می‌شوند،  مادر! اگر بخواهی قتل‌گاهم را به تو نشان می‌دهم.

سپس حضرت به طرف کربلا اشاره کرد و زمین را هموار کرد و قتل‌گاه و محل دفن و لشگرگاه خود را به او نشان داد.

امّ سلمه شدیداً گریه کرد و کار امام حسین(ع) را به خدا واگذار نمود.

حضرت به او فرمود «مادر! مشیّت خدای عزّ وجلّ بر این است که مرا بر اثر ظلم و دشمنی، کشته و بی‌سر ببیند و اهل بیت و اقوام و زنان مرا آواره ببیند و فرزندانم را سر بریده و مظلوم و اسیرِ در بند ببیند در حالی که طلب یاری می‌کنند اما کسی را برای یاری نمی‌یابند.


موسوعه کلمات الامام الحسینع ص۲۹۱ ج۶۶
 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها