اسرا من را «اتمچی» صدا میزدند
شنبه 9 شهریور 1398 11:15 PM
سیدجمشید اوشال گفت: من و شهید لشکری در اسارت مسئول برنامهریزی برای مناسبتها، قانونگذاری و پخش خوراک و پوشاک بین اسرا بودیم. من آنقدر دقیق تقسیم میکردم که به من لقب «اتمچی» را داده بودند.
تا شهدا: همسران رزمندگان در دوران دفاع مقدس قدم در راهی گذاشتند که آینده مبهمی داشت. هیچ کدام نمیدانستند همسرشان چه سرگذشتی خواهند داشت. برخی از آنها لقب همسر شهید گرفتند، اما گروهی از آنها به عنوان همسر جانباز مسیر حقطلبی و راه مستقیم را ادامه دادند. آنها مقاومت کردند و نامشان را همچون یک اسطوره در تاریخ دفاع مقدس ثبت کردند.
افسانه عروجی همسر جاویدالاثر غلامحسین عروجی یکی از اسطورههای دفاع مقدس است که سالها چشم انتظار اعلام خبری از سرگذشت همسرش میماند. او در دوران چشم انتظاری تنها یادگار شهید را بزرگ کرد تا راه پدرش را ادامه دهد. او ۱۱ سال بعد با آزاده سرافراز «جمشید اوشال» ازدواج کرد.
وی در گفتوگو با خبرنگار ما روایت کرد: «غلامحسین پسرعموی پدرم بود. او وقتی از شهرشان به تهران میآمد، در خانه ما میماند. این دیدارها منجر به علاقه او به من شد. من آن زمان از این علاقه بیاطلاع بودم. زمانی که غلامحسین برای گذراندن دوره آموزش خلبانی میخواست به آمریکا برود، من را از پدر و مادرم خواستگاری کرد. باز هم با من موضوع خواستگاری را مطرح نکردند. او سال ۵۵ درسش را تمام کرد و بازگشت. یک سال طول کشید تا من جواب مثبت دادم. سرانجام فرودین سال ۵۷ نامزد و اواخر سال ۵۸ ازدواج کردیم. پس از ازدواج به خوزستان رفتیم. همسرم در پایگاه شکاری دزفول فعالیت داشت. زمانی که جنگ شروع شد، من باردار بودم. همسرم پس از آغاز جنگ، خودش را برای ماموریت آماده کرد تا مقابل پیشروی دشمن را بگیرد. عملیات آنقدر با عجله آغاز شد که من و غلامحسین فرصت خداحافظی پیدا نکردیم. هواپیمای همسرم در این عملیات دچار حادثه و پیکرش مفقودالاثر شد. از شهادت یا حیاتش خبری نداشتیم. خداوند دختری به ما عطا کرد.»
عروجی با اشاره به بازگشت آزادگان، عنوان کرد: «روز تبادل اسرا، برادرم عکس غلامحسین را برداشت و به مرز رفت. قول داد که در مرز این عکس را به تک تک آزادگان نشان دهد تا شاید خبری از او به دست آوریم، اما بی فایده بود. ۱۱ سال منتظر بازگشتش ماندم تا اینکه از طریق پدر آزاده جمشید اوشال با پسرش آشنا شدم. این آشنایی منجر به ازدواج شد.»
وی در خصوص آزاده جمشید اوشال خاطرنشان کرد: «همسرم، جمشید اوشال سال ۵۹ حین عملیات هواپیمایش دچار سانحه شد و سرانجام در خاک کشورمان به اسارت دشمن درآمد. او ۱۰ سال در اردوگاههای بعثی بود. خانوادهاش از زنده بودن خبر نداشتند. آن زمان که به بنیاد شهید میرفتم با پدر آقای اوشال آشنا شدم. بعد از ازدواج اوشال در حق دخترم، پدری کرد.»
همسر آزاده اوشال افزود: «ایثارگری و ازخودگذشتگی همسران جانبازان و آزادگان قابل تقدیر است. آنها عوارض جانبازی همسرشان را میبینند و با صبوری آن را تسکین میدهند. از آنجایی که خودم را نیز عضوی از خانواده ایثارگران میدانم و همچنین تحصیل کرده رشته مشاوره هستم، با خانواده ایثارگران دیدار میکنم. آنها با وجود تمام مشکلات روحیه بسیار خوبی دارند.»
وی در بیان خاطرهای از یک جانباز گفت: «با جانباز پرویز دهقان در مسیری همسفر شدم. او در خصوص مجروحیتش برایم روایت کرد که چند روز قبل از شروع عملیات خواب پدرم را دیدم. او یک کت و شلوار به من هدیه داد. وقتی آن را پوشیدم متوجه شدم که کت آن آستین ندارد. وقتی دلیلش را از پدرم پرسیدم، گفت که بعدها آستین این کت به آن اضافه میشود. فردای آن روز عملیات داشتم به همین خاطر به سرعت از خانه خارج شدم و فراموش کردم که صدقه کنار بگذارم. در این عملیات یک دستم را از دست دادم. بعدها به یاد این خواب افتادم.»
عروجی که از نزدیک با شهید لشکری آشنا بود، در بیان خاطرهای اظهار کرد: «سال ۵۹ وقتی میخواستم از خوزستان به تهران بیاییم تا خانوادهام را ببینم با شهید لشکری همسفر شدم. دیدار بعدی ما به بعد از آزادی لشکری موکول شد. شهید لشکری ابتدا موافق این دیدار نبود، زیرا میگفت که من نمیتوانم خبر شهادت عروجی را به همسرش اعلام کنم، اما وقتی شنیده بود که من ازدواج کردم، این دیدار را پذیرفت. پس از این دیدار متوجه شد که من با شخصی ازدواج کردم که ۱۰ سال با خودش اسیر بوده است. لشکری ازدواجم را تبریک گفت و از اینکه با آقای اوشال ازدواج کردم ابراز خوشحالی کرد.»
سیدجمشید اوشال همسر افسانه عروجی در تکمیل سخنان همسرش روایت کرد: «قبل از شروع جنگ دورادور با شهید لشکری آشنا بودم، اما بعد از اسارت او را بیشتر شناختم. من و شهید لشکری در اسارت مسئول برنامهریزی برای مناسبتها، قانون گذاری و پخش خوراک و پوشاک بین اسرا بودیم. من آنقدر دقیق تقسیم میکردم که به من لقب «اتمچی» را داده بودند. ما در اسارت کاری برای انجام دادن نداشتیم، به همین خاطر با هم مینشستیم و از آینده صحبت میکردیم. مثلا میگفتیم که اگر آزاد شدیم یک گاوداری درست کنیم. وقتی که تلویزیون عکس شهید لشکری را نشان داد و پس از آن او را از ما جدا کردند، گمان کردیم که او آزاد شده است. به او سفارش میکردیم که خبر زنده بودن ما را اعلام کند، اما وقتی به ایران بازگشتیم گفتند که او آزاد نشده است. با این وجود ما خبر زنده بودن لشکری را اعلام کردیم. لشکری هشت سال باقی اسارتش را در انفرادی گذراند.»
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست