ميثم هم در پاسخ گفت: من هم گوييا مرد سرخرويي را مي بينم و مي شناسم با دو دسته موي بر سر که براي ياري فرزند دختر پيامبرش قيام مي کند و شهيد مي شود و سرش بر فراز ني، در کوفه گردانده مي شود.
پس از اين گفت وگو از هم جدا شدند و رفتند. اهل آن مجلس که آن دو را به دروغ متهم مي کردند هنوز متفرق نشده بودند که "رشيد هجري" از ياران خاص علي(ع) فرا رسيد و سراغ ميثم و حبيب را از آنان گرفت. گفتند: اينجا بودند و شنيديم که چنين و چنان گفتند. رشيد گفت: خدا ميثم را رحمت کند! فراموش کرد اين را هم به گفته اش بيفزايد که «به آن کسي که سر بريده حبيب را به کوفه مي آورد، صد درهم بيشتر داده مي شود." آنان گفتند: اين يکي، ديگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولي چند روزي نگذشت که ميثم را بر دار آويخته ديدند و سر حبيب را هم پس از شهادتش آوردند و ديدند که هر چه آنها گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد.
ميثم، اواخر سال 59 هجري، خبر حرکت امام حسين(ع) بسوي مکه را شنيد. در همان سال، تصميم گرفت به قصد حج عمره به مکه رود اما در مکه موفق به ديدار امام حسين(ع) نشد لذا پس از حج به مدينه رفت. در ديداري که با ام سلمه، همسر پيامبر(ص) داشت، خود را معرفي کرد. ام سلمه گفت: پيامبر، بارها تو را ياد مي کرد و در دل شب ها، سفارش تو را به علي(ع) مي نمود.
گفتني است که پيامبر(ص) بارها با اميرمؤمنان جلسات خصوصي داشت که کسي از مضمون صحبت ها آن دو، آگاه نمي شد و بندرت اتفاق مي افتاد که يکي از همسران حضرت، بتواند جملاتي از اين رازها و وصيت ها را بشنود اما امسلمه، همسر با وفا و نيکوکار حضرت(ص)، بعضي از جملات و و صيت هاي پيامبر(ص) را که اتفاقي شنيده بود، بازگو کرده است.
ام سلمه در ديداري که با ميثم در مدينه داشت، گفت: بارها شنيدم که رسول خدا(ص) با اميرمؤمنان راز مي گفت و درباره تو گفت وگو مي کرد.
اين سخن ام سلمه، نشانه عظمت ميثم در نظر رسول اکرم(ص) است که بارها و بارها درباره او با حضرت علي(ع) گفت وگو مي کرده است.
ميثم در همين ديدار، از ام سلمه، حال حسين بن علي(ع) را جويا شد. ام سلمه گفت: به اطراف مدينه رفته است؛ حسين(ع) نيز همواره تو را ياد مي کند.
ميثم گفت: من نيز همواره به ياد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به ديدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام گويم. من بر مي گردم و به خواست خدا او را نزد پروردگار، ملاقات خواهم کرد. منظور ميثم از بيان اين سخن، اشاره به شهادت قريب الوقوع امام حسين(ع) بود که پيش از آن خبر وقوع قطعي آن را از علي(ع) شنيده بود.
آن گاه ام سلمه با عطري محاسن ميثم را معطر ساخت. در اين هنگام ميثم به او رو کرد و گفت: بزودي محاسنم از خونم، رنگين خواهد شد. ام سلمه پرسيد: چه کسي اين خبر را به تو داده است؟ ميثم پاسخ داد: مولا و سرور من!
ام سلمه در حالي که از اندوه، بغض گلويش را گرفته بود، گريست و گفت: علي(ع) فقط مولاي تو نيست بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است.
ميثم از سفر حج به کوفه برگشت که عبيدالله، حاکم کوفه و پسر "زياد بن ابيه" و "مرجانه" (زن زناکار معروف عرب)، دستور دستگيري او را پيش از رسيدن به شهر، صادر کرد. اين در حالي بود که مسلم بن عقيل در کوفه به شهادت رسيده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته بود و شيعيان سرشناس و چهره هاي برجسته هوادار اهلبيت، تحت تعقيب يا در زندان بودند و زمينه براي اعتراض ها و شورش ها فراهم بود.
«عريف» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگيري ميثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک ديدند. ابن زياد او را تهديد کرده بود که اگر ميثم را دستگير نکند، خودش به قتل خواهد رسيد. عريف به حيره» آمد و با همراهانش در انتظار رسيدن ميثم بود. ميثم را در همان جا، پيش از آنکه به خانه برسد گرفتند. ميثم به مأموران حوادث آينده و چگونگي شهادت خويش را بازگو کرد.
ميثم گرچه در آن روز، پيرمردي سالخورده بود که بر استخوان هايش جز پوست خشکي باقي نمانده بود و از نظر جسمي، بشدت ضعيف شده بود اما از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحي و اراده استوار و زبان گويا و فصيح و ايمان راسخ در حدي بود که ابن زياد را، با آن همه قدرت و مأمور به وحشت افکنده بود. براي همين، براي بازداشت او حدود، 100 نفر مأمور را گسيل کرده بود.
مأموران، ميثم را به کوفه وارد کردند. به عبيدالله بن زياد خبر دادند که ميثم اسير و گرفتار شده است. در معرفي ميثم به ابن زياد گفتند که "او از نزديکترين و برگزيده ترين ياران ابوتراب، علي(ع) است. "
ابن زياد گفت: واي بر شما! کار اين مرد عجمي به اينجا رسيده است؟! بياوريدش! ميثم را از بازداشتگاه به حضور ابن زياد آوردند.
ابن زياد، براي آزمودن روحيه ميثم و گفت وگو با او پرسيد: پروردگارت کجاست؟
ميثم فوراً پاسخ داد: در کمين ستمگران که تو يکي از آناني.
ابن زياد که حس نژادپرستي شديدي داشت پرسيد: با اينکه از نژاد غيرعرب هستي با من اين گونه سخن مي گويي؟! به من خبر داده اند که تو با «ابوتراب» بسيار نزديک بوده اي!
ميثم گفت: آري، درست گفته اند.
ابن زياد گفت: بايد از علي، بيزاري بجويي و با ابراز تنفر از او، نامش را به زشتي ياد کني و گرنه دست ها و پاهايت را بريده و بر دار مي آويزمت.
ميثم در مقابل اين تهديد گفت: علي(ع) به من خبر داده بود که مرا به دار مي آويزي.
ابن زياد براي جبران اين آبروريزي که در مقابل ديگران برايش پيش آمد، گفت: واي بر تو! با سخنان علي درخواهم افتاد تا پيش بيني او خلاف از آب درآيد.
ميثم گفت: چگونه چنين تواني کرد؟ در حالي که اين خبر را علي(ع) از پيامبر(ص) و او از جبرئيل و جبرئيل هم از سوي خدا بيان کرده است. به خدا سوگند! من از مکاني هم که در آن مرا به همراه 9 نفر ديگر از اعدامي ها به دار خواهي آويخت بخوبي آگاهم و مي دانم که در کجاي کوفه است و من نخستين مسلماني هستم که در راه اسلام بر دهانم لگام زده خواهد شد.
ابن زياد با شنيدن اين سخن، بيشتر برآشفت و گفت: به خدا سوگند، دست و پايت را خواهم بريد اما زبانت را باقي مي گذارم تا دروغگويي تو و مولايت براي همه آشکار شود؛ و همان دم دستور داد که دست و پايش را قطع کنند و بر دار بيآويزندش و هيچ آب و خوراکي به او ندهند تا بميرد.
روايت کرده اند که روزي اميرمؤمنان(ع) خطاب به ميثم فرمود: هنگامي که پست ترين عنصر بني اميه، تو را به بيزاري از من امر کند، چه مي کني؟ ميثم گفت: به خدا سوگند از تو بيزاري نمي جويم. فرمود: در اين صورت تو را مي کشند و به دار مي آويزند. ميثم گفت: صبر مي کنم، که اين هم در راه خدا کم است. حضرت(ع) فرمود: در اين صورت، در بهشت در کنار من و همرتبه من خواهي بود.
مزدوران ابن زياد، ميثم را از درخت نخل خرمايي که جلوي در خانه "عمرو بن حريث" روييده بود به دار آويختند؛ همان درختي که اميرالمؤمنين علي(ع) بارها با دست مبارک خود، آن را به ميثم نشان داده و فرموده بود که بر آن به دار کشيده خواهد شد و ميثم از آن هنگام، همواره، آن درخت را آبياري مي کرد و زير سايه اش نماز مي گذارد.
در آن روزگار، به دار کشيدن اين گونه نبود که حلقه طناب را به دور گردن شخص محکوم به اعدام بيندازند بلکه آن را دور سينه مي انداختند تا از کتف هايش آويزان شود و آن قدر بماند تا از گرسنگي و تشنگي تلف شود.
ميثم تمار به دار کشيده شد اما باز هم بر فراز دار، با صدايي رسا مردم را به شنيدن حقايق اسلام و احاديث و اسرار علي(ع) فرا مي خواند.
ميثم مي گفت: هر که مي خواهد حديث مکنون و ارزشمند علي(ع) را بشنود پيش از آن که شهيد شوم بيايد. من شما را از حوادث آينده تا پايان جهان، خبر مي دهم.
مردم، پيرامون او جمع مي شدند و او از فراز منبر دار، براي انبوه جمعيت، سخنراني مي نمود و فضائل و شايستگي هاي اهلبيت پيامبر(ص) و دودمان علي(ع) را بازگو مي کرد و خيانت ها و فسادهاي بني اميه را فاش مي ساخت.
"فضيل رسان" از "جبله مکيه" روايت کرد که گفت از ميثم شنيدم که مي گفت: «به خدا سوگند! اين امت جفاکار، فرزند پيامبرشان را در دهم ماه محرم مي کشند و دشمنان خدا، آن روز را جشن گرفته و عيد مي گيرند. اين واقعه، حتماً رخ خواهد داد و در علم ازلي خدا مقدر گشته است زيرا مولايم اميرمؤمنان(ع) که بهتر از هر کسي مي داند، طي عهدي، مرا به اين واقعه آگاه نمود و به من خبر داد که براي مظلوميت حسين(ع) همه اشياء و موجودات مي گريند.» و شگفتا که همان مردمي که پاي سخنان ميثم بر فراز دار نشسته بودند، چند روز بعد فرزند پيامبر(ص) و علي(ع) را در کربلا سر بريدند و اهل بيتش را به بند اسارت کشيده، به شهر خود آوردند.
بيان حقايق و افشاگري هاي ميثم، در آخرين لحظه هاي زندگي و از بالاي دار، چنان مؤثر و تکاندهنده بود که به ابن زياد خبر دادند: "اين خرمافروش، شما را رسوا کرده." ابن زياد که عصباني شده و پيش بيني علي(ع) درباره شهادت ميثم را فراموش کرده بود، گفت: به دهانش لگام بزنيد تا ديگر نتواند حرف بزند؛ و بدين ترتيب، ميثم، نخستين کسي بود که در راه اسلام بر دهانش لگام زده و زبانش بريده شد.
آن کسي که از سوي ابن زياد مأمور بريدن زبان ميثم بود به او گفت: «هرچه ميخواهي بگو! امير، فرمان داده است که زبانت را قطع کنم.» ميثم گفت: «عبيدالله بن زياد، زاده آن زن زناکار، خيال کرده که مي تواند من و مولايم را دروغگو معرفي کند! بيا! اين هم زبانم!» و آن مزدور، زبان ميثم را از دهانش بيرون کشيد و با دشنه اش بريد.
ميثم به همان حالت بود تا اينکه مثل فردا، از بيني و دهان او خون غليظي آمد و بدين صورت، طبق همان چه که خود گفته بود موي سپيد صورتش، با خوني سرخ، رنگين شد.
روز سوم، مردي ملعون نزد ميثم آمد و با نيزه اش به پيکر بي رمق او بر فراز دار اشاره کرد و گفت: به خدا قسم با اينکه مي دانم که اهل عبادت بوده اي و روزها را روزه داشته اي و شب ها را به مناجات به سر برده اي اما با همه اينها، اين نيزه را به تو خواهم زد! آن گاه با نيزه اش، از پشت چنان ضربتي بر ميثم فرود آورد که شکم و روده هايش پاره پاره شد و پس از خونريزي شديد از بيني اش، به شهادت رسيد.
پيکر ميثم تا روزها پس از شهادتش همچنان از دار آويخته بود. ابن زياد براي اهانت بيشتر به ميثم، اجازه نداد که او را پايين آورده و به خاک بسپارند؛ به علاوه ميخواست با استمرار اين صحنه، زهرچشم بيشتري از مردم بگيرد و به آنان بفهماند که سزاي مدافعان و پيروان علي(ع) چنين است ولي غافل از آن بود که شهيد، حتي پس از شهادتش هم، راه را نشان مي دهد.
هفت تن از مسلمانان غيور که از خرمافروشان همکار ميثم بودند، نتوانستند تداوم اين صحنه فجيع را تحمل کنند لذا با هم، همپيمان شدند تا پيکر او را طبق نقشه اي از پيش تعيين شده ربوده و به خاک بسپارند.
آنها براي غافلگيري مأموراني که مسؤول مراقبت از جسد و دار ميثم بودند، تدبيري انديشيدند و نقشه را به اين صورت عملي ساختند که در سرماي نيمه شب در نزديکي هاي آن محل، آتشي برافروزند و به بهانه گرم شدن، اطراف آتش بايستند تا مأموران دار هم تحريک شوند و براي گرم کردن خود، به جمع آنان بپيوندند.
نقشه عملي شد و نگهبانان، براي گرم شدن به طرف آتش آمدند. در حالي که چند نفر ديگر از دوستان شهيد، براي نجات پيکر مقدس او وارد عمل شدند. مأموران که در روشنايي آتش ايستاده بودند، چشمان شان صحنه تاريک محل دار را نمي ديد. آن چند نفر، خود را به پيکر دوست خود رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و کمي آن سو تر در نزديکي نهري که محل برکه آبي خشکيده بود، دفن کردند و روي آرامگاهش آب ريختند تا کسي از آن مطلع نشود. پس از آن هم مأموران هرچه تفحص کردند قبرش را نيافتند.
صبح شد. مأموران از ربودن پيکر ميثم آگاه شدند. خبر به ابن زياد رسيد. او ميدانست که مدفن او، مزار عاشقان علي(ع) خواهد شد؛ از اين رو، جمع انبوهي را براي يافتن قبر ميثم، مأمور تفتيش و جست وجوي وسيع منطقه ساخت ولي آنان هرچه گشتند، اثري از جنازه نيافتند و مأيوس شدند.
اينک مزار اين شهيد بزرگ، به شهادت ايستاده است. گواه پيروزي نهايي حق و شاهد رسوايي و نابودي هميشگي باطل است. در سرزمين عراق در محلي ميان نجف و جنوب مسجد کوفه، بارگاهي است که مدفن همراز اميرالمؤمنين(ع)، يعني ميثم خرمافروش است و زائران کربلا و نجف، براي زيارت و کسب تبرک و توسل، به آن مشرف مي شوند.
منبع: مشرق