0

خاطرات جانباز آزاده ميكائيل احمدزاده( خاطرات واپسین روزهای جنگ تحمیلی و اسارتگاه مخوف تکریت)

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

خاطره اي ديگر
جمعه 24 دی 1389  1:51 PM

خاطره اي هم از يك نفر اسير ايراني به نام محمد معروف به محمد بهشهري دارم ،ايشان سرباز تيپ 58 ذوالفقار بوده كه در تاريخ 31 تير ماه سال 67 به اسارت نيروهاي عراق در آمده بود ، چند ماه از اسارت ما در اردوگاه هاي عراق با آن وضعيت غير انساني نمي گذشت كه به علت كمبود نيروي انساني عراق و مشغول بودن عده زيادي از آنان در جبهه هاي مرز ايران براي حراست از ما تعدادي از نيروهاي جيش الشعبي يعني نيروهاي مردمي به ظرفيت نگهبانان اردوگاه اضافه شد.

عراقي ها ( نيروهاي  جيش الشعبي ) حسب معمول از اسرا سؤالاتي مانند كجا اسير شديد ؟ قبلاً چه كاره بوديد ؟و غيره براي وقت گذراني مي پرسيدند، در همين روزها يكي از همين نيروها جلو آسايشگاه ما ظاهر شد وگفت : آيا بچه بهشري در آسايشگاه هست ؟ و در ادامه گفت : كه من مدت 15 سال در ايران بودم و آنگاه با لهجه عربي به فارسي  اضافه كرد من سالهاي خيلي پيش به ايران فرار كرده بودم و بعداز اقامت در ايران با يك نفر ايراني يك كاميون خريده بوديم و دوست بسيار خوبي برايم بود تا بعداز سالها اقامت در ايران به عراق باز گشتم ، من ايران و شهرهاي شمالي را دوست دارم و انشالله روزي بتوانم به آنجا سفر كنم .آنگاه نام دوست خود را با نام و نشان ذكر كرد.

در جلوي ديدگان همه محمد از جا جست و گفت : نام پدر من است و نزديك عراقي شد ، و باهمديگر صحبت كردند ، ديري نپائيد كه ديدم عراقي به شدت گريه مي كند و محمد را در آغوش مي گيرد ، ساير نگهبانان نزد وي آمدند ، و علت را جويا شدند عراقي كه سيد حسن نام داشت و سن وسالي از او گذشته و تقريباً 57 ساله نشان مي داد و ساير عراقي ها به حرمت موي سفيد وي به او احترام زياد قائل مي شدند .

گفت : كه محمد فرزند دوست من در ايران است ، واز اينكه اورا در زندان مي ديد بسيار ناراحت و غمگين بود ، سيد حسن مي گفت :« من مديون محبت هاي پدر محمد هستم و سالها باهم بوديم و شروع كرد از خاطرات خود در ايران .

اين موضوع باعث شد كه عراقي ها اخبار بيرون را بهتر و بيشتر به آسايشگاه ما برسانند وما نيز به سايرين خبر دهيم ، رابطه سيد حسن با محمد مانند پدر و فرزند بود و در هنگام نگهباني براي محمد خوراكي و لباس مي آورد و حتي خيلي تلاش كرد كه او را براي يكبار هم كه شده نزد خانواده اش ببرد ولي فرمانده اردوگاه مخالفت كرد. همه ما مي ديديم كه دنيا علارغم بزرگي بين انسان ها بسيار كوچك و حقير است ، همه شاهد بوديم كه انسانيت يك ايراني در سالهاي پيشين اكنون نتيجه داده عراقي ها را تحت تاثير قرار داده و همه را به اين فكر انداخته كه چه بايد كرد و جوابي در مقابل خوبي ايراني ها نداشتند جز اينكه به وجدان خود مراجعه كنند و حق را از نا حق تشخيص دهند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها