بهداشت در بند هاي اردوگاه
جمعه 24 دی 1389 1:50 PM
بعلت شرايط بسيار بد نگهداري اسرا و آسايشگاه و كثرت اسرا وناتواني دولت عراق در اداره بازداشتگاه هاي جنگي و نداشتن امكانات رفاهي عراق علارغم تبليغات ، انواع بيماري در بين اسرا شيوع كرده بود كه معروف ترين آن اسهال خوني بود در مدت اسارت همه اسرا به اسهال خوني مبتلا شدند اين بيماري مخوف انسان را در مدت بسيار كوتاه از پا مي انداخت نمي توانستيم درست ببينيم ، توان حركت نداشتيم مانند مرغ مريض در گوشه اي بي حال مي افتادديم و چندين ساعت به همين شكل از درد دل پيچه به خود مي پيچيديم . نمي توانستيم دستگاه گوارش كار نمي كرد تمام روده ها چرك كرده خونريزي مي كرد لباس (شلوار- ولباس زير ) چرك وخون مي شد از خجالت نمي توانستيم به روي همديگر نگاه كنيم .
اين بيماري از يك هفته تا دوماه و حتي بيشتر طول مي كشيد .
عراقي ها مي گفتند شما بايد همه اسهال خوني شويد واگر درب اردوگاه هم باز باشد بيشتر از توالت ها جائي نتوانيد حركت كنيد و همين شكل هم بود بيمارها در عرض يك ساعت توان حركت 5 متري را نداشتند نه دارو بود ونه پزشك و نه تغذيه مناسب ظرف غذا هميشه روغني و مملو از ميكروب بود .
وآب هم از محلهاي غير بهداشتي آورده مي شد.
ضعف عضلات و تاري ديد و كج شدن اسكلت بندي ستون فقرات ، بيماري هاي مختلف پوستي از بيماري هاي عادي آسايشگاه ها بود.
دندان درد يك بيماري بسيار سختي بود كه اكثر اسرا به آن دچار شدند، از همه مهم تر بيماري سل همه را تهديد مي كرد ريه همه اسرا در اثر شرايط بسيار بد بهداشتي و تنفسي آسيب ديده بود ، درد دست و پا ها در اثر رطوبت و زندگي در روي بتن هاي كف آسايشگاه دردهاي گوناگون رماتيستي به همراه داشت.
يك بيماري ديگر هم به نام گال شيوع داشت كه كشاله ران ها و زير بغل ها و دستگاه تناسلي انسان خارش پيدا مي كرد بطوريكه شبانه روز خارانده مي شد و هرروزهم بيشتر مي شد و ايجاد تاول مي كرد.داروي مناسب هم نمي دادند.و كساني كه مبتلا مي شدند به گالي ها معروف مي شد.
شيوه درمان عراقي ها اين بود كه گالي ها را به محوطه ي باز جلو نور خورشيد مي بردند و همه را مادر زاد لخت مي كردند و نوعي روغن مي دادند ومي گفتند به آلت تناسلي ماليده شود و هرروز مدت 4يا 5 ساعت جلو تابش مستقيم آفتاب مي خوابندند.
شرم وحيا وحجب را از ميان برداشته بودند آنها با اسرا مانند بردگان رفتار مي كردند . از داشتن كمترين حقوق يك انسان در بند محروم كرده بودند و كسي هم نمي ديد. فرزندان پاك در بندهاي عراق متحمل عذاب شديد و غير انساني شدند ولي همواره لحظه ي از ياد امام ووطن و عشق به سرزمين و مردم ايران غافل نبودند. عراق معاهده هاي سازمان ملل و قرارداد ژنو مبني بر رعايت مقررات رفتار با اسراي جنگي را زير پا گذاشته بود.
بايد پذيرفت كه اسراي مفقودالاثربا وجود كم بودن طول اسارت نسبت به قديمي ها كه تحت نظر سازمان صليب سرخ بودن فشار بسيار زياد و غير انساني را متحمل شدند زيرا عراقي ها با اين عنوان كه آمار و ارقام ما دردست صليب سرخ نيست مي كشتند ،شكنجه مي كردند، سوءتغذيه مي دادند، بي حرمتي مي كردند ، شخصيت انساني را زير پا مي گذاشتند و كسي هم نمي دانست.
يك مثلي است كه گويند :
تو نيكي كن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد باز
كشته ها و مجروحين عراقي در طول جنگ بسيار زياد بود و اين تلفات نسبت به وسعت ميدان جنگ استعداد جمعيت عراق بسيار زياد بود كه در نتيجه خانواده اي را نمي توانستيد پيدا كنيد كه چند نفر كشته و اسير و مجروح نداشته باشند . صدام خدمت سربازي را از 2 سال به13 سال افزايش داده بود ومي گفتند اگر جنگ طول مي كشيد باز خدمت سربازي افزايش بستگان خود جستجو مي كردند. و صحبتها و خاطرات خود را براي اسرا كه نشسته در صف آمار و توالت بيان مي كردند.
ناگفته نماند در بين عراقي ها افراد رحم دل هم پيدا مي شد كه از ادامه جنگ بي زار بوده وبا ما احساس هم دردي مي كردند اما از همديگر هم بسيار مي ترسيدند وبه يكديگر اعتماد نداشتند استخبارات عراق نفوذ بسيار زيادي در اركان جامعه و ارتش داشت حتي نفس هاي عراقي ها تحت كنترل شديد بود به اين خاطر عراقي ها مخصوصاً شيعه ها از تماس با ما واهمه داشتند.
در بين نيروهاي عراقي نيرويي به نام ( جيش الشعبي ) يعني نيروهاي مردمي همانند بسيج در ايران خدمت مي كردند كه سن آنها به 60 سال هم مي رسيد ارتش عراق با آنها بعنوان سرباز رفتارمي كرد . توجه اي به سن و سال آنان نداشته و گاهي يك سرباز 60 ساله را در داخل آب فاضلاب سينه خيز مي بردند و شلاق مي زدند در داخل ارتش نيز نيروها از بعثي ها ترس داشتند.
روزي در صف نشسته بوديم يك عراقي بنام سيد حسن با اسرا صحبت مي كرد و مي گفت در جنگ 2 برادر 3 خواهر زاده و غيره و دركل 21 نفر از اقوام اش كشته شدند ، از نحوه نگهداري اسرا در ايران مي پرسيد و ادامه داد، يك برادر داشتم مفقودالاثر است نمي دانيم مرده يا زنده چند سال است كه بي خبريم واز نگراني ايشان تمام خانواده همواره گريه وزاري و انتظار مي كشند . گفت : برادرش جمعي تيپ 46 العباس بوده ودر منطقه نفت خانه عراق مقابل نفت شهر ايران در حين حمله مفقودالاثر شده و آرزو دارم يكبار اورا ببينم ويا از سلامتي او باخبر شوم وبميرم.
از قضاءآن محل درگيري درست در مقابل تيپ ذوالفقار ما بود و حمله عراقي ها به مواضع تيپ ما بوده كه من شخصاً حضور داشتنم. به عراقي گفتم من در اين عمليات بودم ، نام برادرش را ازاوپرسيدم او جواب داد نامش جميل ناصر مراد است .
تا اينكه نام اورا بر زبان آورد او را شناختم او اسيري بود كه در حين حمله به مواضع پدافندي يگان ما باپاتك ما روبروشدند كه در نتيجه چندين كشته و زخمي و اسير به جا گذاشته و فرار كردند.
دانستني است كه درسال 65 عراق يكسري حمله هائي براي روحيه بخشيدن به نيروهايش و جنگ رواني در بهار آن سال از تمامي جبهه ها انجام داد .
يك شب ما كه در احتياط خط مقدم استراحت مي كرديم ساعت 4 صبح بود كه نيروهاي خط مقدم با بي سيم خبر دادند عراق حمله كرده و حتي با بريدن سر نگهبانان از داخل گروهان ما عبور نموده اقدام به كشتار نموده است .همه ما سريعاً سوار برخودروها شده آماده حركيت شديم . شدت درگيري چنان بود كه يگانها مقاومت چنداني نتوانستند بكنند لذا ما براي ترميم خط مقدم و عقب راندن دشمن حركت كرديم . جنگ بي امان ادامه داشت تركش و گلوله از آسمان مي باريد . گروهان دوم رزمي ما سقوط كرده بود ما فورا" نيروها را در محلهاي مناسب آرايش داديم و حركت دشمن را به سوي ساير يگانها گرفتيم . و با سلاحهاي اجتماعي تمامي سنگرهاي خودي كه در دست دشمن بود و هرچه كه ديده مي شد به آماج توپ و گلوله بستيم . فاصله ما با عراقي ها كمتر از 50 متر بود لذا بخوبي دست و پا و بدن هاي تكه تكه شده در هوا ديده مي شدند . سد حركت دشمن و پاسخ دندان شكن دشمن را عاصي كرده بود . در آن وضعيت خبر رسيد دشمن مي خواهد تحكيم هدف نمايد كه در آن صورت جا كندن آنها بسيار مشكل مي شد . دستور رسيد كه ما جهت باز پس گيري مواضع خودمان اقدام كنيم .
ما نيروها را جمع كرده از داخل شيار منتهي به كانال هاي گروهان دوم به دشمن نزديك شديم و ساير نيروها مارا پشتيباني آتش مي كردند. به اول كانل كه رسيدم تلي از جنازه هاي عراقي كه تكه تكه شده بودند به صورت مثله شده تمام طول كانال را پر نموده به در هرسنگر كه مي رسيديم نارنجك پرتاب مي كرديم هركس داخل بود با انفجار تكه هايش بيرون مي ريخت . عراقي ها متوجه رسيدن نيروي كمكي شده بودند لذا تعدادي در حال درگيري و تعدادي نيز عقب نشيني مي كردند . يكي از سربازان ما در كنا ر خاكريز يك عراقي با لباس سبز رنگ هدف گرفت و تيراندازي كرد تير به پاي عراقي خورد و به داخل كانال افتاد ، همه در حال باز پس گيري مواضع بوديم و تعدادي زياد اسير گرفتيم و از پشت عراقي ها كه در حال فرار بودند با تير مي زديم كه در ميان خط مقدم خودي و دشمن باقي مي ماند .بالاخره عراقي ها شكست داديم و مشغول جمع آوري غنائم و تجهيزات و اسرا بوديم كه يك عراقي نظر مرا جلب كرد پيش او رفتم ديدم نيروهاي ما اورا دوره كردند و هركدام چيزي مي گويد سريع مدارك اورا برداشتم وي از ناحيه پا سخت مجروح شده و در اثر درد گريه مي كرد او سياه چرده و چشمان سياهي داشت . و با نگاهي عجيب و آتشين مرا نگاه مي كرد.او با ديگر عراقي ها كه تا آن زمان بسيار ديده بودم فرق داشت ، يك حس دروني به من ندا مي داد كمك اش كن ، نام او جميل ناصر مراد از اهالي روستاي روضان نجف بود با نگاه خود مي خواست چيزي بگويد يكي از سربازان اورا در زمين مي كشيد و مي گفت اين مزدوران برادران مارا كشتند بگذاريد من هم او وسايرين را به رگبار ببندم .
من نگذاشتم و گفتم سرنوشت او اين بود كه اسير وزخمي گردد با اوكاري نداشته باشيد او به زور از جيب خود يك قرآن كوچك بيرون كشيد و گفت : الله الله ..الدخيل ...الدخيل ... با كمك نيروها اورا داخل آمبولانسي قرار داده وبه عقب اعزام كرديم و مدارك او پيش من بود. من آن زمان ها هم خانواده اين اسير كجا هستند و آيا از سرنوشت او خبري دارنديا نه ؟
به نگهبان عراقي گفتم برادر شما زنده است و من اورا ديدم . اول عراقي باور نكرد و خنده كرد و من دوباره گفتم او زنده است . اين بار عراقي نا باورانه گفت : از كجا مي داني و او را از كجا مي شناسي ؟ و چگونه مشخصات اورا ياد داري ؟ گفتم مدارك او دست من مانده بود و آنقدر خوانده بودم كه حفظ هستم .
به او گفتم در آن حمله عراق من شخصاً بودم و منطقه دقيق و حتي نام و نشان و روستاي آنها و ميزان تحصيلات اورا و آدرسش را گفتم . باز او باور نمي كرد سولاتي گوناگوني كرد من هم نام فرمانده يگان برادرش را كه در تخليه اطلاعاتي اسرا بياد داشتم بيان كردم. عراقي از جا جست و گفت آري درست است بگو برادرم كجاست . من به او اطمينان دادم كه برادرش زنده و در ايران اسير است اما مجروحيت اورا نگفتم كه شايد مارا اذيت مي كردند. عراقي فريادي از شادي كشيد ساير عراقي ها جمع شدند . واز من بسيار تشكر كرد وگفت تو خانواده مرا از نگراني نجات دادي .
اين مسئله باعث شد رفتار او با من بسيار خوب باشد و اين شامل ساير هم آسايشگاهي ها هم شد بطوريكه نوبت شيفت او خودش از پشت پنجره به ما آب مي رساند و آسايشگاه مارا يك بار بيشتر اجازه مي داد از توالت استفاده كنيم . حتي مادرش 2 جفت جوراب و مقداري غذاي خانگي و يك زير پوش به پاس قدرداني به من فرستاده بود اين موضوع باعث شد كه خبرهاي بيرون را به ما زود تر برساند و حتي گاهي روزنامه بياورد. واسرا آن را به سايرين ترجمه كنند.
در هنگام گرفتن غذا به آشپزخانه مي گفت : سهميه آسايشگاه 5 را بيشتر كنند.و در هنگام تنبيه آسايشگاه مارا در نظر مي گرفت . وگاهي هم چند نفري مي نشستيم او از وضعيت عراق و جنگ صحبت مي كرد و ما با اين گرم گرفتن ها اطلاعات و اخبار مورد نياز را مي گرفتيم و سريعاً به ساير اسرا مي گفتيم .وساير اسرا هم ديده ها و شنيده ها را به همديگر اطلاع مي دادند.
اما من در خاك دشمن باور كردم كه جواب خوبي خوبي است و هركس كه ذره اي كار نيك كند خداي بزرگ پاداش خواهد داد و پاداش من در آن محل كه جز خدا يار و ياوري نداشتم ، اين بود.