0

خاطرات جانباز آزاده ميكائيل احمدزاده( خاطرات واپسین روزهای جنگ تحمیلی و اسارتگاه مخوف تکریت)

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

تخليه اطلاعاتي در شكنجه گاه
جمعه 24 دی 1389  1:49 PM

يك هفته از اسارت ما نگذشته بودكه مامورين استخبارات به اردوگاه آمدند و شروع به بازجوئي از اسرا نمودند آنها با شيوه هاي مختلف مانند وعده هاي توخالي و يا شكنجه هاي قرون وسطائي تخليه اطلاعاتي مي كردند . كم كم مسئوليت و شغل و درجه تمامي اسرا بوسيله ستون پنجم داخل آسايشگاه ها به گوش عراقي ها مي رسيد و عراقي ها هروز چند نفر را به اتاق شكنجه مي بردند.

 يك روز نزديك ظهر بود درب آهنين را باز كردند عراقي با صداي بلند نام من و يك نفر كه او هم مسئوليت ستادي در جبهه داشت صدا زد .

ما كه به بيرون رفتيم يك كيسه سياه رنگ به سرما كشيدند و به محل تخليه اطلاعاتي اسرا بردند .

 آنها براي اينكه مارا بترسانند اول كار چند ضربه به سرو صورت مازدند ما هيچ جارا نمي ديديم گيج شده بودم و احساس مي كردم عراقي ها هر آن مي خواهند مرا بزنند. سوالاتي از قبيل اينكه كارمن در جبهه چه بوده ؟ آيا اسير عراقي داشتم ؟ استعداد يگان هاي بزرگ منطقه،  طرح هاي عملياتي ، محل تدارك مهمات غرب جبهه و سوالاتي كه در صورت افشا مي توانست براي منافع نظامي ما مضرر باشد مي پرسيد . ومن هم كه فكر مي كردم شايد سخنان مرا ضبط مي كنند و مي خواهند به نفع خودشان بهره برداري كنند .

فوراً به ياد آوردم كه من نبايد كوچكترين موضوعي را افشا كنم در زمان خدمت بسيار تاكيد شده بود. لذا خود را يك نفر كادر ساده كه مسئول اسلحه و كلاه آهني خودم بودم معرفي كردم و گفتم دو بيش نيست كه به جبهه آمدم و كسي ويا جائي را به خوبي نمي شناسم . عراقي كه به فارسي صحبت مي كرد با كابل چند ضربه به پشت و سينه و كله من زد كه از حال رفتم . شكنجه اسرا در اتاق هاي تاريك و مخوف زندانهاي عراق چيز غريبي نبود و عراقي ها در اين كار استاد بودند وبي رحمانه شكنجه مي كردند  .

چه فرزنداني كه در زير شكنجه مانند شوك دادن با برق سوزاندن پاها و دست و صورت كشيدن ناخن ها و بستن به صليب و از سقف آويزكردن ها به شهادت نرسيدند.

آنها با آب مرا به هوش آوردند. چشم بسته از پا آويختد بعد از چند دقيقه تمام وجودم درد مي كشيد سرم گيج مي رفت و شدت درد چنان بود كه ناله من و دوستم همه جارا گرفته بود و لي استقامت مي كرديم و تسليم نمي شديم در حال آويز چند لگد از سر وكول ما مي زدند . وبراي مدتي از اتاق خارج مي شدند وما يه شكل مي مانديم تمام روده ها يم مي خواست از گلويم بيرون بريزد خون در بدنم جريان نداشت لحظات بسيار سختي بود از شدت فشار خونريزي شديدي از كتف من كه زخمي شده بود دوباره فوران كرد ديگر صدائي را نمي شنيدم و در عالم برزخ پرواز مي كردم وديگر احساس درد هم نمي كردم يك حالت خوش داشتم . و خود را مي ديدم كه آويخته شدم و عراقي ها سراسيمه مرا پائين مي آورند و سروصدا مي كنند طولي نكشيد صداي عراقي ها را شنيدم كه مرا به هوش مي آوردند از شدت خون ريزي ناي بلند شدن نداشتم .

 آنجا توفيقي شدكه زخم مرا پانسمان كنند حال دوستم نيز بهترازمن نبود او را چنان زده بودند كه جاي كبودي شكنجه ها تا ماه ها از بدنش نمي رفت . او را داخل پتو به آسايشگاه بردندو مرا نيز كشان كشان داخل آسايشگاه انداختند خيلي درد مي كشيدم ولي از اينكه اطلاعاتي به دشمن نداده بودم پيش وجدانم راضي بودم سربازان و بسيجي ها و حتي پاسدارها مات و مبهوت مانده بودند كه چه شده من به زور خنده  ا ي كردم و گفتم نوبت شما هم مي رسيد خودتان را براي پذيرائي آماده كنيد. و چنين هم بود هرروز فردي را به اتاق شكنجه مي بردند و با سر وصورت خونين به آسايشگاه باز مي گرداندند

عراقي ها تنبيه هاي گوناگوني داشتند. يك نوع تنبيه آنها اين بود كه همه را مجبور مي كردند  در حالت ايستاده به نور خورشيد خيره شوي و سرت را هم تكان ندهي اين وضعيت چندين ساعت طول مي كشيد.

عراقي ها اسرا را كه مي خواستند انفرادي تنبيه كنند. مجبور مي كردند كه مانند مثلث سر را روي شنها و سنگ قرار دهند و دستها پشت قلاب و و پا ها و سر بدن مانند شكل 8 مي شد و ساعت ها اينگونه نگه مي داشتند و عراقي ها شروع به زدن كابل و باتوم مي شدند.

 انسان بعد از چند دقيقه فشار برابر صدها كيلو متحمل مي شد رگ ها متورم مي شدند درد بسيار كشنده را داشت .

نوعي ديگر از تنبيه ها اين بود كه اسرا شلوار ها را تا بالاي زانو تا مي كردند و هم چنين پيرهن ها هم بالاي آرنج تا مي شد آنگاه با ضربات شديد كابل ها مي گفتند روي زانو ها و آرنج ها سينه خيز برويم اين تنبيه غير انساني بعد از پيمودن چند متر خون از زانو و آرنج ها فوران مي كرد و درد و عذاب آن هفته ها باقي مي ماند.

عراقي ها اسرا را مجبور مي كردند ساعت ها در صف هاي پنج نفره و دست ها قلاب شده به سر در حالت دو زانو نگه مي داشتند. كه همه از حال مي رفتند.

نوع ديگر تنبيه هم اين بود كه اسراي ك انگشت را به زمين مي گذاشتند آنگاه با زور ضربات كابل و باتوم مجبور مي كردند تا دور خود بچرخي كه انسان سر گيجه و استفراغ مي گرفت و به زمين مي افتاد.

 با همه اين توصيفات  بايد اقرارعشق به وطن در نهاد همه وجود دارد در خاك دشمن انسان يك تعصب باور كردني به خاك و فرهنگ و زبان خود دارد كه حتي حاضر مي شود جان اش را دراين راه بگذارد كه اسراي ايراني اينگونه بودند و انصافاً در مقابل دشمن عزت خودرا از دست ندادند و همواره نام ايران و ايراني را آوازه كردند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها