0

خاطرات جانباز آزاده ميكائيل احمدزاده( خاطرات واپسین روزهای جنگ تحمیلی و اسارتگاه مخوف تکریت)

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

اردوگاه شماره 15 تكريت
جمعه 24 دی 1389  1:45 PM

اين اردوگاه تازه تاسيس را  به نام اردوگاه شماره 15 نامگذاري كردند.حين پياده شدن عراقي ها با ضربات سهمگين مارا به باد كتك گرفتند وبه زور وارد آسايشگاه ها كردند. يكي از دوستان شوخ طبع نوشته عربي را روي ديوار خواند كه نوشته بودند  ( عاش البعث ) يعني درود  بر بعث بعد از كتك خوردن مفصل گفت كه: اين آش بعثي بود پس فردا هم با چلو از ما پذيرائي مي كنند.

آسايشگاه ها يك ساختمان مانند طويله بود وداراي درب هاي آهنين كه از پشت بسته مي شدند هر آسايشگاه تعداد8 پنجره كوچك داشت جلو آسايشگاه ها با سايبان بتوني پوشيده شده بطوريكه نمي شد آسمان را از داخل ديد. آسايشگا ه ها فاقد تهويه بوده و كليد لامپ ها بيرون داخل اتاق نگهبانان بود . لامپ هاي آسايشگاه شب ها تا صبح روشن مي مانند . كه اين موضوع باعث ضعيف شدن چشمان تمامي اسرا شده بود.

شماره آسايشگاه را 5 نهادند ،ظرفيت هر آسايشگاه 50 نفر بود در حاليكه تعداد 162 نفر را جاي داده بودند . و كسي نمي توانست راحت دراز بكشد .موقع دراز كشيدن مجبور بوديم كه مقابل هم و ضربدري بخوابيم و پاي نفر جلوئي مقابل چشمان هم قرار مي گرفت اندازه گرفتيم هر كس دريك جاي 30 در 70 سانتي قرار مي گرفتيم و در خوابيدن نمي توانستيم به پشت بخوابيم . همه يكطرفه استراحت مي كردند.

روز اول كه وارد آسايشگاه شديم از آب و غذا خبري نبود درروي بتن كف آسايشگاه دراز كشيديم و اصولاًٌ نمي توانستيم كامل دراز كش كنيم لذا نوبتي صورت مي گرفت . از دستشوئي خبري نبود و اكثراً هم بيماري ريوي سختي گرفته بودند و تعدادي از جمله خودم مجروح بوديم و ناي حركت نداشتيم در بين ما از بچه هاي سپاه بسيج و حتي عشاير و مردم عادي وجود داشت. صداي شيون و زاري مجروحين وپيرمردان به عرش برخواسته بود. عراقي ها چنان با كابل هاي كلفت و بلند بر سروروي اسرا مي كوبيدند كه صداي استخوانهاي همديگررا مي شنيديم اين عراقي هاي كور دل تلافي شكست ها و كشته شدگان خودرا از ما درمي آوردند.

عراقي ها همه را مجبور كردند كه پيراهن ها و پوتين و كفش ها را به بيرون آساتيشگاه بريزيم و آنها لباس راحت به ما بدهند .اين هم از ترفند دشمن بود آْنها به كمبود نگهبان و نبود حفاظت فيزيكي مناسب پيراموني مي خواستند كسي نتواند فرار كند و در صورت فرار به علت نداشتن كفش و لباس شناسائي و دستگير شوند. هركس تنها يك شلوار بتن داشت همه برهنه بوديم و تاسه  ماه خبري از لباس نبود.

من يك شلوار امريكائي داشتم كه خالي مقاوم بود و پاره نمي شد اما بعضي ها شلوار مناسب نداشته و يا پاره شده بود تنها يك  شورت به تن داشتند و آن هم از بين مي رفت دشمن توجه اي نداشت اين رفتار ها ي غير انساني از نازي هاي آلماني هم مشاهده نشده بود.

عراقي ها اظهار مي داشتند به علت كثرت اسرا كمبود امكانات داريم .

بايد اشاره كنم نيروهاي عراق در مقايسه با ميزان جمعيت و مساحت خاك در طول جنگ تقريباً از هر خانواده اي يك يا دو نفر كشته داشتند و مجروح  و اسير هم كه حتمي بود بيشتر تاسيسات مهم عراق توسط جنگنده بمب افكن هاي ارتش نابود شده بودند عراقي ها تحمل اين همه تلفات را نداشتند و سخت خشمگين بودند . حتي نگهبانان داخل برجك هاي پيراموني اطراف اردوگاه از سربازان عليل و ذليل كه با يك دست عصا داشتند وبا دست ديگر تفنگ حمل مي كردند حراست مي شد كه نشان از كمبود بسيار شديد نيروي انساني در عراق را مي داد، و روحيه همه سربازان در اثر طولاني شدن جنگ كه همه مردم عراق از كار و زندگي افتاده بودند بسيار ضعيف بودند ، وبه جاي اينكه دولت صدام را مجبور به خاتمه جنگ كنند تلافي ها را از سرما درمي آوردند.

 هرگاه ايران پيشرفتي در جنگ و غيره داشت سربازان عراقي به جان ما مي افتادند و تا حد مرگ مارا شكنجه مي كردند.و به اين طريق عقده هاي خودرا خالي مي كردند.

روز اول يك سروان وارد آسايشگاه شد و خودرا معرفي نمود و گفت شما از حالا اسيران جنگي ما هستيد و انتظار مي رود با عراقي ها همكاري كنيد وضعيت شما بهتر خواهد شد لباس و غذا و امكانات ديگر داده خواهد شد و اگر كسي قصد آشوب يا فرار داشتنه باشد كشته خواهد شد.

در همان موقع نيز تعدادكثيري از نفر بر ها كه مجهز به تيربار و نور افكن بودند دورتادور اردوگاه مستقر شدند وتا آخر تبادل اسرا در همان محل جهت مقابله با شورش هاي احتمالي و ممانعت از  فرار اسرا باقي ماندند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها