اردوگاه تخليه ي اسراء در بعقوبه
جمعه 24 دی 1389 10:46 AM
كاميون نظامي در محوطه پادگان ايستاد .يك سرگرد عراقي كه فرمانده اردوگاه بود نزديك شد . ودستور داد ما را پياده كنند . آنگاه با مشت و لگد و با توم و كابل مارا به زمين انداختند.
به دژبان ها گفت مارا به سوله سمت چپ هدايت كنند . بالاخره با ضربات شديد عراقي ها مارا داخل سوله كه انبار بزرگ به ابعاد 100در 50 متر مي شد انداختند . ديديم بسياري از رزمندگان در آنجا هستند . همه بسوي ما مي آمدند چون ما تقريباً آخرين گروه اسير شدگان بوديم وتا آن روز مقاومت كرديم اسراء مي خواستند آخرين آخبار و ديده ها و شنيده هاي مارا بدانند.
لحظه اي طول نكشيد تعداد بسياري از رزمندگان يگان را در آنجا پيدا كرديم. خيلي سخن براي گفتن و شنيدن داشتيم . سراغ بعضي از دوستان را گرفتم . عده اي شهيد شده بوند و برخي را هم گم كرده بودند.
ماچگونگي اسارت و آخرين ديده ها را براي هم رزمان تعريف كرديم .
آنها هم تك تك محل و علت اسارت را بيان مي كردند. در آنجا سرگروهبان اندرماني را پيدا كردم او درجه داري شجاع بود و چندين بار تا دم مرگ در عمليات ها باهم بوديم همديگر بغل كرديم و بوسيديم . از او چگونگي اسارت و سرنوشت ستون را در آن شب پرسيدم . او حكايت ها داشت .
او مي گفت : بعد از در گيري و افتادن به كمين عراقي ها ما هم خالي مقاومت كرديم اما نمي توانستيم از ديد وتير آنها خارج شويم تلفات و زخمي ها لحظه به لحظه بيشتر مي شد بلند گو ها به فارسي اعلام مي كردند تسليم شويد جنگ تمام شده ما شمارا به آغوش خانواده تان مي فرستيم و غيره . در آن شب تعداد زيادي از مارا داخل كاميون ها چپاندند .بطوريكه ظرفيت هركاميون 20 نفر بود با زور 50 يا 60 نفر روي همديگر ريخته بودند و سه كاميون ايفا بوديم منافقين راهنما هاي عراقي ها بودند اين وطن فروشان خدمات زيادي را براي دشمن اجام دادند . بطوريكه ما مي خواستيم صحبت كنيم به عراقي ها مي گفتند ايراني ها قصد فرار د ارند عراقي ها هم بر ما فشار مي آوردند. آن شب تا صبح در پشت كاميون ها نگهداشتند زيرا به علت امن نبودن جاده ها از سوي ايراني ها مي خواستند روز روشن حركت كنند .
او مي گفت آنها بدون توقف به اردوگاه موقت بعقوبه برده بودند و بقيه مسائل را كه خودم مي ديدم .ازسرنوشت فرماندهان و الخصوص سرهنگ سلاجقه پرسيدم او گفت او هم اسير شد واورا از ما جدا كردند وبه اردو گاه افسران فرستادند.
با اين تعاريف مشخص شد تقريباً تمامي هم رزمان ما در اسارت بودند و تعدادي هم در اين سوله بسر مي بردند و بقيه نيز و جا هاي ديگر بودند. زياد سوال مي كردم از افراد و تجهيزات و مسائل ديگر و او جواب مي داد.
تعداداسراء درآن مكان بسيار بود عراقي ها به ايراني ها اجازه استفاده از دستشوئي را نمي دادند خالي از همرزمان بيماري ريوي گرفته بودند . آنها مدت 7 روز در آن شرايط نگهداري مي شدند از غذا خبري نبود همه از گرسنگي بي حال و بي رمق در گوشه اي افتاده بودند بوي لجن و ادرار و مدفوع همه جا پيچيده بود بطوريكه قسمت زيادي از سوله بعنوان دستشوئي استفاده مي شد. وهنگامي كه در سوله را باز مي كردند اسراء به درها هجوم مي بردند عراقي ها هم ضمن استفاده از كابل و باتوم تيراندازي مي كردند. وضعيت بسيار اسفناكي بود بچه ها باتوجه به زبان و شهر و يگان چند نفر چند نفر گرد هم آْمده بودند.
عراقي هاصبحانه نمي دادند ساعت 5 بعداز ظهر دو يا سه ديگ برنج به سوله مي آوردند ما نه ظرف داشتيم و نه چيري ديگر آنهائي كه قدرت بدني داشتند موفق مي شدند چند لقمه برنج از زير پا هاي اسراء كه از سرو كول هم بالا مي رفتند بخورند و بقيه گرسنه بمانند و تعدادي در مواقع مجروح مي شدند و بعضاً دست و پايشان مي شكست .من آن صحنه هاي وحشتناك را هرگز فراموش نمي كنم . ولمس كردم آدم گرسنه چه ها كه نمي كند.آنجا ديگر از ايثار و محبت گذشته بود آنجا محل دسته و پنجه نرم كردن با مرگ بود . در اين مواقع هيچكس همديگر را نمي شناخت چون گرسنه بود .
عراقي ها سه يا چهار گوني نان كه عربي سمون نام داشت بسيار نامنظم و غير عادلانه از بالاي درها و پنجره ها به داخل پرتاپ مي كردند اسراء در پي گرفتن نان دسته دسته به اين طرف و آن طرف مي دويدند و نان ها زير پاها له مي شدند. حتي دوستان مي گفتند سر رسيدن به آب و غذا چند نفر هم بعلت دعوا جان خودرا از دست دادند.
قلم وبيان عاجز از آنست كه صحنه هاي غير انساني عراقي ها كه با ايراني ها داشتند به تصوير بكشد . عراقي ها رفتاري قرون وسطائي با ما داشتند. كه خاطرات تلخ در سينه رزمندگان صبور و ايثار گر باقي است . در بيرون سوله چند تانكر آب ثابت بود عراقي ها با ماشين فاضلاب آنهارا پر مي كردند آنگاه در سوله را باز مي گذاشتند رزمندگان مانند مور وملخ به آب حمله ور مي شدند عراقي ها داخل آب مواد شوينده مي ريختند تا همه اسهال بگيرند و ناي حركت نداشته باشند تا اسراءرا خوب كنترل نمايند.
ارودگاه از سه سوله تانك تشكيل شده بود و حدود 3000 نفر نگهداري مي شد هرلحظه با عراقي ها در گيري وكشمكش بود .اطراف اردوگاه حفاظت فيزيكي مناسبي نداشت و هر كس مي توانست خارج از ديد دشمن فرار كند و فاصله پادگان تا مرز ايران چند دقيقه بيشتر نمي شد . عراقي ها از ترس فرار اسراء هركس كه به طرف سيم خاردار نزديك مي شد تيراندازي مي كردند . الخصوص كه فعلاً آمار و ارقام ما هم مشخص نبود عراقي مانند گله ما مي خواستند بشمارند اما اسراءاز سوئي به سوئي جابجا مي شدند امكان شمارش نبود فقط كتك و كابل و دنبال كردن اسراء ديده مي شد دژبانهاي عراقي با جثه هاي بسيار درشت از كتك زدن فرياد كشيدن خسته شده بودند.