ورود به شهر منــدلي عراق
جمعه 24 دی 1389 10:45 AM
خيلي زود وارد شهر مرزي مندلي عراق شديم ارتش عراق در اين شهر مرزي ستون كشي مي كرد.و شهر مملو از نظامي بود.
همه مارا به يك محل اداره مانند گويا اداره راه عراق بود . بردند محل مفرحي بود همه را پياده كردند. ساعت تقريباً 5 عصر بود همه ما گرسنه بوديم . به هر سو كه نگاه مي كرديم پول ايراني بود كه به همه جا پراكنده شده بود آنجا بود كه فهميدم ديگر پول و غيره ارزشي ندارد و بايستي تن به قضا و قدر بدهيم . ما به يكديگر مي گفتيم سعي كنند اطلاعاتي را براي دشمن باز گو نكنيم .
از استخبارات عراق دو نفر نظامي مسلط به زبان فارسي و تركي براي بازجوئي ما حاضر شدندونام و نشان و يگان و سوالاتي پيرامون واحدها و فرماندهان و ادوات مي كردند ماهم بر حسب وظيفه تنها مشخصات فردي را مي گفتيم و از ارائه اطلاعات سرباز مي كرديم و با سخنان ديگر طفره مي رفتيم .
آنها مي گفتند تعداد زيادي از ايرانيان اسير شده و ما ايران را شكست داديم و سعي داشتند روحيه مارا تضعيف نمايند .
ولي ته قلب ما چيزي ديگر مي گفت و علارغم ديده ها و شنيده ها نمي توانستيم شكست ايران را قبول كنيم و حس مي كرديم سري دراين كار نهفته است .اما ديگر اسير بوديم و بايد سرانجام كار را در خاك دشمن مي ديديم.
بعد از باز جوئي مقدماتي كه باز جوئي دقيقي نبود مارا سوار كاميون ها ي ديگر كردند اين بار دو نفر سرباز جوان محافظ ما بود يكي بالاي سقف كاميون روبه ما نشست و ديگري در آخر كاميون رفتار آنها خوب بود و دلداري مي دادند.
خودروها حركت كرد . كاميون در هنگام ترمز كردند مي رفت كه سرباز از روي سقف بيافتد ما بوسيله سربازان عرب زبان گفتيم آن بالا خطرناك است ولي او توجه نمي كرد .
هنوز راهي پيموده نشد كه در اثر ترمز ناگهاني كاميون سرباز محافظ عراقي ازروي سقف به جلوي كاميون پرت شد و كشته شد . جنازه اورا سوار كاميون ما كردند و به سرعت به جلو حركت كردند.
در حين طي مسير من و دو نفر از درجه داران كه با من اسير شده بودند نقشه فرار مي كشيديم ولي موقعيت نبود و ما نمي توانستيم از كاميون فرار كنيم چون جاده مملو از عراقي بود و ما كشته مي شديم.
با اين افكار به پادگان ( لشگر 16 پياده كوهستان ذوالفقار) در شهر بعقوبه عراق رسيديم سوله هاي تانك بسيار بزرگي در پادگان ديده مي شد از دژباني عبور كرديم .