خاطره باز گرداندن پيكر شهيد
جمعه 24 دی 1389 10:37 AM
بعد از سه روز فرماندهي لشگر تصميم بر آن گرفت كه عمليات چريكي كوچك جهت گمراه نمودن محل حمله ي اصلي را در سمت چپ لشگر ( منطقه قصر شيرين ) آغاز كنيم.
شصت نفر از نيروهاي زبده كه در عمليّات هاي مختلف و شكستن خط هاي مقدّم دشمن شركت داشتند، داوطلبانه آماده شدند. ساعت دوازده ظهر بود كه تلفنی اطلاع دادند برادر و پدر شهيد ستوان كرمي به منطقه وارد شدند و مي خواهند خودشان جنازه ستوان كرمي را به عقب تخليه نمايند؛ ناگفته نماند ستوان كرمي كه فرمانده دسته ي دوم گروهان يكم تكاور بود درست در تاريخ 27/3/66 كه من هم شرکت داشتم ساعت2:30 بامداد حين درگيري بسيار سخت كه به كمين عراقي ها افتاده بوديم؛ ايشان در ميدان مين عراقي ها گير كرد و روي مين ضد نفر رفت و در اثر آن پيكر بي جان او در داخل مين ها بجا ماند و ما نتوانستیم جسد او را به عقب بكشيم.
در آن شب تعدادي شهيد و مجروح داديم، او افسري شجاع، بلند قد و قامت مردانه و خشن بودن او عراقي ها را بسيار ترسانيده بود. او لر و اهل ایلام بود و مدت 3 ماه بود كه ازدواج كرده بود. او در پشت آن هيكل تنومند و خشن قلبی مهربان و رئوف داشت بعد از شهادت او همه ي همرزمان ناراحت بودند و همواره از اينكه غريبانه جسد او در جلو چشمان ما در ميدان مين جا ماند احساس حقارت و خجالت مي كرديم. خانواده ي او تلاش زيادي داشتند تا جنازه ي وي را برگردانيم. چون جنازه ي شهيد وارسته در بين عراقي ها مانده بود هيچ امکانی نداشت اما در آن روزها اتفاقات جالبی مي افتاد كه هيچ كس نمي توانست آنگونه طرّاحی و پيش بيني نمايد. ما به چشم خود لطف و رحمت الهي را ديديم كه قرآن كريم در اين مورد فرموده است: « نا اميد نشويد و از ياد و رحمت الهي غافل نباشيد.»
عملياتي كه ما داشتيم درست در همان نقطه بود كه شهيد كرمي بجا مانده بود. پدر شهيد مردي در حدود 60 ساله ولي سالم و قوي بنيه و شجاع و از عشاير ايلامي بود. ايشان از امام جمعه و نماينده رهبري مجوز گرفته بود تا خود را به منطقه برساند و تعهد داده بود كه جنازه ي پسرش را به پشت خط بياورد و اگر هم كشته شود خانواده وي رضايت داشتند.
پدرش اول فكر مي كرد كه ما در حق پسرش كوتاهي مي كنيم. بعد از اينكه وضعيت و موقعيت فعلي براي او باز گو شد كمي آرام گرفت. آنها داخل سنگر فرمانده تيپ ميهمان بودند. بعد از اينكه به آنها گفته شد امشب عمليات محدودي در همان نقطه ي شهادت پسرش داريم اعلام داشت كه ايشان هم با ما خواهد آمد و نامه اي از مقامات دارد. صحبت و نصيحت ها نتيجه نداد. او تصميم خود را گرفته بود لاجرم با هماهنگي مسئولين مربوطه مقرر شد تنها پدر وي همراه گروه هاي تك كننده حضور داشته باشد.
با توجه به مسئوليت من و بنا به دستور ايشان در كنارم بود اوهم تفنگي را براي خود گرفت تا هنگام نياز از خود دفاع كند. همه ما احساس حقارت و شرمندگي داشتيم و سعي داشتيم براي پيدا كردن شهيد كوتاهي نكنيم و پدرش دست خالي بر نگردد.
ساعت 11:30 بوسيله ي خودروها به منطقه قصر شيرين راهي شديم. تقريباً ساعت 12:40 با هماهنگي يگان خط نگهدار از خاكريزهاي خودي بسوي مواضع دشمن سرازير شديم. علارغم آمادگي كامل دشمن در رابطه با مسائل چند روز پيش ما حتماً مي بايست اقداماتي انجام مي داديم و تازه اينكه مسئله شهيد كرمي نيز اضافه شد پدر شهيد كرمي استقامت خوبي داشت و به مسائل نظامي گري واقف بود پس او مي توانست در حين درگيري گلیم خودرا از آب بيرون بکشد. هم رزمان به چند گروه مختلف مانند كمين، بكاو بكش، دستبرد، تخريب تقسيم شديدم.
تقريباً اكثر افراد در سال گذشته در زمين ها عمليات داشتند و آشنائي خوبي داشتند ساعت 35/2 نصف شب از داخل ميادين عبور كرديم هنوز مأموریت ما براي دشمن کشف نشده بود ولي گاه گاه گلوله هاي خمپاره و گلوله هاي منور به صورت پراكنده در هر سو اصابت و انفجار مهيبي رخ مي داد چون همه شب اتفاق مي افتاد شك برانگيز نبود كوچكترين صداها براي ما خطر ساز بود و هر آن مي توانست وجود عراقي ها و شليك مسلسل هاي آنها بر روي ما اتفاق بيافتد و سرنوشت ما هم مانند شهيد كرمي، باشد.
چون من در حين شهادت ستوان كرمي در چند متري وي بودم دقيقاً، آن نقطه را مي شناختم به پدر شهيد و ديگر هم رزمان محل مورد نظر را در نور مهتاب نشان دادم و دوربين مادون قرمز را به پدر شهيد دادم تا نگاه كند چشمان رنجور و شجاع پدر شهيد پر از اشك شده بود و شايد احساس قلبي او خبر از نزديكي جسم بي جان و پوسيده جگر گوشه اش داشت در آن موقعيت خطرناك يك حالت غريبي به همه دست داده بود به پدر شهيد تأكيد كردم ديگر مجاز نيست جلو بيايد چون مي توانست در اثر احساسات پدري مأموريت ما كشف و همگي از بين برويم او را به يك سرباز سپردم و گفتيم شما هواي مارا داشته باشيد.
از شانس ما يا پدر شهيد گروه ما به داخل ميدان رفتيم ولي از كمين دشمن خبري نبود در داخل ميدان مين شيار بسيار كوچكي بود با دوربين كاوش كرديم ديديم چند شئ مشكوك به چشم مي خورد خود را نزديك كرديم ديديم جسد شهيد كرمي بود البته در بين خار و خاشاك و آفتاب گوشت بدنش ريخته بود و حتي بيشتر استخوان هاي بدنش پوسيده بود.
تنها چيزي كه او را مي شناساند لباس باد گير آبي رنگي بود كه شب شهادت فرماندهان به تن داشتند در چند متري آن طرف چند جسد گمنام از حمله هاي قبل ديده مي شدند خيلي خوشحال شدم زيرا كه در پيش پدر شهيد روسفيد مي شديم استخوانها و پلاك و تجهيزات پوسيده شهيد كرمي را داخل كوله پشتي جمع كرديم ( در اثر زمان پوسيده و استخوانهايش خردخرد شده بود ) آن هيكل بلند قامت و رشيد اکنون در داخل كوله پشتي جمع شده بود بوسيله يک سرباز جسد وي و چند شهيد گمنام به عقب كشيده شد.
يگان تك ور بعد از عبور ميدان مين دشمن به داخل كانال هاي عراقي سرازير شد در يك لحظه شليك آتشبار ها از زمين و هوا شروع شد در گيري سختي بوجود آمد تكاوران ديگر به داخل كانالها وارد شده بودند و ادامه درگيري براي عراقي ها بسيار سخت و براي نيروهاي ما كم تلفات مي شد به داخل سنگرها نارنجك پرتاپ مي شد صداي هياهو و داد و فرياد عرب ها به آسمان برخاسته بود آنها سراسيمه با زير شلواري و زير پوش در داخل سنگر ها دفاع مي كردند.
از سمتي وارد كانال عراقي ها شدم در مدت کوتاهی جنازه ي عراقي ها در داخل كانال انباشته شده بود و من روي جنازه ها راه مي رفتم چهره هاي وحشتناك و خون آلود و دستهاي تكه تكه شده و پاهاي قطع شده و گلوهاي بريده شده ي عراقي ها نشان از برتري نيروهاي ما داشت.
داخل كانال كه به طرف سنگرهاي استراحت عراقي ها تيراندازي مي كرديم ساعت نزديكي هاي 4 صبح بود و هوا كم كم روشن مي شد و نيروهاي احتياط و صداي كاميون هاي حامل نيروهاي كمكي عراق بگوش مي رسيد كه نزديك مي شدند.
نيروهاي زبون عراقي از ترس در تاريكي فرياد مي زدند الدّخيل الدّخيل 000 ديگر دير شده بود ما قصد اسير گرفتن نداشيتم مأموريت ما انهدام مواضع و دشمن و گوشمالي و معطوف كردن توجه فرماندهان به منطقه بود كه بتوانيم از منطقه نفت شهر حمله را آغاز كنيم.
نيروهاي كمكي عراق خيلي نزديك شده بودند با بي سيم اطلاع داديم پشت خط عراقي ها زير آتش بگيرند تا ما ار خودرا بهتر انجام دهيم سنگرهاي عراقي يكي يكي از بين مي رفت و عراقي ها از هر سو به طرف عراق فرار مي مردند و بعضي نيز از ترس كه نتوانسته بودند فرار كنند، خود را داخل اجساد انداخته بودند.
داخل كانال عراقي ها بودم كه يكي از سربازان خودي داد زد مواظب باش برگشتم ديدم يك عراقي قوي الجثه كه داخل جنازه ها خودرا به مردگي زده بود برمي خاست كه از پشت سر با سر نيزه به من حمله كند با اسلحه ي كلاشينكوفي كه در دست داشتم يك رگبار 10 يا 12 تيري به سرو صورت او رگبار بستم هيكل او مانند پر كاهي به كانال چپانيده شد. به عنوان يادگاري مدارك او را از جیب وي برداشتم و فانسقه و كلت كمري وي را هم غنيمت گرفتم وضعيت بسيار خطرناك بوجود آمده بود از هر سو تير اندازي و پرتاپ نارنجك و آر پي جي ادامه داشت از ته كانال يك عراقي كه به طرز وحشتناكي مجروح شده بود و احتمالاً نيز موجي شده بود فرياد كشان در حالي كه يك قبضه آر پي جي داشت به طرف من حمله ور شد و قبل از اينكه بتواند از سلاح خود استفاده كند يك رگبار بي هدف به داخل كانال بستم كه در اثر كمانه كردن تير كاسه ي زانوي پايش پريد و چند تير هم به كلّه اش كه كلاه آهني به سر نداشت اصابت كرد و كشته شد. ديگر احتمال اينكه نفرات خودي همديگر را هدف بگيرند بسيار بود دستور بر اين شد مجروحين و شهداي ما به عقب تخليه شود و تا دور شدن آنها ما درگيري را ادامه دهيم سريعاً برابر دستور اقدام شد تلفات عراقي ها بسيار زياد بود چون همگي غافلگير شده بودند و صحنه هاي وحشتناك بوجود آمده بود.
بعد از دور شدن مجروحين و شهداي ما كانال ها تخليه كرديم و از آن سو هم نيروهاي كمكي عراق وارد كانال ها شده و پيش روي مي مردند ماندن ما يعني مرگ حتمي با استفاده از آتش و حركت هاي متوالي عقب نشيني كرديم.
بوسيله بي سيم اطلاع داديم حالا مواضع خط مقدم عراقي ها با توپخانه بكوبند و ادامه دهند تا ما دور شويم آتش توپخانه و خمپاره هاي ايران شروع شد و باقي مانده عراقي ها و نيروهاي كمكي در داخل كانالها تكه تكه مي شدند توپخانه عراق نيز حد واسط خط عراق و ايران يعني ماها را هدف قرار داده بود و در اين بين چند نفر هم شهيد شده بود ولي ديگر جسدي باقي نگذاشته بوديم خودرا به مواضع نيروهايمان رسانديم و به وسيله خودروها سريعاً منطقه را ترك كرديم و مأموريت دفاع را به نيروهاي خط نگهدار محول كرديم بسيار خسته شده بوديم و همگي نشاني از زخم و خون.
هوا ديگر روشن شده بود از هم ديگر سراغ ياران و دوستان را مي گرفتيم يكي مي گفت شهيد شد ديگري مجروح و بعضي هم از شجاعت دوستان و بزدلي عراقي ها همگي احساس غرور و افتخار مي كرديم كه توانستيم دشمن را تنبيه كنيم تا مدتها فراموش نكند.
بي اختيار ياد پدر شهيد كرمي افتادم تا رسيديم به يگان اوليه سراغ او را گرفتم گفتند در تخليه شهداء است و جنازه فرزند خودش را از محل كشف تا آنجا در بغل خود حمل كرده و گفته كه با خداي خود عهد بسته پسرش را خودش پيدا كند خودش حمل كند و خودش به خاك بسپارد . به بلاي سر شهيد رفتم كل وزن او بيش از 10 كيلو نبود براي بهتر شناختن جسد پلاك او را از جيب درآوردم تا براي پدر و برادرش مشخص شود اما پدرش گفت او فرزند اوست و مي تواند از استخوان هاي پوسيده نيز تشخيص دهد . او گريه مي كرد و ما هم بيشتر به اين شهيد گريه مي كرديم چون اتفاق جالبي رخ داده بود او يكسال قبل ساعت 30/2 در كنار من شهيد شد و درست يكسال بعد نه كم و نه زياد در همان ساعت شهادت اش، جسد وي توسط من كشف شد نمي دانم چه حكمتي بود جسد غريب و مردانه اش يك سال تمام زير برف و باران بماند و عراقي ها هم با جسد او كاري نداشته باشند تا ما او را پيدا كنيم من شخصاً از ار خود راضي بودم.
پدر شهيد بسيار خوشحال بود كه جگر گوشه اش را پيدا كرده و به مادر چشم انتظارش خواهد رساند پدرش مي گفت شخصاً رشادت تكاوران را به چشم ديده و شجاعت هاي سربازان را فراموش نخواهد كرد او قبلاً فكر مي كرد نيروهاي ما در اثر ترس نمي توانند جنازه پسرش را تخليه كنند اما امروز درك كرده بود نيروهاي ما برابرقوانين و مقرّرات و با نقشه هاي نظامي كار مي كنند و احساسات بي مورد معني و مفهوم ندارد.
آري پيدا شدن شهيد كرمي و مراجعه پدر و برادر او و تقارن عمليات در آن تاريخ و سالگرد بسيار تعجب انگيز بود. فرماندهان رده بلا خصوصاً تيمسار شخصاً در منطقه حضور پيدا كرد و از تلاش رزمندگان تشكر و قدرداني بعمل آورد و در اين راستا به همه ي افراد شركت كننده در عمليات رزمي يك سكه ي بهار آزادي از طرف مقام رهبري هديه داد.