0

خاطرات جانباز آزاده ميكائيل احمدزاده( خاطرات واپسین روزهای جنگ تحمیلی و اسارتگاه مخوف تکریت)

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

سرباز شهيد گمـــنام
جمعه 24 دی 1389  10:36 AM

بعداز آن روز خاطره انگيز فرداي آن روز من با دو نفر ديگر با يك دستگاه جيپ براي ديدباني به خط مقدم راهي شديم هنوز يك كيلومتر دور نشده بود يم  كه جنازه يك سرباز رزمنده در70 يا 80 متري  كنار جاده ديده شد او در اثر بمباران شهيد شده بود

سربازي بلند قامت در آفتاب نه چندان  سوزان به پهلو، نيم برهنه بر خاك افتاده بود و پاي چپش آنچنانكه گوئي لحظه مرگ يكبار ديگر كوشيده بود برخيزد برزانو خم بود . قمقمه آب او آن سو تر بر خاك افتاده بود و تنها تيغه سرنيزه او در آفتاب برق مي زد . از كنار لب پائيني اش بر گونه راست ، آنجا كه رنگي بسان شكوفه با دام داشت و چندين رشته ارغواني شرابه خون فرو مي ريخت ، لب بالايش دريده شده بود اما هنوز مي شد زمزمه آن لب ها را كه در گذشته لحني پر شور و افسونگر داشتند ، شنيد.

جسد در كار تجزيه و زوال بود . او سرباز گردان زرهي بود زيرا كلاه قر مز او بيانگر يگان او بود جز اين نشانه اي از نام و نشان وي نبود پيكر سپيد و مرمرينش در نور آفتاب ، بسان زنبق سپيدي بر رمل خاك صحراي بي كران وا مي رفت .

اما او پيراهني در بر نداشت  . در ميان سربازاني كه در جبهه شهيد شدند در كار اين يكي حيران ماندم چرا پيراهن نداشت . غرش توپ ها و موشك هاي زمين به زمين به گوش مي رسيد.بالاي سر فاتحه اي خوانديم و او را به قرار گاه تخليه كرديم تا واحد ها  هويّت او را شناسائي كنند و دعا كرديم شناخته شود تا بي نام و گمنام به پشت جبهه فرستاده نشود. هر روز ما شاهد شهادت ياران بوديم نمي دانم چرا اين يكي غريب وار و بي كس و بي نام مرا تحت تأثير قرار داده و براي او از ته دل گريه كردم و دلم براي او و خانواده اش سوخت .خاطره ديگر چند روز بعد افتاد كه به ياد ماندني بود.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها