این زن مرا به اینجا رساند!
جمعه 11 مرداد 1398 12:25 AM
این زن مرا به اینجا رساند!
مثل همه مردان خانواده، اما با یک فرق اساسی. هیچ کدام از حرف ها، خاطرات، حکایت ها و شوخی هایش بی هدف نبود.
سید محمدحسین طباطبایی (۱۲۸۱-۱۳۶۰ش)
شهوربه علامه طباطبایی، مفسر، فلیسوف، اصولی، فقیه، عارف و اسلامشناس قرن ۱۴.ق بود. وی از عالمان تأثیرگذار شیعه در فضای فکری و مذهبی ایران در قرن ۱۴.ش بود. وی نویسنده تفسیر المیزان و کتابهای فلسفی بدایة الحکمة و نهایة الحکمة و اصول فلسفه و روش رئالیسم است.
علامه چنان زندگی عاشقانه ای داشت که شاید کمتر کسی حکایت های آن را باور کند؛ ایشان و همسرش در طول زندگی مشترک پر فراز و نشیب شان، چنان دلبسته هم بودند که بعد از فوت همسر علامه، گریه های علامه طباطبایی در فراق او، بر سر زبان ها افتاد. علامه درباره همسرش گفته بود: این زن مرا به اینجا رساند، او شریک من بود و هرچه کتاب نوشته ام، نصفش مال اوست. این چند برش عاشقانه خانوادگی علامه را بخوانید تا با ویژگی های کم نظیر این مرد بزرگ، این بار در خانواده آشنا شوید:
به عشق همسر
همسرش که بیمار شد، 27 روز تمام کار و زندگی اش را رها کرد و به طور شبانه روزی به او می رسید. بعد از مرگ او، به عشقش وفادار بود و تا چهار سال، هر روز مرتب می رفت کنار مزارش، بعد از آن چهار سال هم که فرصت کمتری داشت، به طور مرتب دو روز (دوشنبه و پنج شنبه) سر مزار همسر می رفت و امکان نداشت این برنامه را ترک کند.
دختر امانت خداست
در صدا کردن خانم ها و بچه ها، اخلاق خاصی داشت. حتی تا آخرین روز زندگی با همسرش هم، او را با الفاظ سبک خطاب نکرده بود. همیشه «خانم» را همراه با نام او به کار می برد. غیر از همسرش، به بچه ها هم احترام می گذاشت؛ مخصوصاً به دخترها. همیشه کنار اسمشان لقب سادات را هم بیان می کرد. می گفت حرمت دختر، مخصوصاً سیده باید حفظ شود. دختران امانت خدا هستند. هرچه آدم به آنها احترام بگذارد، خدا و پیغمبر خوشحال می شوند.
فرزند علامه می گویند: رفتارش با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار می کرد که گویی مشتاق دیدار مادرم است. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که گمان می کردیم آن ها هرگز با هم اختلافی ندارند. آنها واقعا مانند دو دوست با هم بودند.
به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که گمان می کردیم آن ها هرگز با هم اختلافی ندارند
به احترام خانم و بچه ها می ایستاد
اهل کمک در خانه بود. با این که همسرش اجازه نمی داد، کوچکترین کار خانه را انجام دهد و همیشه همه چیز را برای مطالعه، تحقیق و کتاب نوشتنش آماده می کرد، اما علامه مردی نبود که اهل نشستن در اتاق و امر و نهی باشد. مهمان که می آمد، با هیجان می رفت کمک همسرش. همه کار می کرد؛ از مقدمات پذیرایی گرفته تا کارهای آشپزخانه. طوری کمک می کرد که خانم حتی یک لحظه از مهمان داری و پذیرایی احساس خستگی نکند. در خانه، مهربان بود و هروقت به هرچیزی نیاز داشت، خودش می رفت و می آورد. به اهل خانه خیلی احترام می گذاشت. خیلی وقت ها وقتی خانم یا یکی از بچه هاوارد اتاق می شد، بلند می شد و به نشانه احترام، تمام قد می ایستاد.
به اهل خانه خیلی احترام می گذاشت
دیگر جلسه خصوصی است: ساعت های ابتدایی شب، ویژه خانواده بود؛ بگو و بخند و گفت و گوهای معمول خانوادگی. بعد از ظهر تا شب را می گفت، دیگر جلسه خصوصی است؛ بیایید بنشینیم، حرف بزنیم و می گفت این ساعت (نشستن با اهل خانه) بهترین اوقات من است و تمامی ناراحتی هایم را برطرف می کند. برای بچه ها از خاطراتش و مسائل روز می گفت، شوخی می کرد، برایشان شعر می خواند، نقاشی یادشان می داد و برایشان سرمشق می داد؛ مثل همه مردان خانواده، اما با یک فرق اساسی. هیچ کدام از حرف ها، خاطرات، حکایت ها و شوخی هایش بی هدف نبود.
سعی می کرد آموزه های دینی و خانوادگی اش را در همین ساعت های دورهمی و طوری که بچه ها را دل زده نکند، به صورت غیرمستقیم یادشان دهد. شاید برای همین است که بچه های علامه، از هم صحبتی کودکانه شان با پدر، خاطره خوشی دارند.
منبع: ماهنامه موعود (196)