منافقين رؤياى رژه مهران تا تهران را به گور بردند
جمعه 24 دی 1389 9:30 AM
* سردار چه طور شد كه منافقين و در كنار آن ها عراق مجدداً تصميم گرفتند به ايران حمله كنند و در عملياتى درصدد پياده كردن اهداف خود باشند؟
** براى اين كه بخواهيم در مورد عمليات مرصاد كه در سال ۶۷ رخ داد صحبت كنيم بايد كمى به عقب تر از اين تاريخ برگرديم. دو، سه ماه قبل از عمليات مرصاد، عراقى ها پس از شكست هاى پى درپى تاكتيك خودشان را عوض كردند و حالت تهاجمى گرفتند. با تمام قوا و تجهيزات وارد ميدان شدند. انواع سلاح هايى كه موجود داشتند را استفاده كردند. امريكا نيز علناً به پشتيبانى از ارتش حزب بعث وارد آب هاى خليج فارس شد. البته امريكايى ها و شوروى سابق قبل از شروع جنگ از صدام حمايت مى كردند و اصلاً خود آن ها در ۲۶ تير ۵۸ پس از پيروزى انقلاب اسلامى صدام را با يك كودتاى بدون جنگ در عراق به قدرت رساندند. و چراغ سبز نشان دادند تا او به ايران حمله كند. آن ها در اذهان عمومى جا انداخته بودند كه كارى با ارتش عراق ندارند ولى از سال ۶۶ به خصوص در اواخر جنگ حمايت هايشان علنى شد.
حالت تهاجمى عراق و به دست آوردن بعضى پيروزى هاى آن ها، پذيرش قطعنامه ۵۹۸ در تير ۶۷ به دستور حضرت امام (ره) و پشتيبانى علنى امريكا از عراق با تهاجم موشكى به هواپيماى مسافربرى ايران در آب هاى خليج فارس يك احساسى را بين نيروهاى ضدانقلاب خصوصاً گروهك منافقين ايجاد كرد كه مى توانند دست به كار شوند و كارى را انجام دهند لذا گروهك منافقين كه چند عمليات كرده بود و فكر مى كرد توانى براى درگيرى با ايران دارد با فشار قدرت هاى جهانى تدارك برنامه اى عليه ايران را ديد. گروهك منافقين با اين استنباط و تحليل بچه گانه شان به اين نتيجه رسيده بودند كه با توجه به حمله عراقى ها و به دست آوردن نتايج به ظاهر پيروزى ديگر مردم ايران به نظام پشت كرده و از جبهه ها حمايت نمى كنند، لذا با اين تحليل و پشتيبانى و تحريك قدرت هاى جهانى دست به عمليات عليه ايران زدند.
پس از پذيرش قطعنامه ۵۹۸ دو، سه روزى مرزها نسبتاً آرام بود. توپخانه ها آنچنان كار نمى كرد. نيروهاى زيادى در يگان ها و لشكرها جمع شده بود. چون از نظر ما جنگ هنوز تمام نشده بود و بايد بند بند قطعنامه اجرا مى شد و از طرفى مى دانستيم صدام پايبند به هيچ اصل بين المللى نيست لذا نيروهاى لشكر ۲۷ حضرت رسول را در دوكوهه و مدارس شهرهاى نزديك مثل انديمشك سازماندهى كرديم و چند گردان هم در اردوگاه كاروان نگه داشتيم و به نوعى آماده بوديم.
* خود شما در اين مدت كجا بوديد؟
** با توجه به آرامش نسبى با چند تن از فرماندهان لشكر تصميم گرفته شد كه به سمت اصفهان براى شركت در شب هفت شهيد صالحى جانشين لشكر حركت كنيم. كليه نيروها و فرماندهان را توجيه كرديم و به سمت نجف آباد زادگاه شهيد صالحى رفتيم. شب هفت در آن جا حاضر بوديم. سپس فردا كه جمعه بود گفتيم چند سالى است از شهادت حاج همت مى گذرد سرى به خانواده اين شهيد بزنيم. شب در نجف آباد مانديم و صبح به شهر رضا رفتيم. وقتى وارد خانه شهيد همت شديم برادر حاج همت گفت آقا رحيم (صفوى) تماس گرفت اين شماره را داد و گفت زنگ بزن. تلفن را گرفتم بعد از سلام و عليك كردن آقا رحيم گفت برو به جاده اهواز- خرمشهر كه عراقى ها آمدند. تلفنى با دو كوهه هماهنگ كرديم و يكسرى كارها را گفتيم و خودمان نيز به راه افتاديم. آنقدر سريع رفتيم كه بعدازظهر به دوكوهه رسيديم. ديدم بچه ها آشفته اند. با بى سيم به گردان هاى اردوگاه كاروان گفتم چه كارهايى بكنند تاخود من برسم. دو ساعت از دو كوهه تا كارون فاصله بود. ساعت ده، ده و نيم شب رسيدم اردوگاه كارون و اقداماتى را انجام داديم. صبح فردا با نيروها بعد از نماز صبح به جاده اهواز- خرمشهر رفتيم كه اين عمليات به نام «عمليات غدير» نام گذارى شد.
* در اين زمان عراقى ها جاده اهواز- خرمشهر را تصرف كرده بودند؟
** بله. عراقى ها از مرز گذشته بودند و در جاده اهواز خرمشهر جولان مى دادند. از يك طرف به ايستگاه حميديه و حسينيه رسيده بودند. شش كيلومتر جلوتر يك بيمارستان صحرايى را منهدم كرده بودند و از طرف ديگر به سمت ما در كارون آمدند. با چند تا از بچه ها PMPهاى آن ها را زديم سپس با هماهنگى يگان هاى همجوار و قرارگاه به جلو پيش رفتيم تا اين كه به مرز خودمان رسيديم و در دژهاى مرزى مستقر شديم. از جاده اهواز خرمشهر تا مرز ۱۳ كيلومتر فاصله است. در نتيجه عمليات غدير با موفقيت انجام گرفت ولى عراقى ها انتظار شكست را نداشتند و فكر نمى كردند نيروهاى ايران اين چنين بعد از قطعنامه آمادگى داشته باشند.
همان شب منطقه را پاكسازى كرديم و از آن جا كه مى دانستيم ارتش حزب بعث فهم و شعور كافى ندارد و فقط قلدرى و زور را سرلوحه خودش قرار داده است لذا با نظر قرارگاه به منظور ايجاد امنيت مرزها تصميم بر اين شد كه كمى جلوتر از مرزهاى خودمان برويم و دژهاى مرزى آن ها را تصرف كنيم تا زمان مذاكره پيش باشيم. عمليات قرار بود سه روز بعد انجام گيرد.
* در همين زمان بود كه در سمت غرب منافقين حمله كردند؟
** بله، صبح روزى كه مى خواستيم عمليات كنيم بعد از نماز صبح بى سيم من را خواست. گفتند فلانى از اردوگاه كوزران با شما كار دارد- اردوگاه كوزران كه متعلق به لشكر ۲۷ حضرت رسول بود در شرق تنگه «چارزبر» قرار داشت كه بعدها به تنگه مرصاد معروف شد. در غرب اين تنگه نيز اردوگاه لشكر ۳۲ انصار همدان قرار داشت- پاى بى سيم كه رفتم ديدم مى گويند منافقين ديشب حمله كردند. ابتدا عراقى ها تا سر پل ذهاب آن ها را همراهى كردند سپس خود منافقين با پشتيبانى هوايى و هوانيروز ارتش عراق به سمت كرمانشاه در حركت اند. گفتم هر چه اسلحه و مهمات داريد برداريد و برويد به ارتفاعات تا از بالا به جاده مسلط شويد و از اردوگاه دفاع كنيد. خود من هم به قرارگاه در دارخوئين رفتم.
در قرارگاه به آقا محسن (رضايى) گفتم اين طورى خبر دادند شما مطلعيد گفت بله، چون شما امشب مى خواستيد عمليات كنيد نخواستم ذهنتان را درگير اين منطقه بكنم. شما امشب عمليات را انجام بدهيد و عراقى ها را در جنوب نگاه داريد. برگشتيم لشكر. همين كه رسيدم با بى سيم خبر دادند كه نه تصميم گرفته شد لشكر ۲۷ هم غرب عمليات كند و هم جنوب. خود من گفته بودم كه ما مى توانيم همزمان در دو منطقه عمليات كنيم. بچه ها وقتى شنيدند كه چه اتفاقى افتاده خيلى با روحيه بالا آمده شدند تا با منافقين بجنگند چون جنايات آن ها را ديده بودند. دوستان و آشنايان شان به دست آن ها در تهران ترور شده بودند. توجيهات و هماهنگى هاى لازم را انجام داديم.
* در مورد نحوه عمليات توضيح مى دهيد؟
** دو هلى كوپتر شنوك آمد. در هر يك از اين ها يك دستگاه تويوتا و چند موتور جاسازى كرديم. ابتدا گردان حمزه تيپ دو كه براى اين عمليات آماده شده بود سوار كرديم و قرار شد مابقى گردان هاى عمل كننده پشت سر آن ها منتقل بشوند. من با اولين هلى كوپتر به سمت كرمانشاه پرواز كردم. در كرمانشاه ابتدا در سه راه ملاوى زمين نشستيم تا موقعيت را ارزيابى كنيم. قرار بود يكى از بچه هاى سپاه آن جا باشد تا هماهنگ كنيم ولى خبرى نبود لذا دوباره پرواز كرديم به سمت اسلام آباد رفتيم. نزديك كارخانه نمك اسلام آباد هوا به تاريكى مى رفت در نتيجه نشستيم و نيروها پياده شدند.
نيروها وسايل را آماده كردند خودرو و موتورها را به عنوان جلودار فرستاديم تا منطقه را ارزيابى كنيم. احساس مى كرديم منافقين تا اين منطقه آمده باشند و در تنگه اى كه مقابلمان بود كمين زده باشند. هيچ خبرى نبود. در نتيجه همان شب تا ۳۰ كيلومترى سه راه اسلام آباد پيش رفتيم. آن جا چون بچه ها كمى خسته شده بودند يك ساعتى استراحت كرديم و دوباره به راه افتاديم. در ۱۵ كيلومترى سه راه اسلام آباد ديدم مردم روستا بيرون ريختند و وحشت زده سردرگم هستند. نيروهاى مردمى هم سنگر زده بودند تا موقع احتياج دفاع كنند. از اين ها گذشتيم تا اين كه به باند اضطرارى سه راه اسلام آباد رسيديم.
* منافقين تا اسلام آباد آمده بودند؟
** در اسلام آباد گروهك منافقين از شهر بيرون آمده بودند. عده اى از مردم وحشت زده در حال خارج شدن از شهر بودند. عده اى نيز از كرمانشاه براى مقابله در حال ورود به شهر بودند. لذا اين ها در هم گره خورده و حركت منافقين را كند كرده بود. گروهى ديگر از منافقين كه متوجه اين قضايا شده بودند و مى خواستند با خودروهايشان برگردند با هم برخورد كرده بودند. منافقين بسيار آشفته و درهم شده بودند. اين ها را فيلم داريم، از خود منافقين به دست آمده است.
* در اين موقع نيروهاى ايرانى كجا بودند؟
** بچه ها از طرف ديگر بعد از سر پل ذهاب كه متوجه گروهك منافقين شده بودند سريع يگان هاى خودشان را به تنگه چارزبر (مرصاد) آورده و در آن جا موضع گرفته بودند. ما وقتى به سه راه اسلام آباد رسيديم عقبه نيروهاى منافقين در آن جا بود. چون منطقه را مى شناختيم شبانه شناسايى هاى لازم انجام شد. سپس گردان حمزه را وارد ميدان كرديم. بچه ها ماشين هاى اين ها را زدند و چون خودروهاى پشتيبانى بود و حامل بنزين و مهمات بود در نتيجه آتش عجيبى به هوا بلند مى شد. اين گونه عقبه نيروهاى منافقين ناامن شد.
* در اصل با زدن عقبه منافقين آن ها محاصره شدند و شكستشان حتمى شد؟
** بله. با ناامن شدن عقبه و بسته بودن تنگه چارزبر، در مقابل، گروهك منافقين غافلگير شد لذا نيروهاى آن ها سريع به فكر فرار افتادند. از آن جا كه مابقى گردان ها هم رسيده بود براى ايجاد امنيت، بعضى از مناطق و دشت ها را پوشانديم تا مانع فرار آن ها شويم. روز بعد كليه يگان ها در محل هاى تعيين شده مستقر بودند و قرار بود هر يگانى از يك منطقه به كمر ستون منافقين بزند تا عمليات پايان يابد. شهيد صياد شيرازى هم با هلى كوپتر در سمت ريجاب و جوانرود عقبه آن ها را مورد حمله قرار داد. با اين وضعيت و هجوم برق آساى نيروها به جرأت مى توانم بگويم كه يك خودرو از منافقين نتوانست از منطقه خارج شود.
نيروهاى منافقين در ماشين هاى صفر كيلومتر كه به سفارش كشورهاى عربى ساخته شده بود نشسته بودند و انتظار داشتند همه مردم از آن ها استقبال كنند و تا تهران نيز با هيچ مشكلى روبه رو نشوند. آن ها مردم را نشناخته بودند. نه فهم داشتند و نه شعور سياسى- نظامى. امريكايى ها نيز يك تحليل درست به اين وفاداران خودشان نداده بودند.
* در واقع مى توان گفت عمليات مرصاد نشان داد منافقين چقدر در نادانى به سر مى بردند.
** يك مطلب جالب بگويم از اسناد و مدارك غنيمت گرفته شده و اقرار اسرا، حماقت منافقين به وضوح مشخص مى شد. آن ها كارت هاى شناسايى صادر كرده بودند كه مشخصات كامل افراد در آن درج بود. در آن كارت ذكر شده بود كه اعزامى از فلان كشور. حالا اين اعزام ها چه موقع انجام گرفته بود؟ سه روز قبل، دو روز قبل و حتى همان روز حمله. مسوولين اين گروهك گفته بودند كه بياييد كه اگر نرسيد در دولت آينده ايران مسووليتى نخواهيد داشت! بعضى از اين افراد وقتى با آن ها صحبت مى كرديد مى ديديد كه حتى يك تير هم نزده اند و آشنايى با ابتدايى ترين اصول نظامى ندارند. آن ها فقط مى خواستند سياهى لشكر جمع كنند. واقعاً دل انسان به درد مى آمد وقتى در عمليات مرصاد اين جوانان را مى ديد كه به گروهك منافقين پيوسته اند. جوان هايى كه از طرفى خودشان را به ظاهر روشنفكر مى دانستند و از طرف ديگر به راحتى فريب مسعود و مريم رجوى را خورده بودند.
حماقت اين گروه همين بس كه فكر مى كردند به راحتى مى توانند بدون هيچ مقاومتى در كمترين زمان ممكن به تهران برسند. در نقشه اى كه از آن ها به دست آمد و با دست كشيده شده بود، نوشته بودند از سر پل ذهاب تا «كرند» و از مرند تا اسلام آباد هر كدام نيم ساعت! از اسلام آباد تا كرمانشاه نيم ساعت .
تمام مقرهاى سپاه و كميته و ژاندارمرى را هم ذكر كرده بودند. از كرمانشاه تا همدان دو ساعت. در مجموع زمان مورد نيازشان را هشت ساعت در نظر گرفته بودند. آن ها حتى پيش بينى حوادث و اتفاقاتى مثل پنچرى، خرابى اتومبيل ها و غيره را نكرده بودند.
خداوند آنقدر اين گروه را كر و كور و لال و نفهم كرده بود كه فقط به ذوق اين كه بدون مقاومت به تهران خواهند رسيد پيش مى رفتند. اگر در يك كار كوچك هم تدبير نباشد به نتيجه نخواهد رسيد چه برسد به چنين كار عظيمى. به نظر من اين لطف خدا بود. اگر بعد از پذيرش قطعنامه اين ضربه بزرگ به منافقين وارد نمى شد شايد براى ما ايجاد مشكل مى كردند ولى خداوند اراده كرده بود تا چنين نشود. فلذا گروهك منافقين بدون تدبير بدون فكر و انديشه دست به اين كار زدند و روياى رژه مهران تا تهران را به گور بردند.
* نقش رهبرى حضرت امام (ره) چگونه بود؟
** انسان وقتى به عمليات مرصاد و يا ديگر عمليات ها مى نگرد تفاوت رهبرى الهى را با رهبرى دنيوى به عينه مى بيند. حضرت امام چقدر با طمأنينه روزى وارد شد با آن كه امكانات و تجهيزات نداشت ولى توانست تمام قلوب را تسخير كند. رزمندگان هم با خدا و امام معامله كردند و تا آخرين لحظه ايستادگى كردند و امروز نيز ايستادگى مى كنند تا اين پرچم را به رهبرى مقام معظم رهبرى به دست صاحب اصلى اش برسانند.
* الان، آينده اين گروهك تروريستى را چگونه ارزيابى مى كنيد؟
** ماهيت گروهك منافقين براى مردم از پيش از انقلاب مشخص بود. روزى كه مردم با سلاح مقابل رژيم پهلوى ايستادگى مى كردند اين گروه به دنبال جمع آورى سلاح براى خودش بود. از يك طرف با مردم رو راست نبودند، از طرف ديگر آن ها به هيچ وجه توانايى اداره حتى چند هزار نفرى را ندارند چه برسد به اداره يك كشور. لذا اين گروه چه بخواهد و چه نخواهد در دامان امريكا است. آن ها امروز هم به ظاهر در اردوگاه اشرف هستند ولى در واقع براى امريكايى ها كار مى كنند. گروهك منافقين فقط مجموعه خودش را مى بيند. به مردم كارى ندارد. منافع خودش را مى بيند. كسى كه اين گونه باشد چه سازمان و چه فرد هيچ موقع نمى تواند براى مردم دلسوزى كند. مردم با اين گروهك آشنايند. هيچ وقت جنايات آن ها را در حزب جمهورى در نخست وزيرى و ترور مردم عادى فراموش نخواهند كرد. مگر مى شود گروهى اين گونه با مردم رفتار كند بعد انتظار هم داشته باشد مورد حمايت و مقبوليت مردم باشد!
مگر اين كه توبه واقعى كنند و با ضوابطى به ايران باز گردند تا محاكمه شوند. در صورتى كه دست شان آلوده به خون بى گناهى نباشد به زندگى شان در كشور ادامه دهند. در غير اين صورت با توجه به اين كه به عنوان يك گروهك تروريستى در دنيا شناخته شده اند نمى توانند زندگى راحتى داشته باشن