به مناسبت هجدهمين سالروز انجام پيروزمندانه «عمليات مرصاد»،خبرنگار سرويس «فرهنگ حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)به سراغ سردار احمد سليمآبادي، فرمانده اسبق لشكر 71 روحالله استان مركزي رفته است كه در حال حاضر در سمتهاي رييس اداره كل تربيتبدني سپاه و مشاور معاونت عمليات ستاد مشترك سپاه در حال انجام وظيفه است. سردار سليمآبادي در اين عمليات با انجام دو هليبرد همراه با اميرسپهبد شهيد علي صياد شيرازي، نقش موثري در متلاشي شدن منافقان ايفا كرد. وي در اين گفتوگو با گراميداشت ياد و خاطره شهيدان دوران دفاع مقدس به ويژه شهيدان عمليات مرصاد و شهيد صياد شيرازي، وقايع قبل از تجاوز منافقان و نحوه شكست آنها در عمليات مرصاد را تشريح كرد.
**سردار، شما در آن زمان چه مسوليتي داشتيد و چگونه در جريان تجاوز منافقان قرار گرفتيد؟
در تيرماه سال 1367 مسوليت فرماندهي لشكر 71 روحالله استان مركزي را برعهده داشتم كه اين لشكر از نيروهاي اراك ،خمين ساوه، دليجان، تفرش، محلات، آشتيان و شازند تشكيل شده بود، همزمان دو گردان در جنوب،سه گردان نزديك كرمانشاه (سه راه پاوه) و «ويس قرني» و سه گردان نيز در مريوان حدود منطقه «دزلي» داشتم. اين نيروها عمدتا بعد از عمليات والفجر10 آن جا مانده بودند و قرار بود با لشكر 28 سنندج ارتش كه آن زمان «امير دادبين» فرماندهي آن را برعهده داشت،با انجام عملياتي در روي منطقه «شيلر» و با انهدام يكي از تيپهاي عراق، از پيشروي آنها جلوگيري كنيم.
كار شناسايي اين عمليات كه ما آن زمان زير نظر «قرارگاه قدس» بوديم و فرماندهي آن را «سردار حجازي»( فرمانده نيروي مقاومت بسيج) بر عهده داشت، انجام شد و قرار بود اين عمليات را به صورت مشترك با ارتش انجام دهيم،همه كارها انجام شد و شب فرداي انجام كارها قرار شد اين عمليات را انجام دهيم، اما از قرارگاه مرا خواستند،رفتم. سردار حجازي گفت: دستور رسيده به جنوب حركت كنيد و حضرت امام فرمودهاند: «حفظ جنوب، حفظ اسلام است».
**پس عملياتي انجام نشد؟
بله. با توجه به اين دستور،انجام عمليات در منطقه شيلر منتفي شد. بعد از ظهر از منطقه مريوان به سمت سه راه پاوه كه آنجا تعدادي نيرو داشتم، حركت كردم، مسول ستادي در منطقه دزلي داشتم كه توجيهش كردم تا بعد از آماده شدن كارها، به سمت جنوب حركت كند.
**چه زماني راهي جنوب شديد؟
به اتفاق مسول عمليات به سمت منطقه كرمانشاه حركت كرديم كه سه گردان و يك ستاد ما هم آنجا مستقر بود. حدود ساعت 10 شب بود كه به مقرمان در سه راه بانه و «ويس قرني» رسيديم. جلسات زيادي برگزار كرديم كه چگونه ميتوانيم نيروها را چگونه به صورت هماهنگ و به موقع به دو گردان موجود در جنوب ملحق كنيم.
بنا بود صبح زود با مسول عمليات به سمت جنوب حركت كنم و اين شش گردان به ما بپيوندند كه بتوانيم عمليات مناسبي در مقابل عراقيها در جنوب داشته باشيم، فكر ميكنم حدود 11:30 شب بود آمدم در اتاق مخابرات استراحت كنم، چون يادم ميآيد در آن زمان ما بيش از دو يا سه ساعت در شبانه روز خواب نداشتيم. يعني فرصت خوابيدن نبود. تازه چشمم گرم شده بود كه مسول ستاد ما در آن منطقه بيدارم كرد و گفت: ميگويند كرند را گرفتهاند. گفتم مرز كجا؟ كرند كجا؟ خيلي فاصله دارد، بعيد است چنين اتفاقي بيفتد و من در واقع در راه جنوب از ماجرا مطلع شدم.
**واقعيت داشت؟
بله متاسفانه واقعيت داشت. بعد از ساعت 12 تا 12:30 شب بود كه دوباره صدايم كرد و گفت:كه اطلاع ميدهند كه اسلامآباد غرب را هم گرفتند، گفتم شوخي ميكني؟ 100 تا 150 كيلومتر با ابتداي مرز فاصله دارد. شايد ساعت دو يا سه شب بود كه با بيسيم به من اطلاع دادند قرارگاه مرا خواسته است. من به قرارگاه منطقه كرمانشاه آشنا نبودم و نميدانستم بايد كدام محل بروم؟، ساعت سه حركت كرديم و صبح زود در محل قرارگاه در طاق بستان و نزديك بيمارستان امام حسين (ع) بودم. ديدم جمعيت زيادي در منطقه است. وضعيت براي من عادي نبود و باورم نميشد كرند و اسلام آباد به اشغال عراقي درآمده باشد.
وارد قرارگاه شدم و سردار رشيد (جانشين رييس ستاد كل نيروهاي مسلح) را ديدم، گفت: فلاني كجا هستيد، گفتم در خدمت شما هستم. گفت: دو تا خمپارهانداز ببريد چهار زير، موشكاندازهاي ضدزره ببريد فلان جا و... گفتم: چه خبر شده؟ يكي توجهيم كند و من هم كه به اندازه كافي نيرو دارم، ميتوانم عمليات كنم. آنجا شهيد صياد شيرازي را هم ديدم و با هم احوالپرسي كرديم،دريابان شمخاني و سرلشكر حسني سعدي فرمانده وقت نيروي زميني هم بودند و يكي از برادراني كه آنجا مسوليت داشت، مرا توجيه كرد كه چه اتفاقي افتاده و گفت كه دشمن در چهارزبر گير كرده است.
**يعني منافقان اين قدر امكانات داشتند كه توانسته بودند تا چهارزبر پيشروي كنند؟
دشمن با 15 هزار نيرو شامل پشتيباني و غيره عمليات كرده بود كه پنج هزار نفر از آنها در 25 يگان سازماندهي شده بودند، يگانهاي كوچك اما متحرك و مجهز به خودروهاي توپدار و نفربرهاي زرهي كه قسمتي از آنها برزيلي بود و همه جديد بودند، يعني با بهترين امكانات و تجهيزات سازماندهي شده بودند تا به زعم خود در مدت 33 ساعت تهران را هم تصرف كنند و كارشان را در پنج مرحله سازماندهي كرده بودند.
**وضعيت ايران در آن زمان چگونه بود؟
وقتي منافقان با كمك ارتش عراق حمله كردند، خط توسط ارتش عراق از منطقه قصرشيرين شكسته شده بود و عراقيها سرپل ذهاب را گرفته و تا پادگان ابوذر هم پيشروي كرده و بخشي از آن را نيز تصرف كرده بودند.
ستون منافقان نيز از بين عراقيها عبور كرده و آمده بودند تا«پاتاق» و از آنجا به كرند. مقاومتي هم جلوي آنها نبود و نيروها نتوانسته بودند به دليل شكسته شدن خط اصلي مقاومت كنند.
منافقان ساعت9:30 شب سوم مرداد به اسلامآباد رسيده و كشتار وسيعي از عناصر حزباللهي،بسيجي، پاسداران و افراد مومن به انقلاب به راه انداختند و حتي به زخميهاي بيمارستان اسلامآباد نيز رحم نكردند و آنها را شهيد كردند. بعد، از آنجا به سمت گردنه چهارزبر حركت كردند، اما آنجا با نيروهاي سپاه كه بعضي از آنها از بچههاي قرارگاه رمضان و بخشي نيز از نيروهاي لشگر6 ويژه سپاه بودند، برخورد كردند و اين نيروها با كمك سپاه كرمانشاه آنها را متوقف كردند.
اينها توضيحاتي بود كه در قرارگاه به من توضيح داد وقتي توضيح دادند،همه دنبال اين بودند كه در لايههاي گردنه اسدآباد و ديگر جاها كه منافقان دنبال آنها بودند، مانع ايجاد كنند.وضعيت كرمانشاه به هم ريخته بود. به سردار رشيد و شهيد صياد پيشنهاد انجام كار شناسايي دادم. موافقت شد و قرار شد من به همراه شهيد صياد شيرازي و مسول عمليات، آقاي شايقي با خودرو رفتيم پايگاه هوانيروز كرمانشاه و در آنجا سوار بر هليكوپتر 214 تا نزديك چهارزبر رفتيم كه فرود بياييم.
اينجا اتفاقي افتاد كه به نظرم زنده ماندن ما در اين صحنه به خاطر امداد الهي بود.
**بيشتر توضيح ميدهيد؟
براي اين كه هليكوپتر از تيررس دشمن در امان بماند، در ارتفاع پايين حركت ميكرد،نزديك چهارزبر در حال نشستن بوديم كه به يكباره با سيمهاي برق فشار قوي مواجه شديم، خلبان هم متوجه نبود، من گفتم سيمهاي فشار قوي و شهيد صياد هم با دست، خلبان را متوجه كرد كه پيش روي ما مانع وجود دارد و هلي كوپتر را بكش بالا.
تا خلبان هليكوپتر را بالا كشيد، يكي از اسكيتهاي هليكوپتر به آخرين سيم برق فشار قوي گير كرد. من گفتم سقوط كرديم، اما گويا سيم برق نداشت و در حال پاره شدن بوده و در تماس با هليكوپتر نيز به طور كلي پاره شد. به هر حال بعد از اين اتفاق، در گوشه چهار زير به زمين نشستيم و وضعيت را بررسي كرديم.
**پس شما و شهيد صياد در مراحل مختلف كار با هم بوديد؟
بله.با ايشان مسوليت داشتيم كه كار شناسايي را در منطقه انجام دهيم و وضعيت جادهاي كه به سمت اسلامآباد، گردنه خسروآباد- كرند و پاطاق و سرپل ذهاب ميفت را شناسايي كنيم تا بتوانيم به پادگان ابوذر برويم، حدود سه تا چهار كيلومتر از سمت شرق جاده به سمت اسلامآباد حركت كرديم و منافقان را از پهلو ميديديم كه عمدتا در جاده در حال حركت بودند.
**چه نتيجهاي از اين شناسايي گرفتيد؟
شناسايي خوبي بود و معلوم شد منافقان گستردگي زيادي ندارند و همين امر نويد خوبي براي ما بود،از كنار اسلامآبادغرب با سه چهار كيلومتر فاصله رد شديم و با عبور از پشت ارتفاعات در پادگان ابوذر به زمين نشستيم.
**قبلا اشاره كرديد كه دشمن بخشي از پادگان ابوذر را اشغال كرده بود، وقتي در پادگان به زمين نشستيد وضعيت چگونه بود؟
تيپ 29 نبياكرم (ص) به كمك نيروهاي موجود در آنجا آمده و نيروهاي دشمن را از پادگان عقب زده بودند و حتي رد تانكهاي عقبنشسته عراق بر روي زمين كاملا مشخص بود. فرمانده پادگان آنجا هم ارتشي بود، شهيد صياد در آنجا به همه قوت قلب داد و اوضاع را بررسي كرديم و برگشتيم. اما زمان بازگشت از گردنه خسروآباد برگشتيم و از آن طرف جاده نيز شناساييهايي انجام داديم و حتي يكي دو تير نيز به سمت هليكوپتر ما شليك شد،ديديم منافقان در همان جاده اصلي مستقرند و هدفشان اين بود كه خودشان را به تهران برسانند و به فكر ديگري نبودند.
در پادگان هوانيروز ارتش به زمين نشستيم و با خودرو به قرارگاه آمديم، دريابان شمخاني،فرمانده وقت نيروي زميني سپاه در آن زمان بنده را خواست كه در مورد وضعيت موجود نظر بدهم. به دريابان شمخاني گفتم:الان دشمن در يك خط مستقيم گسترده است و نوك حملهاش را زياد كرده كه ببرد و جلو برود.
**نظر نهايي شما براي حل مشكل چه بود؟
به دريابان شمخاني گفتم نظرم اين است كه بايد ابتدا نيروهاي دشمن با هليبرد تجزيه شوند، بعد از بين بروند. دريابان شمخاني با پيشنهاد هليبرد من موافقت كرد و گفت: خودت عمل كن. گفتم كسي مرا پشتيباني نميكند. چون اگر هليبرد كنم بايد مجروحان تخليه شوند، تجهيزات به من برسد و...شايد حدود 10 دقيقه در اين زمينه گفتوگو كرديم، اما ايشان گفتند. نه، من قول ميدهم، پشتيباني ميكنند.
در اتاقي كه من و دريابان شمخاني گفتوگو ميكرديم، يك نفر هم با لباس بسيجي روي تخت نشسته بود، ابتدا متوجه حضورش نشدم،هر چند ايشان به من نگاه ميكرد، خواستم بروم، ديدم آقاي هاشمي رفسنجاني است.
**هليبرد انجام شد؟
ساعت چهار بعد از ظهر و بعد از توجيه و تجهيز نيروها با دو فروند هليكوپتر شنوك در فرودگاه اضطراي پشت اسلامآباد به زمين نشستيم كه شايد با جادهاي كه در دست منافقان بود، 1500 متر فاصله داشت و نيروهاي ما سه راهي پلدختر- اسلامآباد- كرمانشاه را گرفتند. يك پمپ بنزين و درختان سوزني كاج نيز آنجا وجود داشت كه بچهها آنها را هم گرفتند و كلا نزديك سه كيلومتر را يك طرفه به دست گرفتيم، هر يك از منافقان هم كه از چهار زبر برميگشت يا از طرف ديگر، گرفتار بچهها ميشد، چون خبر نداشتند و كلا چيزي نزديك 150 نفر نيرو در دو سورتي پرواز آنجا پياده شدند.
دو دستگاه خودرو منافقان كه تيرخورده را بود گرفتيم و از سلاحهايش بر عيله خودشان استفاده كرديم و به همين ترتيب 30 خودرو منافقان را از بين برديم كه يكي از آنها خودرو سوخت بود و وقتي آرپيچي به اين خودرو خورد و منفجر شد، منافقان تازه متوجه شدند چه خبر شده و راهشان بسته شده است، بعد فشار زيادي به آن منطقه وارد كردند تا آن را از ما پس بگيرند.
**در اين مدت از نظر پشتيباني چه وضعيتي داشتيد؟
درگيري خيلي شديد بود، نيروي كامل هم نيامد، يعني پشتيباني نشدم، اما نيروها را هدايت ميكردم، يك جيپ و 910 غنيمت گرفتيم و از مردم منطقه هم براي ما نان و آب ميفرستادند، زخميهايمان را هم توسط تعدادي از نيروهاي هوايي ارتش پانسمان كرده و از طريق انتهاي همان باند فرودگاه اضطراري كه قبلا به آن اشاره كردم، به عقب ميفرستاديم. آن شب به همين صورت گذشت.
درگيري شديدي بين منافقان و ما وجود داشت سه بار ارتفاعي كه گرفته بوديم، دست به دست شد اما بار سوم، ارتفاع را نگه داشتيم و اولين نفربر زرهي منافقان را هم سالم به غنيمت گرفتيم و تا صبح همان شب بين 62 تا 64 خودرو آنها را منهدم كرديم.
ساعت حدود 11 شب بود كه سردار كوثري كه آن زمان فرماندهي لشكر 27 محمد رسولالله (ص) را بر عهده داشت، با نيروهاي اطلاعات و عمليات خودشان به ما رسيدند و گفتند: نيروهاي ما از سمت دوكوهه در راهند. حدود 12 تا يك شب بود كه يك گردان از نيروهاي لشكر 27 به ما رسيدند و نزديك ساعت 3 صبح عمل كردند، اما چون به منطقه آشنايي نداشتند، عملياتشان موفقيتآميز نبود و تعدادي زخمي و شهيد داده بوديم و مهمات كمي هم داشتيم، مثلا گلوله آرپيچي نداشتيم و نبردهاي تن به تن هم بين ما و منافقان روي ميداد.
ساعت حدود 12 شب بود كه تعدادي نيروي بسيجي هم از خرمآباد به ما رسيدند و گفتند: ميخواهيم به شما كمك كنيم و من هم نيرو كم داشتم، گفتم اگر ميخواهيد كمك كنيد بايد در سازمان قرار بگيريد، گفتند: خودمان ميخواهيم عمل كنيم. ديدم زير بار نميروند آنها را فرستادم عقب. چون اگر بدون سازمان عمل ميكردند، تلفات ما زيادتر ميشد. خيلي هم ناراحت شدم كه چرا منظم عمليات نميكنند.
شايد سه ربع تا يك ساعت بعد بود، ديدم تعدادي نيرو از كميته انقلاب اسلامي آن زمان بروجرد رسيد، فرمانده اين نيروها آمد پيش ما آمد و گفت كه فقط اسلحه ژ - 3 داريم. آنها قبول كردند در سازمان قرار بگيرند و خيلي منظم تقسيم شدند و خوب هم جنگيدند و بعد از عمليات هم نامه قدرداني براي كميته نوشته و از زحمات آنها قدرداني كردم.
**اين وضعيت به كجا انجاميد؟
تا ساعت 9 صبح نيروهاي لشكر 27 محمد رسولالله (ص) به پشت سر ما نزديك شدند. البته ما از ساعت 4 بعد از ظهر تا 9 صبح كه حدود 17 ساعت ميشود، منطقه را نگه داشته بوديم، هر چند در شب، هليكوپترهاي عراق زخميهاي منافقان را تخليه كردند و صداي هليكوپتر را هم ميشنيديم. همزمان با اين عمليات، هواپيماهاي عراقي نيز هوانيروز، پادگانهاي ارتش و مسيرهايي كه نيروهاي ما در آنها مستقر بودند را بمباران ميكردند و حدود 28 نفر شهيد داديم كه بيشتر اين شهداء در فداكاريهايي كه براي حفظ ارتفاع صورت گرفت، شهيد شدند.
**تلفات منافقان چقدر بود؟
چيزي نزديك به 500 تا 700 نفر از منافقان موجود در خودروهايي كه هدف قرار گرفتند،كشته شدند.
نيروي شجاعي به نام مددي نيز داشتم كه منافقان او را اسير كرده و در اسلامآباد اعدامش كرده بودند. البته دو نفر از بچههايي كه توسط منافقان اسير شده بودند،از دست منافقان فرار كرده و وضعيت آنها را براي ما گزارش كردند. وضعيت ما از نظر مهمات خوب نبود،اما اين بچهها هم به ما گفتند وضعيت مهمات آنها نيز خوب نيست و وقتي ديدم وضعيت آنها هم خوب نيست تا صبح ايستاديم تا اين كه لشكر 27 جاي ما را گرفت.
اين بخش از عمليات كه ما در مرصاد انجام داديم شامل روز چهارم مرداد ميشود. يعني منافقان از روز سوم تهاجم خود را شروع كردند.
بعد از جابجايي، به نيروهاي اصلي خودم رسيدم و نيروهايم را در مركزي نرسيده به چهارزبر كه مركز تحقيقات كشاورزي بود، مستقر كردم.
**و عمليات بعدي؟
بنا شد در عمليات بعدي، نيروها را از سمت پادگان حضرت امام خميني (ره) هليبرد كنيم تا من بين گردنه پاتاق و كرند را ببندم. نيروها بعد از توجيه سوار هليكوپتر شدند و با شهيد صياد منطقه را شناسايي كرديم، بعد گردان را آورديم جلو. كه شب از روي ارتفاع بروند جاده را ببندند، فشاري كه در ضربه اول به منافقان هم در زمينگير شدن آنها در چهارزبر و هم بر اثر كمين سنگيني كه به آنها زديم وارد شده بود و همچنين تداوم فشار از سوي لشگر 27، از هم پاشيده شده و مجبور به عقبنشيني شدند.
**نيروي هوايي در اين درگيري چگونه عمل كرد؟
هليكوپترهاي هوانيروز و هواپيماهاي نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي هم بمبارانهاي شديدي بر روي منافقان انجام داده و تلفات سنگيني بر آنها وارد كردند و هليكوپترهاي كبري نيز از پهلو ستونهاي منافقان را هدف قرار ميدادند. نيروهاي لشگر 9 بدر هم كمين كوچكي در گردنه حسنآباد ايجاد كرده و منافقان را هدف قرار ميدادند و به اين صورت منافقان تجزيه ميشدند.
در هلي برد دوم، سه گردان نيز از راه زمين براي پيوستن به نيروهاي هليبرد حركت داده شد و مسير كه بسته شد، ديديم منافقان در حال عقبنشيني به سمت مرز و كوهستان هستند و در همين فرار كردن منافقان حدود 90 تا 100 نفرشان توسط سپاه كرمانشاه اسير شدند. در حال عقبنشيني هم پلها را منفجر كردند و كسي ديگري نمانده بود.
**چه عواملي باعث شد منافقان به فكر تجاوز به ايران بيفتند و چه هدفي داشتند؟
آنها قصد داشتند با تمام امكانات و با فراخواني كه از نيروهايشان در تمام نقاط جهان كرده بودند، بتوانند به تهران رسيده و حكومت اسلامي را ساقط كنند و تنها به عنوان نيروي يكي دو لشگر عراق محسوب ميشدند، البته قبل از عمليات «فروغ جاويدان»، عملياتي به نام «چلچراغ» در مهران انجام داده بودند و به دليل برخي موفقيتهايشان در اين عمليات تصور ميكردند در عمليات فروغ جاويدان هم موفق خواهند شد كه شكست سختي متحمل شدند.
عمليات فروغ جاويدان در حالي انجام شد كه ايران قطعنامه 598 را پذيرفته بود و خيلي از هواداران منافقان در مسيرهاي مشخص شده در انتطار منافقان بودند و حتي قصد داشتند مراسمي در ميدان آزادي برگزار كنند، اما با لطف خدا و تلاش رزمندگان اسلام، ملت ايران بار ديگر سرافراز شد و شور مردم در دفاع از كشور خيلي مهم بود.
**اگر خاطرهاي از شور مردمي در مقاطعي كه به آنها اشاره كرديد داريد، بفرماييد
البته حضور هميشگي مردم ما در صحنههاي مختلف خاطره است، اما خاطرهاي هم از آن زمان تعريف ميكنم. در آن زمان به همراه مسول بهداري براي سركشي به يكي از گردانهايم در سه راه پاوه ميرفتم، دم در دژباني ديدم، يكي لباس تميزي پوشيده و يك دستمال هم به گردنش انداخته است، البته نه اين كه دژبان لباس تميز نميپوشد،نه، بلكه اصلا لباس اين فرد به لباس دژباني نميخورد، به رحمتي، مسول بهداري منطقه گفتم، آقاي رحمتي، قيافه اين آقا به دژبان نميخورد، گفت: اين پزشك است، آن قدر پزشك متخصص آمده است كه من جا براي خوابيدن نداشتم و بيرون خوابيدم، اين هم پزشك عمومي است كه گفته فقط ميخواهم كار كنم و فرقي نميكند كجا باشد و براي همين دم در دژباني كاري كه برايش سپردهاند را انجام ميدهد، يعني طناب را بالا پايين ميبرد تا خودروها عبور كنند.
آنقدر نيرو آمده بود كه جا نداشتيم و فقط تعدادي از اين نيروها را جايگزين نيروهاي مجروح ميكرديم، آنقدر انواع خودرو براي ما ارسال كرده بودند كه از هيچ لحاظ مشكلي نداشتيم، چون امكانات بيش از حد رسيده بود. وقتي منافقان حمله كردند و مردم فهميدند كشور در خطر است، سرا از پا نشناخته به جبهه آمده بودند، حتي برخي از اين مردم با خودروهاي شخصي، خودشان به منطقه رسانده بودند، مثل اين كه روز اول جنگ بود و اين از الطاف الهي بود كه منافقان اين گونه حمله كنند و نابودي آنها در آن منطقه فراهم شود. در حالي كه آنها اگر به صورت انفرادي وارد ميشدند، خطرناك بود و به واسطه نابودي منافقان، امنيت خوبي براي كشورمان ايجاد شد.
**به حضور شهيد صياد شيرازي در عمليات مرصاد اشاره كرديد، در اين زمينه هم صحبت كنيد
شهيد صياد شيرازي هرچند در آن زمان مسوليتي نداشت، اما احساس وظيفه ميكرد و مثل سرباز عادي هر كاري از دستش برميآمد، انجام ميداد. همه هم در ارتش و سپاه قبولش داشتند. در هر دو هليبردي كه انجام دادم، ايشان حضور داشتند و هليكوپترها را هم خودش هماهنگ ميكرد.
در بخش اول عمليات از دستش ناراحت شدم چون از من پشتيباني نشد، هر چند مشكلات ديگري نيز در انجام ندادن عمليات قويتر وجود داشت از جمله پياده كردن نيروها و.... در بخش دوم كه آمد از او احوالپرسي نكردم و ناراحت شدم كه چرا پشتيباني نشدم، پيشم آمد، دست در گردنم انداخت و عذرخواهي كرد و اين هم از بزرگواري شهيد صياد بود. البته همه چيز را فراموش كرديم. بعد از اين اتفاقات، همواره با هم در تماس بودم. يعني هرجا بود مرا ميخواست يا تماس ميگرفت و با هم صحبت ميكرديم، بعد از اين كه ستاد كل آمدند، تلاش داشتند در خدمت ايشان كار كنم كه اين توفيق نصيب ما شد.
به هر موضوعي كه وارد ميشد آن را به نتيجه ميرساند. مثلا تمام هليكوپترها را خودش هماهنگ ميكرد. اگر نيازي به هواپيماي جنگنده بود، تماس ميگرفت و نيروها را هم همينطور و تا نيروها را پياده نميكرد منطقه را ترك نميكرد. كسي اين كار را نميكند، اما شهيد صياد شيرازي، بيادعا، بيريا و شجاع بود كه اين خصوصيات او در عمليات مرصاد به اوج خود رسيد.