چون مسئله این بود که ما در سیاست های خودمان اگرچه عکس ها و پیام های امام را چاپ و تلاش می کردیم خودمان را به انقلاب بچسبانیم ولی چون این فقط نظرات منافقانه بود در چاپی دیگر و در موضع گیری های سیاسی دیگر درواقع متضاد آن صورت می گرفت و این تناقض در جامعه انعکاس می یافت و نمونه خیلی بارزش حمله هائی بود که به ستادهای سازمانی شد و به تعطیلی آنها انجامید و اینجا است که ما شاهد بساط های نشریه فروشی کنار خیابان ها می شویم.
اقدامات تحریک آمیزی صورت گرفت و مردمی که انقلاب کرده و شهید و مجروح داده بودند, حاضر نبودند به سادگی این حرکات را تحمل کنند و سیاست ما از این مسئله استقبال کرد چون این درگیری ها وسیله ای می شد برای مظلوم نمائی و نامه نگاری برای تبلیغات و انتشار عکس ها, درواقع از یک طرف جلب بیشتر نیرو و همزمان با این در عمل آماده کردن نیروهای جلب شده که اغلب نوجوانان بودند و طبعاً با صداقت خاصی آمده بودند که ببینند که این ارتجاع است که می زند و می کوبد و به اصطلاح چماقداری را از این طریق می خواستیم به آنها نشان بدهیم. این است که من شخصاً فکر می کنم از درگیری ها استقبال می شد. در ادامه این برنامه بود که ما به راه های غیرقانونی و به 30 خرداد می رسیم می بینیم پس از یک سری اقدامات به قول سازمان آزمایشی, سازمان وارد فاز نظامی می شود. از این درگیری ها که به زخمی و کشته شدن افراد مهم می انجامید استقبال می شد.
وی به تناقض موجود در تشکیلات که تا 30 خرداد 60 گریبانگیر سازمان بود اشاره کرد و در تشریح آن گفت: سازمان از یک طرف قواعد دمکراسی را قبول کرده بود و می خواست در چهارچوب نظام به نقطه نظراتش عمل کند به همین خاطر در انتخابات ریاست جمهوری, مجلس اول, خبرگان و سایر فعالیت های گسترده سیاسی شرکت می کرد و از طرف دیگر خیال براندازی نظام را در سر می پروراند و بخشی از نیروها را برای این کار آماده می کرد. وی افزود: در درون سازمان گفته می شد که تا 3 ماه دیگر با نظام جمهوری اسلامی درگیری نظامی خواهیم داشت و وقتی این تحلیل درست از آب درنیامد 3 ماه به 6 ماه تبدیل شد.
اما کماکان این تحلیل در اندیشه سازمان وجود داشت که به هر حال روزی با جمهوری اسلامی ایران درگیری نظامی خواهیم داشت و بخش هائی از تشکیلات به کار آماده سازی نیروها برای درگیری نظامی مشغول شده بودند. عضو مرکزیت سازمان در ادامه با اشاره به اینکه این دو سیاست سازمان 180 درجه اختلاف داشتند گفت: هر کس که کمترین آشنائی با الفبای سیاست داشته باشد می داند که سیاسی کاری گسترده و دم زدن از فقدان آزادی و نامه ( نوشتن ) و شکایت به مقامات با تشکیل میلیشیا کاملاً متضاد است و هیچ حاکمیتی در دنیا اجازه نمی دهد که حزب و گروهی نیروی نظامی داشته باشد. اما جمهوری اسلامی به خاطر مجموعه مشکلات یا خصیصه نظام اجازه می داد که اینها میلیشیا داشته باشند که این امر چند درجه بالاتر از دمکراسی های رایج جهانی است.
وی افزود: نمونه بارز این تناقض و پرت افتادگی از جامعه که با ندانم کاری های وسیعی همراه است, آخرین عملیات سازمان به نام به اصطلاح « فروغ جاویدان » است که بر مبنای یک تحلیل غیرواقعی و با لطایف الحیل و دروغ و تبلیغات وسیع و انواع و اقسام شیوه های پیچیده تشکیلاتی, افراد سازمان آنها را از گوشه و کنار جهان جمع کردند که در بین آنها افرادی که حتی یک روز آموزش نظامی ندیده و فاقد کمترین اطلاعات نظامی بودند نیز وجود داشت و به آنها وعده فتح تهران طی 48 ساعت را داده بودند که بعداً خواهیم دید این تحلیل چقدر کودکانه, ابلهانه و در عین حال خائنانه بود.
وی افزود: نتیجه آن تعداد کشته و زخمی بود و این در حالی است که به نیمه راه که گرفتن باختران بود هم نرسیدند و ستون نظامی آنان دود شد و به هوا رفت. وی در ادامه گفت: سازمان در حالی که چنین ضربه ای را متحمل شد باز دست از تبلیغات خود برنداشت و پیروزی های غرورآمیز و افتخارآفرین و از میدان خارج کردن 55 هزار نفر از نیروهای جمهوری اسلامی را مدعی شد. کسانی که در صحنه بودند بهتر از هر کس بر بطلان چنین ادعاهائی آگاه هستند. عضو مرکزیت سازمان افزود: این تناقض به علاوه پرت افتادگی از جامعه- که روزبروز شدت پیدا کرد و امروز به انزوای مطلق رسیده- و ندانم کاری, روی هم ماهیت و مشخصه سیاست های سازمان را تشکیل می داد که نتیجه چنین وضعیتی سیاست پاندولی و زیگزاکی است که سیاست اصلی سازمان طی 2 سال و 4 ماه بر مبنای آن استوار بود.
از یک طرف سیاسی کاری و از طرف دیگر تهدیدهای نظامی و تحلیل های دورن سازمانی مبنی بر درگیری محتوم نظامی با جمهوری اسلامی ایران. وی افزود: در راستای این سیاست پاندولی و متناقض که هدف اصلی آن کسب قدرت به هر شکل بود. به تشکیلات وعده پیروزی داده می شد و به میلیشیا و اعضای درون سازمان گفته می شد که اگر فعالت هایتان را تشدید کنید ما حتماً پیروزیم و در همان حال به نیروهای نظامی هم گفته می شد که اگر درگیری نظامی ایجاد کنید, حتماً پیروزیم. این که الزامات دو سوی پاندول کاملاً متضاد است و نمی شود شرکت در انتخابات داشت و در همان حال به آماده سازی نظامی, ( پرداخت ) سیاستی بود که تبلیغات سازمان به سادگی از کنار آن می گذشت.
وی افزود: هر یک از این دو سیاست الزامات خاص خود را دارد که من مشخصاً فکر می کنم شاید به خاطر همین پاندولی بودن سیاست ها آن طور که باید و شاید به هیچیک از آنها پرداخته نمی شود و به همین دلیل نیروهائی که تشکیلات طی این مدت آموزش داده و آماده کرده بود در لبه پرتگاه درگیری های نظامی رها می شدند. رهبری سازمان هم وقتی که صحنه را تنگ دید در فرصت مناسب تحت عنوان تشکیل آلترناتیو یا به اصطلاح شواری ملی مقاومت, صحنه را ترک و فرار را بر قرار ترجیح داد و به خارج رفت. وی افزود: بر اثر این ندانم کاری ها سازمان شبیه پهلوان پنبه ای بود که در یک دست شمشیر چوبی تهدیدهای نظامی ( را ) در دست داشت و در این راستا از پشتوانه گذشته خودش استفاده می برد و در دست دیگر شروع به برنامه نگاری و شکوه و شکایت به مقامات مملکتی- که آنها را ارتجاعی می نامید- می کرد و از فقدان آزادی و چماقداری می نالید. وی در توضیح آمادگی نظامی سازمان برای درگیری گفت: سازمان تا قبل از 30 خرداد, گذشته از تیم های میلیشیائی تیم های نظامی هم تشکیل و به کارهای نفوذی در تشکیلات مختلف جمهوری اسلامی پرداخته بود اما این, آن چیزی که سازمان به عنوان آمادگی نظامی و درگیری کلاسیک با یک حکومت غیر متکی به مردم مدنظر داشت, نبود. وی افزود: چیزی که سازمان از آن غافل بود و هیچوقت هم نتوانست ( آن را ) در محاسباتش وارد کند و مدنظر داشته باشد حضور توده های میلیونی مردم و پشتیبانی آنها از نظام بود و این شاه بیتی بود که همیشه فراموش و نادیده گرفته شد و همیشه هم به خاطر آن ضربه خورد.
وی گفت: بعد از 30 خرداد به فاصله 7 روز شاهد انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بودیم که به شهادت شهید دکتر بهشتی و بسیاری دیگر از شخصیت های جمهوری اسلامی انجامید و پشت سر آن تا مدتی شاهد چنین عملیاتی بودیم و در یک مقطع رئیس جمهور و نخست وزیر جمهوری اسلامی طی یک انفجار دیگر شهید شدند و یکی از این عملیات کافی بود تا حکومتی را سرنگون کند همچنان که نمونه های آن را در گوشه و کنار دنیا شاهد هستیم. اما این عملیات و اقدامات نه تنها نظام را سرنگون نکرد بلکه باعث افزایش حمایت های مردمی از نظام شد. وی افزود: گرچه فقدان شخصیت های جمهوری اسلامی که در عملیات سازمان ترور شدند, ضربه های جبران ناپذیری بود, اما نظام برپا ماند و بیشتر مورد حمایت قرار گرفت و سازمان منزوی شد و این آن چیزی است که هیچوقت طرح نشد و هنوز هم طرح نشده است.
وی خاطرنشان کرد تلقی سازمان از انقلاب یک تلقی کودکانه, یک کپی کشی ( برداری ) از انقلاب قرن 19 اروپا و یک تلقی ذهنی از جامعه انقلاب کرده ایران بود. جامعه ای که مردمش شاه را سرنگون و طی یک انقلاب عظیم جمهوری اسلامی را قبول کردند. وی افزود: در این حالت سازمان خودش و بدنه تشکیلاتی را به جای توده ها وارد صحنه کرد. ما در انقلاب شاهد حضور توده ( های ) میلیونی مردم بودیم که منجر به انقلاب شد اما با یک کپی کشی ( برادری ) کودکانه, سازمان تلاش کرد که با چند صد و حداکثر چندهزار نیروی خودش کار توده های میلیونی را انجام دهد. وی تأکید کرد که نقطه اوج چنین خام خیالی و پرت افتادگی از جامعه را در قضایای 5 مهر می بینیم که در آن روز تصمیم گرفته شد در خیابان راهپیمایی مسلحانه صورت گیرد با این گمان که این دفعه- پس از 30 خرداد که گفته شده بود راهپیمایی مسالمت آمیز بوده- مردم به ما خواهند پیوست و انقلاب موردنظر به پیروزی خواهد رسید. اما طی کمتر از چند ساعت نیروهای به صحنه آمده توسط نیروهای طرفدار جمهوری اسلامی فی الواقع جارو شدند و پس از 5 مهر که در تحلیل های کلاسیک روز پیروزی تلقی شده بود, چنین عنوان می شد که می خواهیم آمادگی اجتماعی را امتحان کنیم و کسی نبود سؤال کند به بهای چه چیزی.
در مورد وضعیت بیرون از تشکیلات سازمان تلاش می کرد که حاکمیت موجود در جامعه را به شکلی تجزیه کند یعنی با وجود فردی مثل بنی صدر در موضع ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا سازمان تلاش می کرد پشت این فرد پنهان شود و سیاست هایش را به کمک او پیش ببرد و حاکمیت را تجزیه کند و تحلیل هم این بود که در صورت تجزیه شدن حاکمیت, ما بهتر می توانیم هر یک از جناح های تجزیه شده را از پا درآوریم. وی افزود در اینجا هم باز خام خیالی وجود داشت و روی نیروهای بنی صدر و حمایت اجتماعی از او بیش از اندازه حساب شده بود که با فتوای امام و بعد با یک رأی مجلس, فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری اش بدون تنش اجتماعی ملغی و ( او ) به سادگی برکنار و تمام آرزوها و آمال سیاسی و سرمایه گذاری های روی بنی صدر با شکست مواجه شد. با این حال کماکان بنی صدر به عنوان یک مهره تبلغات خارجی جای خودش را داشت و به همین دلیل در مردادماه 1360 رجوی و بنی صدر با یک هواپیمای نظامی فرار را برقرار ترجیح دادند و باقیمانده نیروهای سازمان پس از تحمل ضربات اساسی و بی آینده شدن سازمان مجبور به روآوردن به خارج از کشور شدند. وی افزود: پرواز با بنی صدر و پنهان شدن در پشت او- که قبل از 30 خرداد برای استفاده از نیروهای او و تلاش جهت ایجاد شکاف در حاکمیت از وجهه وی به عنوان رئیس جمهور در خارج از کشور بود چرا که در خارج هنوز سازمان به عنوان سازمانی تروریستی و چریکی شناخته می شد و جاذبه نداشت ولی بنی صدر موقعیت نسبی داشت و در آن مقطع عنوان ریاست جمهوری را هم یدک می کشید و تا مدتی هم سازمان در تبلیغات خارج از کشور پشت سر وی پنهان بود تا زمانی که خودش وارد زدوبندهای مورد نظر شد و دیگر به وجود او چنان احتیاجی نبود.
توضیحی بر سخنرانی آقای سعید شاهسوندی که بعد از دستگیری درعملیات دروغ جاویدان در سال 1367 که از تلویزیون جمهوری اسلامی ایران پخش شده است. با درج دومین قسمت از این سخنان، امروز مورخه 10 مهر 84 مطابق با 2 اکتبر 2005 آقای...تلفنی با من تماس گرفتند و از سوی آقای شاهسوندی خواستار پاک کردن این مطالب شدند. و دلیل این را اینگونه توضیح دادند که این مطالب در زیر شکنجه از سوی جمهوری اسلامی بوده و هیچ اعتبار حقوقی ندارد و در ادامه آقای شاهسوندی با تهدید گفتنه اند که اگر این مطالب ادامه یابد در مصاحبه بعدی هفته آینده در گفتگو با آقای حسین مهری اعلام خواهند کرد که سایت نگاه نو متعلق به وزارت اطلاعات می باشد!!!. این مطالب را آقای...ازسوی آقای شاهسوندی فرمودند و من نیز با کمال آرامش به ایشان پیغام فرستادم که به هیچ وجه آنها را پاک نخواهم کرد ولی ایشان میتوانند به صورت متمدنانه و نه به شیوه باند مافیایی رجوی، یعنی تهدید و ارعاب، تکذیبه ای بر این مطالب به سایت من ارسال کنند تا در اسرع وقت در سایت قرار بدهم و یا به هر سایت دیگری که مایل بودند ارسال کنند. در خاتمه باید اعلام کنم که آقای سعید شاهسوندی برایتان واقعا متاسفم . جعفر بقال نژاد
وی در مورد جریانات سازمان پس از سی خرداد سال 60 گفت: سازمان پس از این مقطع ترور شخصیت های بلند پایه و ارزشمند نظام جمهوری اسلامی را آغاز کرد. مثل جریان انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و ساختمان نخست وزیری که در آن افراد طراز اول نظام به شهادت رسیدند. 6 ماه پس از ورود سازمان به فاز نظامی و آغاز این گونه عملیات, سازمان تحلیل می کرد که حاکمیت را در دست خواهد گرفت ولی ( نه تنها ) چنین نشد بلکه عملیات سازمان افزایش حمایت های مردمی از نظام را ( نیز ) به دنبال داشت. البته نظام آمادگی مقابله با فاز نظامی را به طور کامل نداشت ولی نیروهای وفادار نظام جانانه در مقابل سازمان ایستادند و ضدحمله خود را علیه سازمان آغاز کردند و ضربه های 19 بهمن 60 و 12 اردیبهشت 61 و مرداد 61 را به سازمان وارد آوردند و این ضربات منجر شد به اینکه سازمان دیگر نیرویی در داخل کشور نداشته باشد جز نیروهای مختصر که آن هم با تلاش سازمان به خارج از کشور منتقل شد.
جالب این است که سازمان این مقطع را مرحله « بی آینده کردن نظام » و « سلب ثبات استراتژیکی جمهوری اسلامی » می دانست اما در عمل مشاهده شد که 180 درجه عکس تحلیل های ما به وقوع پیوست. این مقطع تبدیل شد به « ثبات نظام جمهوری اسلامی » و « بی آینده شدن و دربدری سازمان ». از این مقطع به بعد سازمان وارد زدوبندهای سیاسی و بین المللی شد و سعی کرد با بهره گیری از تبلیغات, به بی ثبات کردن نظام در خارج از کشور بپردازد. وی افزود: من معتقدم این مرحله آغاز تجزیه چیزی است که سازمان از آن به نام « شورای مقاومت ملی » نام می برد. پس از انتقال باقیمانده نیروهای سازمان به خارج از کشور, کار دیگر سازمان « عنوان سازی » به منظور پرکردن جاهای خالی افراد بود. اینجا است که با عناوینی مانند « جانشین مسئول اول », « فرمانده سیاسی- نظامی سازمان در داخل کشور », « رئیس ستاد نظامی », « فرماندهان سیاسی- نظامی استان ها », « عضو دفتر سیاسی », « مشاور دفتر سیاسی و امثال این تیترها و عناوین, قشر هوادار تصور کرد که این عناوین فی الواقع نیروهای سازمان در داخل کشور هستند. اما واقعیت این بود که این افراد 5 هزار کیلومتر دورتر از محل سازمانی خود بودند و اصلاً در داخل کشور حضور نداشتند و همه آنها در پاریس مستقر بودند و اطلاعیه های داخل ایران نیز از حومه پاریس صادر می شد. سازمان در همین زمان متوسل به « تئوری سازی » و « تئوری بافی » شد و در این مرحله است که ما شاهد به هم بافتن یک تئوری هستیم به نام « تئوری خلق جدید » پیش از این مرحله استراتژی سازمان مبتنی بر تئوری « سقوط شتابان » بود یعنی اینکه سازمان با ترور شخصیت های درجه اول نظام طی 6 ماه نظام را ساقط کند.
اما این تئوری نه تنها محقق نشد بلکه به آوارگی سازمان نیز انجامید. در نشست های سازمان بودند کسانی که می گفتند باید از این تئوری انتقاد شود و علل عدم تحقق « سقوط شتابان » ریشه یابی شود اما به صورت زیگزاک از کنار آن عبور و تئوری « خلق جدید » مطرح شد. این تئوری بر این اساس پایه گذاری شده بود که از دور هم می شود رهبری کرد و انقلاب مورد نظر سازمان را به انجام رساند. یعنی از پاریس هم می توان انقلابی را در ایران رهبری و فرمان قیام را صادر کرد به نحوی که خلق هم دستور را اجرا کند. برای اجراء این تئوری از برخی نیروهای بسیار دور از تشکیلات سازمان که هنوز به عنوان هوادار در ایران بودند با نام « هسته های مقاومت » استفاده می شد و سازمان سعی می کرد به کمک تلفن, هواداران را فعال کند. لازم است که توضیح دهم که اینها بیش از آنکه « هسته » باشند « پوسته » بودند و تعداد زیادی از این هواداران هم بعداً معلوم شد که تحت کنترل و زیرنظر نیروهای نظام هستند.
وی در ادامه گفت: ساال های 62, 63 و بخشی از سال 64 به همین نحو گذشت و داستان هسته های مقاومت و تیترهای سازمانی بی شباهت به داستان حاج میرزا آغاسی نبود یعنی دورانی که سازمان ادعا می کرد منجر به سقوط نظام می شود جمهوری اسلامی را ساقط نکرد اما سازمان را به « نان » رساند. سازمان وارد زدوبندهای سیاسی بین المللی در خارج از کشور شد تا نیروهایش را در چنبره تشکیلاتی و تبلیغاتی خود نگهدارد. ولی از آنجا که این مرحله که حدود 2 سال به طول انجامید، با بن بست برخورد کرد, رهبر سازمان مجبور شد در یکی از سخنرانی هایش عنوان کند, « ما دو سال پوشال کاری می کردیم. » به هر حال برای اینکه سازمان از این مرحله نیز عبور کند تقصیرات شکست در این مرحله تماماً به گردن « علی زرکش » که آن موقع حامل تیتر « فرمانده سیاسی نظامی در داخل کشور », بود انداخته شد و حتی تا جایی پیش رفتند که او را « خائن » و مستحق مجازات دانستند. همزمان با تلاش سازمان برای خروج از بن بست و فعال کردن نیروها, تئوری دیگری مطرح شد و آن این بود که ما در مرحله اول سران نظام را ترور کردیم و حالا باید بدنه نظام را بزنیم و اینجا مسئله ترور مردم توسط معدود نیروهای داخل کشور پیش آمد. سعید شاهسوندی عضو مرکزیت و مسئول رادیوی سازمان گفت: در این ترورها مردم عادی مثل قصاب, بقال, خادم مسجد و نوجوان بسیجی و هر کسی که سازمان دستش به او می رسید هدف قرار گرفتند.
در این ترورهای کور صرفاً مردم به این بهانه که هوادار نظام بودند ترور می شدند و سازمان ادعا می کرد که این افراد سرانگشتان اختناق آفرین نظام هستند و در حالی که آنان از محروم ترین لایه های اجتماعی مثل سبزی فروش, نانوا, خیاط و... بودند ( که ) به دست هواداران و نیروهای سازمان به قتل رسیدند. مثلاً زرکش در آماری که سال 61 به مرکزیت سازمان ارائه داد مدعی شد که 2 هزار ترور انجام داده است و نیز در سال 62 آماری ارائه شد که سازمان 7 هزار تن از نیروهای اطلاعاتی نظام را از پای درآورده است.
این در حالی بود که سازمان در فعالیت ها و ترورهای خود قبل از پیروزی انقلاب به مأمورین پلیس هم حتی « نیروی اطلاعاتی » اطلاق نمی کرد و ( برخورد با ) آنها را در دستور کار خود قرار نمی داد و فقط به عوامل مشخص ساواک که مستقیماً در شکنجه و اعدام انقلابیون دست داشتند, این لفظ اطلاق می شد و اگر گاهی در این درگیری ها پاسبانی کشته می شد به این دلیل بود که او مقدمتاً درگیری را آغاز کرده بود. ولی این تعداد افرادی که توسط سازمان پس از انقلاب ترور شدند جزء محرومترین افراد جامعه بودند و در صورت صحت ادعای سازمان مبنی بر اینکه اینها یعنی بقال و سبزی فروش و... عوامل رژیم بودند- که این طور نبود- پس باید در اساس مبارزه مسلحانه با چنین رژیمی و با این پشتوانه های مردمی شک کرد چون اگر محروم ترین لایه های اجتماعی به طور گسترده از حامیان نظام باشند دیگر مبارزه مسلحانه با چنین نظامی چیزی جز خیانت نخواهد بود.