پس از اینکه ما در اتاق بستری شدیم، پزشک جراح عراقی همه ما را معاینه کرد و بنابر تشخیص اولیه خود کسانی که حالشان خرابتر بود را زودتر به اتاق عمل می برد. به خاطر شدت جراحات اولین نفری بودم که به اتاق عمل فرستاده شدم. پس از بیهوشی حدود 2 ساعت در اتاق عمل بودم. من از ناحیه دست و سینه مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. وقتی به هوش آمدم به خاطر کمبود جا و امکانات و ورود مجروحان دیگری که از مرز وارد عراق شده بودند همراه با سایر نفراتی که مورد عمل جراحی قرار گرفته بودند به آسایشگاههای قرارگاه اشرف انتقال داده شدیم. آسایشگاه یادآور خاطرات تمام افرادی بود که سالها با هم برای مجاهدین کار کرده بودند و حال جایشان خالی بود. یک هفته از عقب نشینی گذشته بود و همه به این امر که شکست سختی را متحمل شده ایم واقف شده بودیم. ولی هنوز هم امیدوار بودیم که افراد دیگری از دوستان مان به ما بپیوندند. اما بعد از گذشت چند روزی همه این امیدها به یأس مبدل شد. از تیپ فائزه (زهرا رجبی) غیر از زهرا رجبی فرمانده تیپ و چند نفر دیگر که سالم برگشته بود تعدادی کمتر از انگشتان دست مجروح در گوشه آسایشگاه بستری بودند. باقی نفرات کشته ویا مفقود شده بودند. تیپ ما و چندین تیپ دیگر به خاطر اینکه تعداد نفراتشان کم شده بود منحل اعلام گردیدند و ما را به تیپ جواد منتقل نمودند.
جو بدبینی و عدم اعتماد به رهبری رجوی هر روز بالا می رفت. خیلی از بچهها تقاضای جدا شدن از سازمان نمودند. روحیه شکست خورده و بدنهای مجروح بچهها نشانه ای از شکست تاکتیکی و استراتژیکی ارتش رجوی بود. تا چندین هفته هیچ فرماندهی در جمع آفتابی نمی شد. پس از اینکه نیروها از سطوح مختلف تشکیلاتی نوک حمله خود را متوجه رجوی نمودند، رجوی به فکر چاره افتاد و با راه اندازی یک نشست سعی نمود که خود را از زیر فشار وارده توسط نیروها برهاند و آنانی را که با بدنهای مجروح و لت وپار شده به قرارگاه برگشته اند بعنوان مقصر اصلی شکست معرفی نماید. قبل از نشست رجوی فرماندهان وی افراد سالم و مجروح را فراخواندند و از آنان خواست تا آمار کشته شدگان دشمن را اعلام نمایند. من از روز اول تا نابودی تیپ زهرا رجبی (فائزه) در چهارزبر همراه این تیپ بودم. وقتی از من سؤال شد که چند کشته دیدهام، من گفتم غیر از یک جنازه که هنگام برگشت از چهارزبر در دشت حسن آباد پایین تر از کارخانه آسفالت مشاهده کرده ام، هیچ کشته دیگری از رژیم جمهوری اسلامی در منطقه عملیاتی ندیده ام. هر کس بنا بر درک خود به این سؤال پاسخ میداد. خیلی از افراد که دنبال کسب رده تشکیلاتی بودند و می خواستند که از این نمد کلاهی برای خود درست نمایند آمار نجومی می دادند. تیپ ما که در هیچ درگیری واقعی شرکت نکرده بود و در چهارزبر به دست نیروهای رژیم زمین گیر شده بود، اعلام نمود که چندین هزار نفر از نفرات رژیم جمهوری اسلامی را کشته و مجروح نموده است. مسعود رجوی برای جمع و جور کردن سازمان و جلوگیری از فروپاشی، نشستِ جمع بندی فروغ را برگزار نمود.
رجوی نشست را با نام تمام کشته شدگان آغاز نمود و ادعا کرد که مجاهدین در این جنگ پیروز شده اند. همچنین اظهار داشت که عامل اصلی نرسیدن به تهران و غصب حکومت کسانی هستند که زنده به قرارگاه برگشته اند. مریم نیز حرفهای او را تائید نمود و گفت حامیان واقعی رجوی همانهایی بودند که کشته شدند. شما ناخالص می باشید به خاطر همین هم سالم برگشته اید. زیرا اگر شما هم با چنگ و دندان مقاومت میکردید حتماً به تهران میرسیدید. البته باید بگویم که این نشست رجوی باعث شد که بار دیگر افراد مخالفتها و مشکلاتشان را برای چند صباحی کنار بگذارند. خیلی از افراد به خونخواهی کشته شدگان فروغ برخواسته بودند و با مطرح کردن سؤال از مسئولین، آنها را زیر فشار گذاشته بودند. رجوی در نشست جمع بندی اعلام نمود که هیچ کس حق ندارد از کشته شدگان حرفی به میان بیاورد. آنها به خاطر من کشته شده اند. زیرا با توصیفاتی که رجوی و خانمش از صحنه جنگ ارائه دادند، تمامی افراد بدهکار بودند و حال میبایستی بدهکاریهایشان را پرداخت کنند. بعد از این نشست، نشستهای جداگانه ای برای کسانی که یک طرف آنها در عملیات فروغ کشته و یا مفقود شده بود برگزار گردید. مهدی ابریشمچی برای مردان در تیپ محمود قائم شهر نشست گذاشته بود و برای زنان طاهره (ثریا شهری) این مسئولیت را به عهده داشت. هدف، راضی کردن افراد به ازدواج بود.
رجوی رهبر خاص الخاص مجاهدین فتوا صادر نموده بود و تمام مریدان او آن فتوا را باید اجرا می کردند. این فتوای ازدواج زمانی صادر شده بود که در تمام پایگاههای مجاهدین در سراسر عراق و خارج کشور جو عزا حاکم بود. در عرض یک روز فرد باید در جو ازدواج و شادی و جشن قرار می گرفت. به مردان و زنان یک نفر پیشنهاد می شد و باید آن را قبول می کردند. خیلی از افراد تسلیم فتوای امام رجوی نشدند و پس از مدت کوتاهی تحت برخورد قرار گرفتند. رجوی و مسئولین آنها را متهم میکردند که به همسران شان وصل می باشند. بعضی از این افراد در محفلها می گفتند، همسری که وجود خارجی ندارد و معلوم نیست که قبرش کجاست چطور می شود ما به آنها وصل باشیم. در مدت کوتاهی که بچهها تحت فشار بودند تعداد زیادی از آنان مجبور به ازدواج شدند و تشکیلات برای آنها ازدواجهای جمعی برگزار می کرد.
پس از اینکه زخمهایم التیام پیدا کرد به همراه خانواده ام برای گذراندن تعطیلات پایان هفته راهی پایگاه داداش زاده در بغداد شدیم. وقتی که وارد پایگاه شدیم همه جا ساکت و همانند قبرستان بود. قبل از عملیات فروغ این پایگاه که دارای چندین طبقه بود مملو از خانوادههای مجاهدین بود. در عملیات فروغ اکثریت قریب به اتفاق بچههای این پایگاه کشته شده بودند. بعد از چند هفته به خاطر اینکه تعداد نفرات پایگاه کم شده بود، پایگاه بسته شد و افراد باقیمانده دیگر برای گذراندن تعطیلات پایان هفته به بغداد نمی رفتند. خانههای زیادی در اسکان قرارگاه هم خالی شده بودند، زیرا تعداد مردان و زنان متأهلی که در عملیات فروغ کشته شده بودند زیاد بود. به همین خاطر نفرات پایگاههای دیگر را به اسکان انتقال دادند. تعداد زیادی از کودکان، پدر و یا مادرشان را از دست داده بودند. حتی خیلیها هر دو را از دست داده بودند. مجاهدین برای حل مسئله بی پدر و مادری این کودکان آنها را به خانوادههائی که خود دارای فرزند نبودند و یا افرادی سپرد که هیچگونه تجربه ای در رابطه با بچه داری نداشتند. به همین علت خیلی از کودکان به بیماریهای روانی دچار شدند.