آشنایی با آیت الله غرویان امام جمعه نیشابور با حکم امام خمینی(ره)
جمعه 24 دی 1389 12:50 AM
نام: عبدالجواد شهرت: غرويان زادگاه: نيشابور نام پدر: محمدرضا سال تولد: 1305شمسى مسئوليّت: امامت جمعه نيشابور، نمايندگى مجلس خبرگان رهبرى در دوره اوّل و دوم از استان خراسان. |319|
![]() ![]()
اينجانب به سال 1305شمسى در شهر نيشابور درخانهاى بسيار فقيرانه و عارى از همه تجمّلات و زرق و برق مادّى متولد شدم. پدرم به نام ملّا محمدرضا غرويان فردى بود كه در امور دينى و اعمال عبادى بسيار موفق و اهل مسئله و قارى قرآن و نوافل آخر شب بود. شغل او صبّاغى (رنگ رزى) بود، معمولاً نخ و كرباسهايى كه با دستگاه (فَرَت) بافته مىشد را رنگ مىكرد و با درآمد كمى كه داشت با قناعت روزگار را مىگذرانيدم. او به باغ دارى علاقه وافرى داشت. باغى را كه داراى انگور و سردرختى بود خريده بود و از ميوههاى آن باغ، علما و اقوام و دوستان را بهرهمند مىنمود. او صداى خوشى داشت و در شبهاى زمستان كه از چايى و غذا فارغ مىشد كتابهاى فارسى اخلاقى، تاريخى، روايى و احياناً شعرى كه داشت با صداى خوش و آهنگ دلنشينى مىخواند و در آخر به ذكر مصيبت حضرت سيّدالشّهدا(ع) مىپرداخت خود گريه مىكرد و جمع ما را به گريه مىآورد. او با علماى شهر محشور بود و گاهى از آنان ضيافت مىكرد. مادرم به نام خديجه زن مؤمنه و عارفهاى بود كه رشحهاى از عرفان را دارا بود و به مناسبت هر موضوعى شعرى مىخواند. گاهى در شبها در گوشهاى خارج از كرسى مىنشست و لباسهاى برادران و خواهرانم را -كه مجموعاً شش نفر بوديم - وصله مىزد و با خود زمزمه مىكرد و به اشعار سعدى و حافظ متمثّل مىشد. او قصههاى |
![]() ![]() قرآن را خوب نقل مىكرد و در امور زندگى بسيار ظريف كار، مدير، مدبّر و قانع بود و زندگى ما را با آن درآمد كم به خوبى اداره مىنمود كه ما فرزندان حالت قناعت و شوق به قرآن، نماز و مجالس دينى را از اين مادر و پدر آموخته بوديم. آنها چون عنايتى به تربيت فرزندانشان داشتند بنده را از حدود شش سالگى به مدرسه فرستادند و در ايّامتعطيلى مدارس در تابستان به مكتبهاى مرسوم آن زمان مىبردند كه كتابهاىمتداول آن مكتبها مانند كتاب صد كلمه، عاق والدين، موش و گربه، استغفراللّه وامثال اينها را بخوانم. پدرم كه اشعار كتاب نصاب الصبيان را از حفظ داشت براىمن مىخواند و لغات او را معنا مىنمود تا اينكه دوره دبستان بنده به اتمام رسيد. دوران تحصيلدوره دبستان كه به آخر رسيد مدّت دو سال در دكان عطّارى و بقّالى شاگردى كردمو در اين ميان شبها كتابهاى حماسى آن زمان را (مانند رستم نامه، شيرويه(هفت جلد)، حيدربك، فلك ناز، اميرارسلان) مىخواندم. در دكان كه بودم گاهى مىديدم طلبه كوچكى هم سن خودم عمامه تميز سفيدى بر سر و عبا و قباى مرتّبى در بر دارد، شوق طلبگى در وجودم قوّت مىگرفت تا عاقبت شاگردى را ترك گفتم و در مدرسه گلشن كه تحت سرپرستى حجّةالاسلام والمسلمين جناب حاج شيخ محمد حسين نجفى اداره مىشد وارد شدم. روزها دو سه ساعتى به پدرم كمك مىكردم و اغلب شبها را در مدرسه مىخوابيدم. خداوند متعال شوقى به من عنايت كرده بود كه در مدّت كوتاهى جامع المقدّمات را تمام نمودم و كتاب سيوطى و شرح مختصر را شروع كردم و در وسطهاى كتاب سيوطى بودم كه كتاب شرح نظّام را نيز درس گرفتم و در طى همه اين درسها آنچه را كه درس گرفته بودم تدريس مىنمودم. |
![]() ![]() در آن زمان مرحوم حاج شيخ محمدرضا محقق - كه اديبى كامل و سخنورى توانا بود - براى ما درس سيوطى مىگفت: او خود چون داراى مناعت نفس بود و نمىخواست كه از سهم امام استفاده كند صفات و ملكات عالى او در شاگردانش اثر مىگذاشت كه اگر دو سه روزى در ايّام طلبگى گرسنه مىمانديم و يا سختىهاى ديگر بر ما فشار مىآورد حاضر نبوديم پيش كسى اظهار نماييم. حاج شيخ محمد رضا محقق، مبارزى نستوه بود كه با صوفىها و بهائىها و مردم متحجّر هميشه در ستيز بود و ما در حقيقت روحيّه مبارزه با مرامهاى باطل و ناپسند را از او گرفتيم و اين روحيّه سر منشأ مبارزات بعدى من شد. زمانى كه وارد مشهد مقدّس شدم در مدرسه ميرزا جعفر حجره گرفتم مدّت كوتاهى به درس مغنى اديب رفتم، ولى درس او را نسبت به درس حاجى محقق نپسنديدم؛ امّا درس آيةاللّه خزعلى در مدرسه نوّاب مورد پسندم شد و از آن زمان دوستى بنده با آيةاللّه خزعلى برقرار شد كه تتمّه مغنى و مطوّل را در نزد ايشان خواندم و كتاب كبرى فى المنطق و حاشيه ملّاعبداللّه را پيش آقاى سيّدى كه با آقاى خزعلى هم درس و هم مباحثه بودند، خواندم. پس از اتمام ادبيّات وارد كتابهاى فقهى و اصولى شدم. كتاب معالم، شرح لمعه و مقدارى از قوانين را در درس حاج ميرزا احمد مدرّس كه مايه افتخار حوزه علميّه مشهد بودند، تمام نمودم. مكاسب، رسائل و كفايه را نزد اساتيد فرا گرفتم؛ مانند حاج شيخ على اكبر صدرزاده و آيةاللّه حاج شيخ هاشم قزوينى و در مدّت كوتاهى حاج شيخ كاظم دامغانى و نيز مقدارى از مكاسب را از آيةاللّه آقا ميرزا جواد آقا تهرانى - اعلى اللّه مقامهم - كه اين بزرگان در تقوا و گريز از علقه هاى مادّى معروف بودند. پس از طى مراحل سطوح فقه و اصول در درس خارج آيةاللّه آقاميرزا جوادآقا تهرانى شركت كردم. معظّمله به عنوان درس خارج ابتداءاً يك دوره اصول منقّح را به |
![]() ![]() طور مختصر بيان نمودند و تشريح فروعات آن را موكول نمودند به بعد و فرمودند: «در خلال بحثهاى فقه، وارد بحثهاى اصولى خواهيم شد». از اين رو، درس ايشان مختص در فقه نبود، گاهى چند روز فقه بود گاهى به مناسبت يك موضوع اصولى چند روز اصول را مطرح مىنمودند. بنده ساليانى كه در مشهد مقدّس بودم درس ايشان را ترك نكردم و تقريباً همزمان با درس ايشان از فقه حضرت مستطاب فقيه كامل آيةاللّه حاج شيخ حسنعلى مرواريد - حفظهاللّه - استفاده مىنمودم كه مبانى فقه و اصول بنده در خدمت اين دو بزرگوار پايه گرفت تا زمانى كه حضرت آيةاللّه ميلانى - قدساللّهسرّهالزكى - وارد مشهد مقدّس شدند. بنده مدّتها در درس فقه ايشان كه شبها در مسجد جامع گوهرشاد افاده مىنمودند، شركت مىكردم و تا زمان رحلت آن مرد بزرگ درس ايشان را مغتنم مىشمردم. عوامل مؤثر در شكل گيرى اخلاقىهمانا تربيتهاى صحيح پدر مادرى و روح قناعت و مناعت آنان و روش زندگى اساتيدم بود كه قبل از آنكه در شكل گيرى علمى بنده مؤثر باشند، در شكل گيرى اخلاقى بنده موثر بودند. بنده كمتر كسى را ديدهام كه حالت تقوا و زهد و تواضع و فروتنى و دنياگريزى او مانند آيةاللّه تهرانى و حاج شيخ هاشم قزوينى و حاج شيخ مجتبى قزوينى و يا آيةاللّه ميلانى باشد. آنان علاوه بر جهات علمى و فقاهتى داراى كرامتهاى نفسانى و عرفان الهى و اهل دعا و استغفار و كثرت تضرّع و زارى و اهل تهجّد بودند و با همه اين احوال از ريا بهدور بودند حالات خوش آن بزرگان كه از نظر زندگى با فرشهاى كم قيمت و منزلهاى محقّر و خوراكهاى ساده به سر مىبردند سبب شده بود كه همه بزرگان و فضلا و طلّاب به آنان عشق مىورزيدند و آنان را براى خود الگو مىگرفتند. |
![]() ![]()
در باره تأليفات و تحقيقات علمى بايد بگويم كه بنده با وجود بزرگانى كه اهل تأليف و تحقيق بوده و مىباشند، خود را لايق نمىديدم چيزى تأليف كنم، ولى بعد از رحلت آيةاللّه ميرزا جواد آقا تهرانى مكرّر دوستان از بنده سؤال مىكردند كه تو سالهاى متمادى با ايشان مأنوس بودى، خاطرات خودت را هر چه از استاد دارى نقل كن تا در مجلّهاى و نوشتهاى بياوريم، بنده استنكاف مىكردم، چون اصرار بعضى را ديدم بر اين شدم كه خودم در باره معظّمله چيزى بنويسم و از خداوند بزرگ و روح بلند خود استاد مدد جستم و نوشته كوچكى بهنام جلوههاى ربّانى در حالات آيةاللّه تهرانى را تأليف نمودم كه به چاپ رسيد و مورد استقبال فراوان علاقهمندان و مشتاقان قرار گرفت و اينك سفارش مىكنم كه هر كس آن كتاب را نديده از قم انتشارات شفق تهيّه كند و بخواند كه لذت بخش خواهد بود. استقبال گرم به آن كتاب سبب شد كه تصميم بگيرم چيزهايى را كه در باره قرآن كريم متفرّقاً يادداشت كرده بودم همه را بازنويسى كنم و به صورت كتابى درآورم، از اينرو، اين اثر ناچيز هم به نام جلوههاى قرآنى يا نردبانى به سوى عالم انوار به اتمام رسيد كه آن هم در قم انتشارات نبوغ به طبع رسيده است. و كتاب سومى كه مجموعه درسهايى است كه براى بعضى از دوستان اهل علم و جمعى ديگر از علاقهمندان گفتهام به نام ذرّه خاكى يا انسان متعالى كه از خودِ نام پيدا است كه مسير انسان را از زمان تولد تا زمان مرگ و عالم بعد از مرگ تا دروازه عالم آخرت ترسيم نموده است و اين كتاب هم آماده چاپ است. بنده از همان زمانى كه مشغول تحصيل علم عربى شدم از ادبيّات گرفته تا فقه و |
![]() ![]() اصول، معمولاً هر كتابى را كه درس گرفتم تدريس نمودهام و اين مرام بنده بوده از اوّل صرف مير تا مكاسب و رسائل و تا زمانى كه در مشهد مقدّس بودم، معمولاً روزى سه درس مىگفتم؛ ولى از آن روز كه امامت جمعه نيشابور را پذيرفتم كارها يكى پس از ديگرى رو به رويم قرار گرفت و مخصوصاً كه حضور در جبههها و كمك رسانى به رزمندگان را وظيفه مقدّم خود دانستم كه بر تدريس ترجيح مىدادم. پس از پايان جنگ تحميلى، بار ديگر در حوزه نيشابور مشغول تدريس كتاب شرح لمعه و مكاسب شدم. دورانى كه در مشهد مقدّس به درس و بحث اشتغال داشتم با پشتيبانى و مساعدت آيةاللّه مرواريد مدرسه علميّهاى به نام مدرسه بعثت تأسيس كردم كه از صرف مير شروع شد و بحمداللّه طلّاب خوبى در آن تربيت شدند كه وارد درس خارج گشتند، بنده خيال مىكنم كه اگر عملى خداپسندانه داشته باشم تربيت همان طلّاب مىباشد وبس.
فعّاليّتهاى مبارزاتى و سياسىايّامى كه پنجم ابتدايى را تمام كرده بودم و به عنوان شاگردى در نزديكى مدرسه گلشن در مغازهاى كار مىكردم و ضمناً در بينالطلوعين از اوّل صرف مير درس مىگرفتم، با طلبهها آشنا شده بودم. روزى وارد مدرسه شدم ديدم طلبهها اطلاعيهاى را كه برتنه درخت توتى زده شده بود قرائت مىكردند و به هم نگاه مىنمودند، بنده جلو رفتم ديدم اطلاعيه بهنام (صداى نجف) از مرحوم شهيد نوّاب صفوى بود. جملهاى كه به ياد نگه داشتم و در دل انسان اثر مىگذارد اين است: «اى مردم شريف ايران! ما در نجف حاضر نشديم كه جسد خبيث رضا شاه از آسمان نجف بگذرد، شما چه طور حاضر شديد كه در خاك ايران دفن گردد». بنده غايبانه به نوّاب صفوى عشق مىورزيدم و محبّت او دلم را گرفته بود تا اينكه |
![]() ![]() صداى منحوس احمد كسروى بلند شد و نوّاب صفوى وارد ايران شد كه شرّ و فساد آن ملعون را از سر مردم كم كند. نوّاب پس از كشتن احمد كسروى مدتى در نيشابور به سر مىبرد با اينكه در صدد گرفتن او بودند، ولى او به مسجد مىرفت به مدرسه مىآمد و براى اساتيد مدرسه و طلبههاى بزرگ سخنان داغى در ستيزه با شاه و دارو دستهاش بر زبان جارى مىكرد. او هنگام سخنرانى، فانى در محبّت اهل بيت عصمت و طهارت(ع) بود. شال سبزى در كمر و عصاى ظريفى در دست داشت كه عصا همآهنگ سخنانش بالا و پايين مىرفت و چنان شيرين سخن مىگفت كه دل همه را صيد مىنمود. ديدن نوّاب و حالات خوش او در شكل بخشيدن روحيّه مبارزاتى در بنده اثر گذاشت كه هميشه مايل بودم با نوّاب و امثال او باشم و با دشمنان اسلام و قرآن بجنگم. آشنايى با رهبر كبير انقلاب حضرت آيةاللّه العظمى الخمينى(ره)آشنايى با آن حضرت از آن زمان پيدا شد كه شنيدم فقيهى پارسا و زاهد داراى شجاعتى بى نظير به نام حاج آقا روح اللّه خمينى در قم در جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى عليه رژيم كثيف پهلوى به پاخاسته و شاه را كه بعد از رحلت آيةاللّه العظمى بروجردى مىخواست نفس راحتى بكشد به ترس و اضطراب انداخته است، دلم براى ديدنش پر مىزد. تا روزى با يكى از دوستان در بازار سرشور مشهد ناگهان ديديم كه سيّدى جليلالقدر با قامتى بلند و استوار از آن سر بازار به طرف مسجد گوهرشاد مىآيد، هر كسى او را مىديد، مىايستاد و به او نگاه مىكرد، كسبه بازار در جلو دكانهاى خود مىايستادند و به او احترام مىنمودند، دوستم به من گفت: «فلانى، حاج آقا روح اللّه خمينى است». ما دو نفر جلو رفتيم سلام كرديم، آقا جواب دادند و به ما محبّت |
![]() ![]() نمودند، فرداى آن روز در منزل آيةاللّه حاج شيخ على اكبر نوقانى كه جلسه هفتگى بود و نوعاً بزرگان و علماى عظام مىآمدند، رفته بودم آقايان علما در موضوعى با هم بحث مىكردند و اظهار نظر مىنمودند كه ناگاه ديدم امام وارد شد، تمام بزرگان و علما حركت كردند. امام كه نشست سكوت محضى همه را فرا گرفت. همه مبهوت جمال او بودند، امام نگاهى به يكايك جمع حاضر در جلسه نمود و دل همه را مىربود و آرامش مىبخشيد. اين بود تا زمانى كه مبارزات امام علنى شد و همه جا را گرفت و رژيم سفّاك پهلوى امام را ربود و به تهران برد، پس از آزادىِ امام و بازگشت به قم، ما جمعى از طلّاب در حدود 45 نفر با صلاحديد و رهبرى آيةاللّه مرواريد و آيةاللّه حاج شيخ مجتبى قزوينى با معيّت خودشان به ديدن امام آمديم و به طور نوبتى وارد اتاق امام شديم كه در آن ملاقات حضرت آيةاللّه خزعلى جمعيّت را معرّفى كرد. سپس امام سخنان گرمى در باره طلّاب مشهد مقدّس ايراد نمودند. بنده و امثال بنده قدرتى در نفس خود پيدا كرديم كه مبارزات علنى را شروع نماييم. مسجد فقيه سبزوارى كه بنده در آن اقامه نماز مىكردم مركز مبارزه شده بود، نوعاً ساواكىها شبها با لباسهاى مبدّل مىآمدند كه در آنجا حركتى انجام نگيرد، در مدرسه ميرزا جعفر كه بنده درس مىگفتم و معروف شده بودم كه از نزديكان آيةاللّه تهرانى هستم، ساواكىها هميشه در رفت و آمد بودند و مترصّد بنده بودند. روزى ديدم يكى از آنها خود را به من رساند و پرسيد: «غرويان تو هستى؟» گفتم: آرى. گفت: «تو و جواد تهرانى (مقصودش آيةاللّه تهرانى بود) فردا خود را به اطلاعات شهربانى معرّفى كنيد». اين را گفت و رفت. بنده جريان را با بعضى از دوستان در ميانگذاشتم، ابتدا، مايل نبودم خودم را معرّفى كنم، امّا به توصيه دوستان (1). مؤلّف اشعار فراوان دارد و اين بيت از آن اشعار است. |
![]() ![]() براى دفاع از موقعيّت و شخصيّت آيةاللّه تهرانى به اطلاعات شهربانى رفتم، پس از توهين و تهديد برگهاى مقابلم گذاردند تا تكميل كنم، سپس سراغ ميرزا جواد آقا را از من گرفتند، به آنها اين گونه تفهيم كردم كه ايشان از اساتيد و مدرّسين بزرگ حوزه هستند و شأن ايشان اجلّ از اين است كه به شهربانى جلب شوند، به اين ترتيب اطلاعات شهربانى از جلب آيةاللّه ميرزا جواد آقاى تهرانى منصرف شد. تأسيس مدرسه بعثت و تربيت نوآموزان و طلّابنكتهاى كه براى طلّاب امروزى مىتواند سرمشق خوبى باشد، اين است كه تحصيل با مبارزات دينى و فرهنگى منافاتى ندارد؛ چه اينكه در مدرسه بعثت - كه خودم تأسيس كرده بودم - طلبههاى مبارز و سياست شناس با اين كه در همه تظاهرات و سخنرانىهاى حضرت آيةاللّه طبسى، مقام معظّم رهبرى و شهيد هاشمى نژاد شركت مىكردند، ولى در عين حال از همه بهتر درس مىخواندند و نوعاً افرادى باسواد و مبارز بودند. علاوه بر اين، مسجد فقيه سبزوارى واقع در كوى طلّاب كه بنده اقامه نماز مىكردم، به مركز مبارزه تبديل شده بود و اعلاميههاى امام بهطور مرموزى در ميان نمازگزاران پخش مىشد و مأموران نمىفهميدند كه چگونه پخش شده است و همه را از من مىدانستند. يادم نمىرود كه شبى بعد از سلام نماز يكى از همين مأموران اعلاميهاى در دست داشت و آمد كنار من نشست و گفت: «در اين اعلاميه كه به شخص اوّل مملكت توهين شده، در مسجد شما پخش شده و تو كه امام جماعت هستى مسئولى». بنده بلافاصله با صداى بلند گفتم: آى مردم! به اين مرد نگاه كنيد اعلاميهاى كه به شخص اوّل مملكت توهين شده است در دست او است و به من مىگويد: تو مسئولاى؟ آيا من مسئولام يا اين مرد كه چنين اعلاميهاى در دست دارد؟ او فوراً از مسجد فرار كرد. خلاصه با همه مبارزات به لطف الهى نه تبعيد شدم و نه به زندان افتادم و نه كتكى خوردم و خودم را در حرز و حفظ حضرت رضا(ع) مىديدم. |
![]() ![]() اين به سبب حرزى است كه از آنحضرت نقل شده و بنده آن را هميشه، با خود داشته و دارم. فعّاليّتهاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامىدر اواخر سال 1360شمسى بود كه حضرت آيةاللّه طبسى كه بنده را خوب مىشناخت مرا به حضور طلبيد وقتى كه به خدمتشان رسيدم فرمود: «ما يك لباس پرافتخارى براى شما بريدهايم و آن امامت جمعه نيشابور است». بنده عذر آوردم كه من در اينجا مشغول مبارزه هستم، دو سه تا درس مىگويم، مسجد را اداره مىكنم، مدرسه بعثت را دارم، فرمودند: «از نيشابور جمعى زياد از روحانى و غير روحانى آمدهاند و متقاضى امام جمعه هستند و اكثراً شما را اسم مىبرند و من هم كه شما را خوب مىشناسم وظيفه مىدانم كه قبول كنيد». خلاصه كار را بر من حتم كردند و بالاخره به نيشابور منتقل شدم. خاطرات دوران جنگاز همان دوران اوّل جنگ، از مشهد مقدّس به جبهه اعزام شدم در نيشابور تمام همّت بنده در كمك رسانى مالى و انسانى به جبهه بود و خودم مرتّب در جبههها حاضر مىشدم. پشتيبانى مردم نيشابور از رزمندگان، در دوران دفاع مقدّس بعد از مشهد مقدّس بالاترين رتبه را به خود اختصاص داده بود. از اينرو، پس از مشهد بيشترين شهيد را نيشابور دارد. گرچه مردم شريف نيشابور، مردمى خوب و فداكار بودند، ولى تبليغات يك امام جمعه و حضور مستمر او نيز بى اثر نبود. نمايندگى مجلس خبرگانپيش از دوره اوّل مجلس خبرگان رهبرى زمزمهها بلند شد كه بايد كسانى |
![]() ![]() عضويّت در مجلس خبرگان بشوند كه حقيقت ولايت را به طور كلّى و ولايت فقيه را در زمان غيبت كبرى به طور جزئى درك كرده باشند تا بتوانند مسائلى را كه در ارتباط رهبرى محور بحثهاى مجلس خبرگان است بفهمند و نظر بدهند. براى اين موضوع، حضرت مستطاب جناب آيةاللّه طبسى و جمع ديگرى از علما و انقلابيون به بنده اصرار كردند كه از استان خراسان كانديدا بشوم و چون يكى از شرايط كانديدا شدن در آن مجلس، اجتهاد بود، آقايان حضرت آيةاللّه شيرازى، آيةاللّه مرواريد و آيةاللّه فلسفى كتباً صلاحيّت بنده را تأييد كردند و بنده با اينكه خود را لايق اين كار نمىديدم احساس وظيفه نمودم و قبول كردم. پس از رأى گيرى وارد مجلس شدم و در دوره دوم نيز به دلايلى احساس وظيفهام شدّت پيدا كرد بار ديگر، كانديدا شدم و در مجلس حضور يافتم. در طول اين دوران آنچه از همه دردناكتر بود ارتحال حضرت امام(ره) بود كه غم او از دلها بيرون نخواهد شد و مردم مثل او را نخواهند ديد، چه اينكه ابعاد وجودى او را زبانى و قلمى نتواند گفت. و شرح خدماتش را تاريخ نتواند نوشت. رفعه اللّه إلى محلّ قدسه وجعله فى كنوز رحمته فى حضرة أكرم خلقه محمد و أهل بيته صلوات اللّه عليهم أجمعين. ولى بايد گفت كه سنّت سنيّه و رحمت واسعه پروردگار، اين امت غمزده به پاخاسته و فداكار را بدون رهبر نگذاشت و با انتخاب حضرت آيةاللّه خامنهاى - مدّظلّهالعالى - بزرگترين تسليت را به مردم گفت و آب سردى بر دلهاى سوخته دوستان پاشيد و آتشى سوزان بر دلهاى خشك دشمنان افروخت، دل مضطرب دوستان را آرامش بخشيد و قلب اميدوار دشمنان را مضطرب ساخت. آرى، در آن جلسه كه بحث از رهبرى بعد از امام مطرح شد، روشن بود كه دستى از غيب به كمك آمده و ناخدايى نامرئى اين كشتى متلاطم را به ساحل نجات هدايت |
مىكند. آنگاه كه هماى سعادت و عزّت امت بر دوش با كفايت سيّد جليلى از خاندان عصمت و طهارت نشست مژدهاى به امت غمديده رسيد كه اين كشتى نجات بى ناخدا نخواهد بود و حضرت نوحى(ع) به نام سيّد على خامنهاى زمام آن را در دست با كفايت خود گرفته و بر بلنداى كوه جودى قرارش مىدهد و از آسمان ولايت صدايى به گوش مىرسد كه هلاكت باد مرقوم ستمگر را.
«و قيل يا ارض ابلعى ماءك و ياسماء أقلعى و غيض الماء وقضى الأمر و استوت على الجودىّ و قيل بعداً للقوم الظالمين».[1]
(1). هود(11) آيه 45.
منیع: ستاد نماز جمعه نیشابور