چرا امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد؟
یک شنبه 9 تیر 1398 9:39 AM
چرا امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد؟
مقتضیات زمان و علل و عوامل گوناگون آنرا نمی شود نادیده گرفت، باید آمادگی زمان و عدم آمادگی آنرا برای کاری در نظر آورد و گرنه هر گونه اقدام ، جز خسران و ضرر به بار نخواهد آورد، علیهذا کشته شدن در راه حق، گاهی شهادت است و گاهی هلاکت.
گاهی فنای دین در قیام و گاهی در قعود است، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در سال ششم هجرت در «حدیبیه» به مدت ده سال با کفار مکه پیمان صلح امضاء کرد، یکی از حاضران در صحنه گفت: تا به حال در نبوت او شک نکرده بودم ولی امروز به شک افتادم .
اما خدا این صلح را فتح نامید و سوره «انا فتحنا لک فتحا قریبا» در این زمینه نازل گردید. اقدام به جنگ در آن روز فنای اسلام بود نه پیشرفت آن.
علی بن ابیطالب بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، دندان سر جگر گذاشت و خانه نشین شد، زیرا مصلحت اسلام در آن بود. قیام علی علیه السلام در آن روز فنای اسلام را نتیجه می داد، روزی ابوسفیان نزد امیرالمومنین آمد و گفت: یا بن الحسن با وجود تو فلانی و فلانی در راس کار باشند؟
اجازه بدهید مدینه را با سوار و پیاده پر کنم تا حق خودت را بگیری. امام علی علیه السلام که نیت او را می دانست فرمود: «یا اباسفیان طال ما عادیت الله و رسوله» ای ابوسفیان تو با خدا و رسول دشمنی دیرینه داری.
عبدالله بن جناده می گوید: در اوائل حکومت علی علیه السلام از مکه به مدینه آمدم، به مسجد رسول الله داخل شدم، ندا آمد «الصلاة جامعه» مردم در مسجد جمع شدند علی علیه السلام در حالیکه شمشیر خودش را حمایل کرده بود به مسجد آمد انصار به او چشم دوختند خدا را حمد کرد و بر رسولش صلوات گفت آنگاه فرمود:
وقتی که خدا رسولش را به طرف خود برد گفتیم ما اهل بیت او هستیم کسی که در حکومت او با ما منازعه نمی کند ولی قوم ما شوریده و حکومت پیامبرمان را از ما گرفتند. حکومت در دست دیگران افتاد...
به خدا قسم اگر ترس پراکندگی میان مسلمین نبود و اگر ترس آن نبود که کفر بر گردد و دین تباه شود رفتار ما طور دیگری می بود.
و آن حضرت در خطبه شقشقیه پس از اشاره به حکومت ابوبکر در رابطه با رسیدن به خلافت فرموده: فکر می کردم که آیا با دست خالی حمله کنم یا بر آن ظلمت و تاریکی صبر نمایم. حال آنکه در آن، بزرگان فرتوت و کودکان بزرگ می شدند و مومنان به زحمت می زیستند تا خدای خویش را ملاقات کنند.
دیدم صبر بر این دو، عقلایی تر است، صبر کردم مانند کسی که در چشمش تراشه و در حلقش استخوان باشد. می دیدم که خلافت موروثی من تاراج می شود.
خلاصه تعلیل امام علیه السلام یک چیز است: حفظ اسلام. پس سکوت امام نتیجه اش حفظ اسلام بود و قیام او پیامدش تباهی اسلام و برگشتن کفر.
ماجرای امام حسن علیه السلام مانند ماجرای رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم در حدیبیه بود. در هر دو صلح، نتیجه اش بقای اسلام و جنگ نتیجه اش تباهی اسلام بود. ونیز وضع آن بزرگوار مانند وضع پدرش پس از رحلت رسو ل خدا صلوات الله علیه و آاله بود.
در زمان رسول خدا رهبر مشرکین ابوسفیان بود و در زمان امام حسن علیه السلام، پسر ابوسفیان. اقتضای زمان در هر دو یکی بود و هر دو پیشامد یک علت داشتند.
در روزگار ابوبکر و عمر و عثمان که اغلب منافقان کارهای کلیدی کشور را در دست گرفتند و بیت المال تاراج شد و تبعیضها به وقوع پیوست و نیروهای اصیل اسلام که در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برای اسلام کار کرده بودند. کنار گذاشته شدند و خالد بن ولیدها با لقب سیف اله دست به کار شدند ولید بن عقبه در کوفه حرکت کرده و مست به نماز جماعت آمده و نماز صبح را 4 رکعت خوانده است
این ها سبب شد که مسلمانان از زهد و تقوای زمان رسول الله فاصله بگیرند . خلافت در حال احتضار و جامعه در حال متلاشی شدن بود که به دست امیرالمومنین علیه السلام افتاد. با آنکه آن حضرت 5 سال تلاش کرد و آب شیرین از حلقش پایین نرفت باز موفق به تمشیت امور طبق ضوابط اسلامی نشد و به دست اشقی الاشقیاء برای همیشه راحت گردید.
پس از وی، امام حسن علیه السلام کار را به دست گرفت هر چه توانست تلاش کرد لشکر فراهم نمود. به جنگ با معاویه برخاست ولی فرمانده لشکر از معاویه پول گرفت و به طرف معاویه رفت و او عبیدالله بن عباس برادر عبدالله بن عباس بود،ودر زمان امیرالمومنین علیه السلام حکومت یمن را داشت. عبیدالله به سوی معاویه گریخت لشکریان امام را بی فرمانده گذاشت. جریان عدم آمادگی مردم و لبیک نگفتن به امام حسن در تاریخ روشن است.
این پیشامدها زمان و مقتضیات را تکرار کرد یعنی زمان صلح حدیبیه و زمان بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت. صلح تنها راه ادامه اسلام شد . کشته شدن، از مسیر شهادت به مسیر هلاکت برگشت.
امام حسن علیه السلام اگر به جنگ ادامه می داد خودش کشته می شد، برادرش حسین علیه السلام کشته می شد، خانواده اش و یاران صدیق و شیعیان خالص و تربیت یافته گان امیرالمؤمنین که حامیان اصیل اسلام و مکتب بودند کشته می شدند، اسلام خلع سلاح می گردید، بنی امیه هرچه می خواستند بر سر اسلام می آوردند.
اما صلح امام آنها را حفظ کرد، بنی امیه از وجود خالی آنها ترسیدند ، اهداف شوم خود را به مرحله عمل نیاوردند ، تنها به حکومت و کامرانی اکتفا کردند تا اسلام ماند .
در مناقب نقل می کنند: امام حسین علیه السلام چون از تصمیم برادرش درباره صلح اطلاع پیدا کرد پیش برادر آمد و گفت : چه علت باعث شده که خلافت را از د ست می دهی؟ فرمود: آنچه در گذشته باعث شد که پدرت امیرالمؤمنین دست از خلافت بردارد. امام حسین علیه السلام وقت داخل شدن به محضر برادرش گریان بود ولی به وقت خارج شدن خندان و جریان را به یاران خود نقل فرمود. (مناقب ابن شهر آشوب جلد3 صفحه 34)
روزی به امام حسن علیه السلام گفتند: چرا با معاویه صلح کردی؟ فرمود: والله من با معاویه صلح نکرده ام مگر پس از آنکه یاورانی نیافتم و اگر یارانی میافتم شب و روز با معاویه جنگ می کردم تا خدا میان من و او حکم کند.
کوتاه سخن آنکه : صلح بر آن حضرت تحمیل شد ولی وضع روزگار طوری شده بود که صلاح اسلام در آن بود.
منبع: خاندان وحی، سید علی قرشی