آیا شما هم روزه هستید؟
پنج شنبه 9 خرداد 1398 5:08 PM
حکایت آموزنده از ماه رمضان
آیا شما هم روزه هستید؟
در ماه رمضان چند جوان پیر مردی را دیدند که یواشکی غذا می خورد.
به او گفتند: ای پیر مرد مگه روزه نیستی؟
پیرمرد گفت: چرا روزه هستم فقط آب و غذا می خورم جوانان خندیدند و گفتند واقعا؟
پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمی گویم، به کسی بد نگاه نمی کنم، کسی را مسخره نمی کنم، با کسی با دشنام سخن نمی گویم، کسی را آزرده نمی کنم، چشم به مال کسی ندارم و...
بعد پیرمرد به جوانان گفت آیا شما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان درحالی که سرش را پایین نگهداشته بود به آرامی گفت خیر ما فقط غذا نمی خوریم.
حکایت کوتاه درباره ی گرفتن روزه و دوری از گناه
روزه خواری منصور حلاج
ظهر یکی از روزهای ماه مبارك رمضان مثل هميشه منصور حلاج برای جزامیها غذا میبرد، اون روز هم كه داشت از خرابهایی که بیماران جزامی توش زندگی میکردند میگذشت ….جزامیها داشتند ناهار میخوردند …ناهار که چه؟ ته موندهی غذاهای دیگران و، و چیزهایی که تو اشغالها پیدا کرده بودند و چند تکه نان…
یکی از اونها بلند میشه به حلاج میگه: بفرما ناهار !
منصور حلاج: مزاحم نیستم؟
نه بفرمایید.
منصور حلاج میشینه پای سفره ….
یکی از جزامیها بهش میگه: تو چه جوریه که از ما نمی ترسی… دوستای تو حتی چندششون میشه از کنار ما رد شند …
ولی تو الان….
حلاج میگه: خب اونها الان روزه هستند برای همین این جا نمیاند تا دلشون هوس غذا نکنه.
پس تو که این همه عارفی و خدا پرستی چرا روزه نیستی؟ نشد امروز روزه بگیرم دیگه …
حلاج دست به غذاها میبره و چند لقمه میخوره …درست از همون غذاهایی که جزامیها بهشون دست زده بودند …چند لقمه که میخوره بلند میشه و تشکر میکنه و میره ….
موقع افطار که میشه منصور غذایی به دهنش میزاره و میگه: خدایا روزه من را قبول کن ….یکی از دوستاش میگه: ولی ما تو را دیدیم که داشتی با جزامیها ناهار میخوردی.
حلاج در جوابش میگه: اون خداست … روزهی من برای خداست …اون میدونه که من اون چند لقمه غذا را از روی گرسنگی و هوس نخوردم ….دل
بندهاش را میشکستم روزهام باطل میشد یا خوردن چند چند لقمه غذا؟؟؟