صاحب معالم (ره) فقه را اينگونه تعريف مى كند: «علم به احكام شرعى فرعى به وسيله ادّله تفصيلى آنها». اما اين تعريف، تعريف جامعى نيست، چرا كه قرآن و سنّت قطعى، فقه را در اين چارچوب منحصر نكرده اند، اين يك بحثى است بسيار مهم و جدى كه نياز به تحقيقات زيادى در مباحث اجتهاد و تقليد به شكلى ويژه دارد، و همچنين در مباحث ولايت فقيه، امر به معروف و نهى از منكر، وجوب تعليم جاهل و ارشاد او، حجيت خبر و حجيت فتوى.
امّا كلمه «لولا» در آيه، حرف تحضيض است؛ يعنى تشويق به فقه و درك دين. تفقه در دين، فقط تفقه در احكام طهارت نيست، طهارت بخش كوچكى از دين است، برخى از يك شى، تمام آن شى نيست. فقهى كه هم اكنون معروف است به چهار قسمت تقسيم مى شود؛ ايقاعات، عقود، احكام و عبادات، هركدام از اينها قسمت كوچكى از فقه است، حوزه فقه بسيار وسيع تر از آنهاست. از ديدگاه امام صادق (ع) فقيه، فقط كسى كه علم اصول فقه و مبانى اصول را از مباحث وضع الفاظ تا آخر مبحث تعادل و تراجيح مى خواند نيست، كسى كه علم فقه را از بحث طهارت تا احكام عاقله مى خواند نيست، خداوند متعال مى فرمايد: «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ» يعنى فقيه كسى است كه مردم را از تمام دين انذار مى كند، پس فقيه بايد تمام دين را درك كرده باشد. براى كسانى مثل شما كه در اين راه قدم برداشته بايد اين جمله كاملًا واضح باشد، فقيهى كه بخشى از فقه را درك كند و به همان اكتفا كند همانند بنّايى است كه ساختمانش را نصف و نيمه رها كرده است. چنين فقيهى امكان ندارد مشكلات دينى مردم را حل كند.
مراد خداوند از «كسانى كه در دين تفقه كنند»، فقيهانى است كه برگزيده قومشان هستند، كسانى كه صلاحيت تفقه در دين و انذار را داشته باشند تا اينكه بتوانند مشكلات دينى مردم را حل كنند.
در «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ ...» مراد كدام دين است؟ همان دينى كه حضرت ابراهيم و يعقوب به آن سفارش كردند:
وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. 2
ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود راجع به تسليم بودن در فرمان خدا سفارش و توصيه نمودند. اى فرزندان! خدا شما را به آيين پاك برگزيد، پيوسته از آن پيروى كنيد و تا پاى جان سپردن الّا تسليم رضاى خدا نباشيد.
و همان دينى كه خداوند تعالى مى فرمايد:
إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ. 3
همانا دين پسنديده نزد خدا آئين اسلام است و اهل كتاب در آن راه مخالفت نپيمودند مگر پس از آنكه به حقانيت آن آگاه شدند و اين خلاف را از راه رشك و حسد در ميان آوردند و هركس به آيات خداوند كافر شود بترسد كه محاسبه خدا زود خواهد بود.
پس منظور از تفقّه مطلوب، تفقه در اسلام است. كه لازمه اش وجود فقيهى مطلوب است كه در اين آيه كريمه به صفات آن اشاره شده است، آن فقيه همان اكسير اعظم است.
به عنوان مثال در احكام فقهى آمده است كه: «ملعون است كسى كه نمازش را به تأخير بياندازد تا اينكه ستارگان ظاهر شوند» و همچنين داريم كه «ملعون است كسى كه رياست را دوست داشته باشد». چرا اولين حديث را حكمى فقهى مى دانيم و دومين حديث را نه؟ از طرفى علاوه بر اينكه بحث مى كنيم كه معناى «لعن» چيست؟ آيا دلالت بر حرمت دارد يا كراهت؟ موضوع و محمولش چيست؟ بايد بحث كنيم كه چرا كسى كه رياست را دوست دارد لعن مى شود، دوست داشتن رياست به چه معناست، آيا لعن در اينجا لعن تمحيضى است يا تحريمى؟ اينها مسائل مهمى است كه الحمدلله شما در سطحى از علوم هستيد كه با آنها آشناييد.
يا اينكه مبحث وجوب «تولّى» و «تبّرى». كه در آنجا از اين بحث مى شود كه آيا بر ما واجب است تا از هركسى كه ولى خدا و حجّت خدا را به غضب در مى آورد برائت جوييم، آيا اين فقه است يا نه؟ آيا برائت واجب است يا نه؟ اگر واجب است كدام موضوع است و كدام محمول؟ نسبت بين اين دو فرض چيست؟ يا اينكه آيا واجب است كه تبّرى و تولّى در هر سطحى مساوى با هم باشند. تا زمانى كه اين مسائل در دين وجود دارد ناچاريم كه در آنها تفقه كنيم، و با اين تفقه است كه مشمول اين بخش از آيه مى شويم كه «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» و پس از تفقه، انذار مردم و «لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ».
مقام صديقه كبرى فاطمه زهرا (س) مقام بسيار بزرگى است، ايشان بر گردن مسلمانان حق بزرگى دارند، ولى متأسفانه آنگونه كه مستحق است اين حق را ادا نكرده ايم، از آن مى ترسم كه محكمه اى در دنيا كه قاضى آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و يا در آخرت كه قاضى آن خداوند تبارك و تعالى باشد تشكيل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند كه آيا براى اداى حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا (س) كارى انجام داده ايد؟ حتى به مقدار اعتراف يك فقيه سنى؟ مى ترسم كه آن زمان جوابى نداشته باشيم.
بايد آنچه را كه صحيح بخارى درباره حقوق حضرت فاطمه (س) آورده است را ببينيم و لو غير عامدانه؟ متعصب ترين و نقادترين فقهاى اهل سنّت، بخارى را صحيح و معتبر مى دانند، در اين كتاب از ابى وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابى مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله (ص) فرمود:
فاطمة بضعة منّى، من اغضبها فقد أغضبنى
فاطمه (س) پاره تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است.
مى خواهيم در مورد اين حديث بحث و بررسى كنيم، حديثى كه يك فقيه سنى آن را روايت مى كند و در ميان فقهاى اهل سنّت، سند اين حديث صحيح و از درجه بالايى برخوردار است، چرا كه بخارى- كسى كه در صحت احاديث بسيار محتاط است- آن را از امام جعفر صادق (ع) نقل كرده است و از طرفى ذهبى- كه از نقادترين افراد نسبت به احاديث است- اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه اى ديگر روايت مى كند:
إنّ الرّب يرضى لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة. 4
همان خداوند با خوشنودى فاطمه خشنود و با ناراحتى فاطمه ناراحت مى شود.
پس در نزد آنها اين حديث از لحاظ سند در حد قطعى الصدور از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است. ما حديث بخارى را مفّسر و مؤيدى برحديث ذهبى مى دانيم. حال مى گوييم اين حديث بر چه چيزى دلالت مى كند؟ خشنودى و غضب در انواع مردم از كجا ناشى مى شود؟ حيات نباتات به دو عامل بستگى دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، اين دو قوت در حيات حيوان به صورت دو قوه خشنودى و خشم ظاهر مى شود، كه هر دو ناشى از طبع و غريزه اند، امّا در حيات انسانى چه؟ معناى حيات انسانى آن است كه هريك از ما به درجه انسانيتى برسد كه ركن و پشتيبان وجودش، عقلش باشد، «دعامة الإنسان عقله» 5 اينجاست كه عقل منشأ تمام خشنودى ها و خشم ها در وجود انسان مى گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غريزه بود.
آيا من به مرحله انسانيتى كه منشأ خشنودى و خشمش، عقل است رسيده ام؟ مى گويم: هرگز، اصلًا، هر عاقلى در اولين درجات تعقلش بايد بداند كه به درجه انسانِ عاقل نرسيده است، اين اعتراف خيلى مهم است.
آيا ما تاكنون نفهميده ايم كه محك انسانيت مان و ميزان آن چيست و به چه مقدار است؟ خوشحالى و خشم ما به خاطر حاجات بدنى ما است، هركدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامى كه شخصى كه به او اطمينان و اعتقاد دارد او را ترك كند، آيا ناراحت مى شود يا نه؟ اين ناراحتى خود يك گناه است، به درجه انسانيت نرسيده است، هيچ كدام از ما به درجه انسانيت نرسيده است مگر اينكه منشأ خشم و خشنودى او عقلانى باشد نه غريزى.
پس هرگاه در زندگى مان، منشأ خشنودى و خشم مان را، حتى براى يك بار از عقل ديديم، آن موقع است كه براى يك بار انسان شده ايم، امّا اگر خشنودى و غضبمان ناشى از بطن و فرج بود مطمئناً از حيوانات خواهيم بود ولى در شكل انسان.
امّا انسان عقلانى كسى است كه براى هميشه با خشنودى عقل، خشنود مى شود و با خشم عقل، خشمگين مى گردد. پس اگر كسى را در روى كره زمين پيدا كرديد كه به اين درجه از شخصيت رسيده بود مرا خبر كنيد تا پيش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلكه گرد وغبار گام هايش را نيز ببوسم.
بالاتر از اين مرتبه مقامى است كه ممكن است انسان به آنجا برسد، و آن زمانى است كه اراده انسان، در اراده خداوند تبارك و تعالى فانى گردد، ديگر او اراده اى ندارد و اراده او عين اراده خداست. و اين همان درجه اى است كه تمام كارهايش «يرضى لرضا الله و يغضب لغضب ربّه» مى شود. يعنى اگر فرزندش را كشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده كردند به خاطر رضاى خداوند خشنود مى گردد، نه رضاى نفسش، تصور اين درجه بسيار مشكل است چه رسد به تحقق اين امر!
اين همان مقام عصمت خاتم الانبياء (ص) است. عصمت آن مخلوقى كه نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد، كسى كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فانى شده است. چيزى را دوست نمى دارد مگر اينكه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزى خشمگين نمى شود مگر اينكه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند.
و اين همان بشرى است كه به مقام «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى » 6 رسيده است. و اين همان درجه اى است كه از آن به عصمت خاتميه تعبير مى شود، عصمتى كه غير از عصمت ابراهيميه است، عصمت ابراهيميه نيز با عصمت يونسيه متفاوت است.
عصمت حضرت يونس (ع) هم عصمت است اما:
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ. 7
و ياد آر حال يونس را هنگامى كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختى نمى افكنيم آنگاه در آن ظلمت ها فرياد كرد كه الهى، خدايى به جز ذات يكتاى تو نيست تو از شرك و شريك پاك و منزهى و من از ستمكارانم.
او پيامبر خدا و معصوم است. اما خودش را محتاج مى بيند كه به مقامى بالاتر برسد «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ». كه آن حضرت، قبل از آنكه وارد شكم ماهى شود به آن مقام نرسيده بود.
همچنين يوسف (ع) نيز پيامبر خدا و معصوم است. و برهانى كه خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ. 8
آن زن باز اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا
موعود، شماره 54، ص: 9
وبرهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعى اهتمام مى كرد اينچنين عمل زشت و فحشا را از او دور كرديم كه همانا او از بندگان معصوم ماست.
اما ايشان در يك درجه عصمت داشتند كه:
وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ. 9
آنگاه يوسف از رفيقى كه او را اهل نجات يافت درخواست كرد كه مرا نزد پادشاه ياد كن در آن حال شيطان ياد خدا را از نظرش ببرد بدين سبب در زندان چند سال محبوس ماند.
اما تسليم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودى و غضب خداوند، مقامى خاص است كه اين مقام مخصوص برترين مخلوقات و خاتم پيامبران و آقاى رسولان است، اين مقامى است كه مى توان گفت: اوست كه از خشنودى خدا خشنود و از غضب خدا خشمگين مى شود، و از طرفى ديگر خداوند تبارك و تعالى نيز از خشنودى او خشنود و از غضب او خشمگين مى شود.
آيا بخارى و ذهبى فهميده اند كه چه چيزى را روايت كرده اند:
إنّ الرّب يرضى لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.
و آيا فهميده اند كه اگر پيامبر اكرم (ص) فرمودند: «همانا فاطمه (س) با خشنودى خدا خشنود و با غضب خدا غضبناك مى شود».
اين كلام دال بر اين مطلب است كه منشأ خشنودى و خشم حضرت فاطمه (س) نفس ايشان نيست بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالى است. معناى اين همان درجه عصمت كبرى است كه رسول الله (ص) دارد. بالاتر از آن، كلام پيامبر اكرم (ص) است كه مى فرمايند:
إنّ الرّب يرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمة.
همانا خداوند از خشنودى فاطمه (س) خشنود و از غضب او غضبناك مى شود.
اين به چه معناست كه به درجه اى برسد كه «لام» خشنودى از طرف فاطمه (س) باشد (يعنى خداوند از خشنودى فاطمه (س) خشنود شود و اين مقام بالاتر است از اينكه فاطمه (س) از خشنودى خدا خشنود گردد.)
اينجاست كه معناى اين سؤال فهميده مى شود كه فاطمه (س) را چه كسى مى شناسد، اين فاطمه (س) چه كسى است؟ و در جواب مى گوييم: امام جعفر صادق (ع) كسى است كه مى داند فاطمه كيست، ايشان مى فرمايند:
إنّما سمّيت فاطمة فاطمة لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها. 10
همانا فاطمه، فاطمه ناميده شد، چرا كه مردم از شناخت ايشان ناتوانند.
پس با دليل ثابت كرديم كه از معرفت و درك مقام حضرت فاطمه (س) عاجز هستيم، ما از معرفت آن درجه بالايى كه خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق ربانى و حوراى انسانى، او كيست؟ ...
اميرمؤمنان حضرت على (ع) در شب دفن پيكر مبارك حضرت فاطمه (س) مى فرمايند:
أمّا حزنى فسرمد و أمّا ليلى فمسهّد 11
حزن و اندوهم هميشگى شد و خواب بر من حرام گشت.
بهتر است بدانيم كسى كه اين جمله را بيان مى كند دنيا و آخرت را شناخته و هر دو آن ها را زير پايش گذاشته است! چرا كه اوست كه فاطمه (س) را مى شناسد. ملاحظه كنيد هنگامى كه برجنازه حضرت نماز مى خواند چه مى فرمايد. آنچه براى او در كنار پيكر همسرش اتفاق افتاد، هيچ كجا رخ نداده است، نمى توانيم بيشتر از اين بگوييم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حديثى از ابى عبدالله الحسين (ع) نقل شده است. كه حضرت فرمودند:
إنّ أميرالمؤمنين (ع) غسل فاطمة (س) ثلاثاً و خمساً، و جعل فى الغسلة الخامسة الآخرة شيئاً من الكافور، و أشعرها مئزراً سابغا دونالكفن، و كان هو الذى يلى ذلك منها، و هو يقول: أللّهمّ إنّها أمتك، و بنت رسولك، وصفيّك و خيرتك من خلقك، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بينها و بين أبيها محمد (ص). فلمّا جنّ الليل غسّلها علىّ، ووضعها على السرير، و قال للحسن: أدع لى أباذر فدعاه، فحملا إلى المصلّى، فصلّى عليها ثم صلّى ركعتين، و رفع يديه إلى السماء فنادى: هذه بنت نبيك فاطمة، أخرجتها من الظّلمات إلى النور، فأضاءت الارض ميلا فى ميل! 12
اميرالمؤمنين (ع)، فاطمه (س) را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقدارى از كافور استفاده كردند و مئزرى بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدايا، فاطمه از آنِ تو و دختر رسول توست، صفى و برگزيده خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالى گردان و بين او و پدرش جمع كن ... و آن هنگام كه شب شد، على (ع) او را غسل داد و بر تختى خوابانيد و رو به حسن كرد و گفت: اباذر را بياور، و او آمد. حضرت فاطمه (س) را به سوى محراب حمل كرد و دوباره دو ركعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: اين دختر پيامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوى نور هدايت فرما. در آن هنگام منطقه اى از زمين نورانى شد.
جمله آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرماييد، اين جمله مجمل بيان شد، ممكن نيست جز براى غيرخدا اين جمله گفته شود، مى فرمايد: خداوندا! فاطمه (س) را از اين دنياى تاريكى ها گرفتى و به سوى نور، نور آسمان ها و زمين فرستادى.
ملاحظه بفرماييد كه خداوند متعال دعاى اميرالمؤمنين را اجابت فرمود. مثل اينكه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان گونه كه روح او را از نور پروردگارش خلق كردم او را به سوى نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امير (ع) تمام نشده بود كه خداوند او را تصديق نمود و نقطه نورى از بدن طاهر حضرت فاطمه (س) قسمتى از زمين را نورانى كرد.
اين چه معنايى مى دهد؟ به اين معناست كه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» براى همه است، ولى فاطمه (س) به نور خدا پيوست، نورى كه از آن خلق شده بود.
اين مقام فاطمه است ... روحش به نور خداوندى پيوست و اينگونه آن جهان از بدن طاهرى كه از عالم ظلمانى به عالم روحانى شتافت استقبال نمود.
اين فاطمه است كه به آن مقام رسيد. كه «إنّ الربّ ليغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها.» بهتر است كه در اينجا به مناسبت اشاره اى كنيم به آنچه كه بخارى در روايت صحيحه اى از عايشه آورده است كه او گفت:
فاطمه (س) دختر رسول الله غضبناك شد و [يكى از صحابه ] روى برگرداند، بعد از آن طولى نكشيد كه درگذشت. 13
و از ديگرى روايت كرده است كه:
حضرت فاطمه (س) به على (ع) وصيت كرده بود كه او را مخفيانه دفن كند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد.
از اين اعترافات مى شود به نتيجه اى رسيد كه دو مقدمه دارد. مقدمه اول همان است كه اهل سنت مى گويند كه إنّ الله ليغضب لغضبها و همچنين مى گويند كه فاطمه (س) از آن صحابه غضبناك شد و از او روى برگرداند و در حالى كه از او غضبناك بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمه دوم اين است كه خداوند مى فرمايد:
و من يحلل عليه غضبى فقد هوى. 14
و هركس مستوجب خشم من گرديد همانا خوار و هلاك خواهد شد.
پى نوشت ها:
* برگرفته از كتاب: الحق المبين فى معرفة المعصومين (ع)، اين سخنرانى در تاريخ (9 جمادى الاول 1411 برابر با 7/ 9/ 1369) ايراد شده است.
______________________________
(1). سوره توبه (9)، آيه 122.
(2). سوره بقره (2)، آيه 132.
(3). سوره آل عمران (3)، آيه 19.
(4). مستدرك الحاكم، جلد 3، ص 154.
(5). علل الشرايع، جلد 1، ص 103.
(6). از روى هوا و هوس حرفى را نمى زند و هرچه كه مى فرمايد چيزى جز وحى خداوندى كه به او نازل شده نيست. سوره نجم (53)، آيه 3 و 4.
(7). سوره انبياء (21)، آيه 87.
(8). سوره يوسف (12)، آيه 24.
(9). سوره يوسف (12)، آيه 42.
(10). تفسير فرات، ص 581.
(11). امالى المفيد، ص 281.
(12). مقتل حسين خوارزمى، ج 1، ص 86؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214.
(13). صحيح بخارى، ج 4، ص 41.
(14). سوره طه (20)، آيه 81.