داستانک کودکان
دوشنبه 22 بهمن 1397 1:25 PM
چند قورباغه از جنگلی عبور میکردند که ناگهان دوتا از آنها به داخل گودالی افتادند،بقیه قورباغه ها دور گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال بسیار عمیق است به آن ها گفتند که دیگر چاره ای نیست و شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرف ها نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند.اما قوربغه های دیگر میگفتند که دست از تلاش بردارید چون نمیتوانید از گودال خارج شوید.
بلاخره یکی از قورباغه ها تسلیم حرف آنها شد و دست از تلاش برداشت.سرانجام به داخل گودال پرت شد و جانه خود را از دست داد.
اما هرچقدر به دیگری میگفتند دست از تلاش بردار و بیفایده است او بیشتر مصمم میشد تا از گودال خارج شود تا اینکه بلاخره خارج شد.وقتی از گودال بیرون آمد بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرف های مارا نمیشنیدی؟
و بازهم سخنی از قورباغه نشنیده اند و او چیزی نگفت.تا اینکه متوجه شدند قورباغه ناشنواست و در تمام مدت فکر میکرده دیگران او را تشویق میکنند.