0

آخر خوشمزه

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

آخر خوشمزه
سه شنبه 16 بهمن 1397  4:24 PM

یکی بود یکی نبود. یک کتاب قصه بود. زیر درخت افتاده بود. باد آمد، هو هوهو... کتاب را ورق زد و شروع کرد به خوادن قصه.

آخر خوشمزه

یک مورچه آمد و گفت: چه کار می کنی؟

باد گفت: هیس! و دوباره غرق خواندن شد. مورچه هم کنار باد نشست و شروع کرد به خواندن  قصه. خش... یک برگ از درخت، روی کتاب افتاد.

مورچه گفت: هیس!

برگ نگاه کرد و کتاب را دید. برگ هم شروع کرد به خواندن قصه.

به آخر قصه نرسیده بودند که بزغاله ای از راه رسید و گفت: روز شما هم به خیر.

ناگهان ... هام... بزغاله، ورق آخر کتاب را خورد،.

همه گفتند: وای چرا آخر قصه را خوردی؟

بزغاله خندید و گفت: چون خوشمزه بود.

مورچه با ناراحتی گفت: حالا چه طور بفهمیم آخر قصه چه می شود؟

بزغاله گفت: نگران نباشید! آخر قصه توی شم من است. خودم برایتان تعریف می کنم.

بزغاله تند تند قصه برای همه تعریف کرد.

مورچه گفت: نه ، این آخر نبود این جوری تمام نمی شود.

برگ هم گفت: من هم این آخر را دوست ندارم.

باد گفت: بیایید خودمان آخر قصه را خوب درست کنیم.

بعد نشستند، فکر کردند و فکر کردند و هر کدام برای قصه، یک آخر خوب تعریف کردند.

بزغاله گفت: همه آخر قصه های شمار ا شنیدم. یکی از یکی خوشمزه تر بود.

آخر قصه هایتان را امشب بنویسید و فردا بیاورید تا آن ها رابخورم. روز شما به خیر.

پرید و هام..... اول قصه را هم خورد.
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها