«مسخرهباز» اولین اثر همایون غنی زاده کارگردان خلاق تئاتر است. او که پیش از ورود به عرصه سینما، نمایشهایی چون میسیسیپی نشسته میمیرد، کالیگولا، ملکه زیبایی لینین و... را به روی صحنه برده است، هنوز نسبت به گذشته خود و بهبیاندیگر خاستگاه خویش، احساس وابستگی دارد و همین باعث شده تا «مسخرهباز» به اثری ترکیبی از سینما و تئاتر تبدیل شود که اگر جلوههای ویژه را از آن حذف کنیم، با یک تئاتر فیلمبرداری شده همراه هستیم.
لوکیشن فیلم یک آرایشگاه حدوداً ۲۰ متری است و تمام قصه در همین آرایشگاه پیش میرود، البته هنر همایون غنیزاده در استفاده خوب از این فضا است که به مخاطب احساس یکنواختیِ اذیت کننده دست نمیدهد؛ غنی زاده نشان داد در دنیای سینمایی خود، حتی در انتخاب لوکیشن و میزانسنهای استفادهشده در فیلم، میخواهد نسبت به تئاتر ادای دِین کند.
مسخرهباز ریتم خوبی دارد، شخصیتها بهخوبی پرداختهشدهاند و هویت مستقل دارند، نسبت هرکدام با دیگری مشخص است اما همچنان باورپذیر نیستند! آنها اگر در فضای سورئال قرارگرفته بودند، تکلیف مخاطب با خودش مشخص بود که میدانست اثری ماورای واقعیت را میبیند اما چنین نیست!
روایت و منطق داستان به دلیل قرابت مدل به تئاتر، برای مخاطب سینما که عادت دارد، در داستان، گره اصلی ایجاد شود، سیر منطقی برای باز شدن آن شکل بگیرد و درنهایت قصه به سرانجام برسد، مسخرهباز، یک مسخرهبازی محسوب میشود.
شخصیتهای فیلم
مسخرهباز داستانی است با شش شخصیت! دانش با بازی صابر ابر که عاشق بازیگری است و شبها در آرایشگاه تمرین میکند. شاپور که بابک حمیدیان نقش آن ایفا میکند، زندانی سیاسی بوده و تازه عوضشده است. آقا کاظم با بازی علی نصیریان، که صاحب آرایشگاه است که البته تأکید دارد بگوییم "سلمونی". سرهنگ کیانی که رضا کیانیان نقش آن را بازی میکند و درنهایت هما با بازی هدیه تهرانی که معشوقه خیالی دانش است.داستان فیلم چه میگوید؟
سیاست خاصیت بومرنگی دارد
مسخرهباز را میتوان داستانی نیمه سیاسی دانست که برای روایت آن نیازی نبود حدود دو ساعت وقت مخاطب گرفته شود. فیلم به دنبال نمایش خاصیت بومرنگی سیاسی است و این هدف را میتوان در پایان فیلم مشاهده کرد؛ «وقتیکه قرارِ سونامی بیاد، دریا عقب میره» و این سونامی از دل دریایی شکل میگیرد که فقرا به آن ریخته میشوند. مسخرهباز یک فیلم انتقادی است؛ اگرچه در فیلم مفاهیم چپگرایانه، همچون قیام فقیر علیه غنی و نابودی اغنیا توسط موجی که فقرا ایجاد کردهاند به چشم میخورد اما همزمان المانهای چپگرایانه به سخره گرفته میشود.
حمله به چپگرایان سخیف
شاپور که نگاهی منتقدانه به وضعیت موجود کشور دارد و به همین دلیل مدتی هم در زندان افتاده، از حضور فقرا عصبانی است و میگوید «آنها باید به دریا ریخته شوند» و این تناقضی است که کارگردان بهخوبی آن را در دل جریان چپ یافته و به تصویر کشیده است. در نمادها نیز کارگردان با جریان منتقد شوخی پنهانی میکند؛ آنجا که سبیلهای همه افراد توسط کاظم(علی نصیریان) به ناگاه تراشیده میشود و او میگوید دستم خورد! تراشیده شدن سبیل استاد بازیگری تئاتر هم دانش قرار است مقابل او تست بازیگری هویت این استاد را تغییر میدهد تا جایی که مجبور است، نقش دیگری را بر عهده بگیرد و این کنایهای است به نمایشی بودن نوع مبارزه جریان چپ.
همه چیز در روزمره اتفاق میافتد؛ زمان بی معناست
فیلم در فضایی تکرار گونه پیش میرود؛ دانش و شاپور هرروز کارهای مشابهی را انجام میدهند، کاظم همیشه خواب است بهجز نابود کردن سبیلها به بهانه "سلمونی کردن" و حتی مرغ ماهیخواری که ناخودآگاه به بهانه خوردن عروسک یک ماهی خودش را نابود میکند، رها میشود و روز بعد دوباره همان. زمان در فیلم معنایی ندارد، اتفاقات رخ داده در فیلم، در هر زمانی امکان دارد رخ دهد. استفاده همزمان از ماشین اصلاح برقی و ماشین اصلاح دستی، طراحی لباس قدیمی و مرتبط با دهه 20 و 30 و مشاهده فیلم "لئون حرفهای" نشان میدهد که زمان برای نویسنده و کارگردان بیمعنی است. لوپ شدن این تصاویر نشان از روزمرگی در یک جامعه دارد که در پس این تکرار اتفاقات خطرناکی رخ میدهد.(به دلیل خطر لو رفتن داستان به آن نمیپردازیم)
البته نویسنده و کارگردان هیچ راهی برای خروج از بن بستی که شخصیتها در آن گیر کردهاند ارائه نمیدهد! از نظر او تنها راه خروج از وضعیت موجود، یک معجزه است و معجزه این بار نجات بخش نیست! نابود کننده است.
در مجموع مسخرهباز میتواند توجه سلایق خاص را به خود جلب کند. در کنار این موارد، صداگذاری خوب، ویژوئال افکتهای فوقالعاده، فیلمبرداری دلچسب عیار فیلم را بالابرده است؛ با همه اینها، مسخرهباز همچنان ویژه مدیوم سینما نیست.