0

هر روز یک حکایت آموزنده(9)

 
mokary
mokary
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 1493
محل سکونت : isfahan

هر روز یک حکایت آموزنده(9)
چهارشنبه 12 دی 1397  7:55 AM

زاهدی سال­های سال در غاری خداوند را عبادت می ­کرد و خداوند هر روز روزی­ اش را به او می­ رساند. روزی از روزها خداوند رزق پیرمرد را نداد. پیرمرد زاهد به راه افتاد و به در خانه مرد بت‌پرستی که پایین کوه زندگی می­ کرد رفت و سه قرص نان طلب کرد. در مسیر بازگشت، سگ خانۀ بت‌پرست به دنبال زاهد افتاد و هر سه قرص نان را پس گرفت. پیرمرد رو به سگ کرد و گفت: ای حیوان تو چه بی‌حیایی! هرآنچه صاحبت به من داد پس گرفتی. سگ به اذن خداوند به سخن درآمد و گفت: بی‌حیا تویی! من همیشه در خانه صاحب خودم هستم. اگر روزی به من غذا ندهد، همین­جا می­ مانم تا غذایم را بدهد. اما تو برای طلب روزی­ از در خانه صاحبت به در خانۀ غیر آمده­ ای.

* آب ، کم جو ؛ تشنگی آور بدست

 تا بجوشد آبت از بالا و پست *

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها