مامانم از بازار روز
سبزی خریده یک سبد
چشمم به سبزی های اوست
وقتی که پاکش می کند
یک کفشدوزک آمده
همراه سبزی های او
این کفشدوزک گم شده
چون نیست این جا جای او
پایین و بالا می دود
از برگ های جعفری
انگار می گوید: پسر!
من را به خانه می بری؟