ماجرای «فرنگیس»؛ زن روستایی که اسوه مقاومت شد
دوشنبه 23 مهر 1397 11:55 AM
روزنامه فرهیختگان: وقتی خواستم با هم صحبت کنیم، گفت: «خیلی درمورد کتاب حرف زدم اما اشکالی ندارد باز هم میگویم. چون کار خوب احتیاج به تکرار دارد. خاطرات فرنگیسها باید آنقدر تکرار شود تا همه بدانند که چه سختیهایی در آن زمان کشیده شد تا مرزهایمان حفظ شود.»
مهناز فتاحی، نویسنده کتاب خاطرات فرنگیس است؛ کتابی که هفته گذشته تقریظ آن توسط مقام معظم رهبری رونمایی شد و بعد هم نویسنده و راوی به دیدار رهبری رفتند. به سراغ فتاحی رفتیم تا هم از آن روز برایمان بگوید، هم از روزهای نوشتن خاطرت فرنگیس.
چرا به سراغ نوشتن در مورد جنگ رفتید؟
پدرم نظامی بود و ما در مناطق مرزی کرمانشاه زندگی میکردیم و خیلی زودتر از اینکه جنگ به صورت رسمی شروع شود، ما آن را حس کردیم. تمام دوران هشتسال دفاع مقدس زیر بمباران بودیم یا از شهر دور میشدیم. پدرم جبهه بود و خودم با جنگ زندگی کردم، از کودکی در این مورد مینوشتم و دغدغه آن را داشتم. بدون اینکه آموزش زیادی دیده باشم، مینوشتم و کتاب میخواندم.
جنگ تمام شد و بزرگتر شدیم و تحصیلاتم هم تمام شد. اما جنگ بخشی از زندگی من شده بود، درست مثل همه ماجراها و اتفاقاتی که در زندگی ما هست. جنگ خیلی تاثیرگذار بود و ماجراهایی را به وجود آورد که همیشه دغدغه زندگی ما بوده و هست؛ ماجراهایی در اطرافم بود و به آنها هم بهعنوان موضوعاتی که باید به آنها پرداخته شود، توجه کردم.
گفتید از زمان کودکی مینوشتید، با توجه به اینکه کودک بودید چه چیزهایی را روایتمیکردید؟
خاطره، شعر و داستان مینوشتم و آنچه را احساس میکردم، روی کاغذ میآوردم؛ عضو کانون پرورش فکری بودم و کتاب میخواندم. کانون مرکزی داشت که در آن به بچههایی که شعر و داستان دوست داشتند به صورت مکاتبهای کمک میکرد. آن موقع من حتی زیربمباران هم این فعالیت را ادامه میدادم.
زمان جنگ چند سالتان بود؟
اول راهنمایی بودم.
در این کتابهایی که نوشتید، از آن خاطرات کودکی که مکتوب میکردید هم آوردهاید؟
«طعم تلخ خرما» کتاب اول من برگرفته از خاطراتم در زمان جنگ است. درحال حاضر هم مشغول نوشتن کتابی هستم که درآن به صورت مفصل خاطراتم را آوردهام و درحال بازنویسی متنش هستم. تلاش کردهام ساختار داستانی هم داشته باشد اما شکل کار خاطره است.
برسیم به کتاب «فرنگیس»، اصلا چه شد به سراغ خاطرات فرنگیس رفتید، چه چیزی برایتان جالب بود؟
بعضی کارها تاحدودی اعجابانگیز است و جذاب، مثلا وقتی یک زن کار خیلی بزرگ و مردانهای انجام داده باشد، مثل کاری که فرنگیس انجام داد. او یک سرباز بعثی را کشت و یکیدیگر را اسیر کرد؛ دیدن تندیسی از این زن در خیابان اصلی شهر باعث شد من به این موضوع فکر کنم.
یعنی وقتی تندیس او را مشاهده کردید، خواستید بدانید جریان چیست؟
بله، جستوجو کردم و ماجرا را فهمیدم. دیدم این زن زنده است و در یکی از روستاهای گیلانغرب زندگی میکند، چون برایم جالب بود، دنبالش رفتم و نوشتم.
جمعآوری و نوشتن این خاطرات سخت نبود؟
خیلی سخت بود. من کرمانشاه زندگی میکنم و فرنگیس در گیلانغرب. تا آنجا سه ساعت راه است و رفت و برگشت آن، زمان زیادی میبرد. فرنگیس مایل نبود خاطراتش نوشته شود و متقاعدکردنش سخت بود؛ چون سختی زیادی کشیده بود، همهچیز دست به دست هم داده بود که کار نوشتن را سخت کند.
با همه این سختیها چرا خواستید این خاطرات را بنویسید؟
او خیلی سختی کشیده بود و دلآزرده بود. همچنین مشکلات زیادی در زندگی داشته، اوایل به من میگفت این کتاب نوشته شود چه اتفاقی میافتد. بالاخره یک زن روستایی بود و خیلی در فضای کتاب نبود و من برایش توضیح دادم که این کتاب میتواند چه کاری انجام دهد. این روزهای آخر میگفت من اگر میدانستم این کتاب چقدر قدرت دارد و چه اتفاقات خوبی برایش میافتد، حتما خاطرات بیشتری را میگفتم اما من تلاش کردم آنچه را که خودش هم نگفته بود ،از طریق مادر، خواهر، برادرانش و مصاحبه با آنها بفهمم.
چندسالی است که مرسوم شده خاطرات زنان از دوره دفاع مقدس نوشته شود، بهنظرتان این خاطرات، چه فرقی با خاطرات مردان جنگ دارد؟
خاطرات زنانه ظرافتهای خودش دارد. شما مردها را بیشتر در جبههها میبینید و خاطراتی که دارند، اما خاطرات زنانه ظرافتها و ویژگیهای زنانهای دارد که کتاب را جذابتر میکند و دیدن نگاه یک زن تفاوت دارد با نگاه یک مرد و مخصوصا اینکه این زنها بیشتر پشت جبههها را نگاه میداشتند. در فرنگیس فضا روستایی است و شما در آنجا زندگی و ماجراهایی که میگذرد را کنار هم میبینید.
خاطرهای در کتاب فرنگیس بود که موقع روایتکردن از تلخی آن خاطره نتوانید بنویسید؟
خیلی از خاطراتی که در کتاب است، تلخ است و بخشهایی از آن را میگفت ننویس، اما وقتی برایش توضیح دادم که اینها باید مکتوب شود، قبول کرد. مثلا خاطرهای که دختر همسایهشان با سر بریده میدود، چندبار به من گفت آنجا را حذف کن یا آنجایی که قهرمان در ماشین شهید میشود و فرنگیس میگوید دستم را زیرسرش گذاشتم و دیدم مغزش در دستانم است. اینها جاهایی بود که فرنگیس خودش هم با یادآوری آنها اذیت میشد ولی وقتی اهمیت موضوع را گفتم، قبول کرد. اما خیلی از قسمتهای خاطراتش بود که میگفت ممکن است خانوادههای آن شهدا راضی نباشند اینها مطرح شود و بعضی جاها سریعتر گذشتیم. اما تلاش کردم آنچه را رخ داده بود در کتاب به نمایش بگذارم.
اگر الان دوباره خاطراتی مثل خاطرات فرنگیس به شما پیشنهاد شود، برایتان سخت نیست که دوباره شروع کنید و بنویسید؟
حتما خواهم نوشت، البته سخت است. درکل نوشتن درمورد دفاع مقدس و اینکه بخواهیم پس از 30 سال ذهن افراد را به آن زمان برگردانیم، سختی دارد اما چون تجربیات زیادی هم در این مسیر پیدا میکنیم ارزشمند است و اینکه وقتی کتاب دیده میشود خستگیها از بین میرود. تقریظ مقام معظم رهبری بر همین کتاب فرنگیس، انگیزه زیادی برای من شد و با قدرت به کارم ادامه میدهم.
در این چند سال نهضت خاطرهنویسی از دوران دفاع مقدس فراگیر شده است و برخی معتقدند فضاهایی که در این خاطرهگوییها دیده میشود، به تکرار افتاده است. در پرداخت به خاطرات جنگ چگونه میتوان از این تکرار تشابهات پرهیز کرد و ظرایف جدیدی از جنگ را نشان داد؟
ممکن است نکات مشابهی در آنها باشد اما قطعا موضوعات و مواردی دارد که میتواند آن کتاب را برجسته کند، در عین حال که شما یک قصه را میشنوید، شاید به نظرتان تکراری بیاید اما تفاوتهایی با هم دارند و ماجراهایی است که باید خوانده شود. نگاه من این است که خیلی موضوعات جذاب و تکرارنشدنی وجود دارند که ننوشتهاند و هرکدام تازگی دارند، معتقدم اگر کار درست باشد و سوژهای که انتخاب میشود حرفی برای گفتن داشته باشد و جدید باشد میتوان سوژههای جدید و تکرارنشدنی را کتاب کرد.
در کارهایم به این توجه دارم که هم سوژه جدید باشد و هم نحوه بیان من؛ به آن تازگی و خلاقیت در زبان و موضوع و نحوه بیان نیز خیلی اعتقاد دارم. اینها در کنار هم جواب میدهند. روایتی را میبینید که خیلی زیباست اما اگر زبان و قلم ناتوان باشد کتاب موفقی نمیشود، پس هم قلم و هم سوژه باید قوی باشد و آن زمان است که کتابی شاخص تولید میشود اما دیدهام کتابهایی که از نظر سوژه ادبی خیلی قابلیت پرداخت نداشتهاند و موفق نمیشوند و گاهی هم موجب زدگی مخاطب میشوند ولی اگر زبان و پرداخت ادبی در کنار سوژه خوبی قرار گیرد، قطعا کتاب شاخصی میشود.
کرمانشاه و جبهه غرب هم در دوران هشتساله دفاع مقدس یا حتی در سالهای پیش از جنگ، منطقهای ویژه و دارای قصهها و سوژههای جذابی است که کمتر به آن پرداخته شده است. پس از فرنگیس و موفقیتهایی که این کتاب داشت سوژههای جدیدی به شما از کرمانشاه معرفی شده که بخواهید در موردش بنویسید؟
بعد از کتاب فرنگیس کتاب «پناهگاه بیپناه» را نوشتم که ماجرای بمباران پناهگاه قصر شیرین کرمانشاه است، واقعا توصیه میکنم. ۳۵ نفر یک روایت را برای شما بازگو میکنند. 35 نفری که یا پرستار یا آتشنشان و هلالاحمری هستند یا داخل پناهگاهند یا بیرون از آن. شما یک ماجرا را از نگاه این ۳۵ نفر و بهتر بگویم از نگاه یک شهر میبینید، خیلی کار قوی شده است. کتاب «باغ مادربزرگ» حکایت زنی است که باغش را با خدا شریک میشود و از آن برای پناه دادن به آوارگان ایرانی و عراقی در بمباران شیمیایی حلبچه استفاده میکند. از آن داستانهای روستایی است که آقا گفتند ما نمیدانستیم که در مناطق روستایی چه گذشته و کتاب باغ مادربزرگ حال و هوایش چنین است، موضوع آن متفاوت است و قطعا این کتاب هم خیلی خواندنی است. اما الان بعد از تقریظ خیلی پیشنهادات میشود. این شهر پر از سوژهها و موضوعات جذاب و شنیدنی است اما باید نویسندههای استان تلاش کنند و بنویسند.
شما چون داستاننویسی هستید که در حوزه خاطرهنویسی هم فعالیت دارد حتما با این موضوع هم مواجه بودید که معمولا نویسندهها به قصد جذابکردن خاطره در قصه اصلی دست میبرند که این شکل از کار اگرچه به قصد حفظ مخاطب است ولی فضای واقعی خاطرات را دچار تحریف میکند. خودتان در خاطرهنویسی چگونه این مرز باریک حفظ مخاطب و البته پرهیز از تحریف خاطرات را رعایت میکنید؟
معتقدم اصل خاطرات و روایات باید حفظ شود. راوی خیلی ساده و صمیمی و گذرا روایت میکند و من نگاهم این است که میتوان زبان ادبی را طوری به کار برد که برای خواننده این خاطرات جذاب شود، البته نه به شکلی که به اصل روایات و خاطرات لطمه بزند و این دخالت نباید وارد ماجراها شود. پرداخت و ساختار ادبی زیبا دادن به خاطرات شبیه این است که بخواهید فقط یک لباس زیبا به تن فرد کنید. من موافق این هستم که بخواهیم با ساختار ادبی زیبا، روایت و خاطره را جذاب کنیم و چیزهایی را اول و یک چیزهایی را آخر روایتها بیاوریم و به کار جلوه زیبایی دهیم اما نباید در ماجراها و فضاهای اصلی روایت دخل و تصرف کنیم. اصل آنچه شما در کتاب فرنگیس میخوانید عین حقیقت است اما تلاش کردم با زبان ادبی بیان شود.
نویسندهای که خاطرات جنگ را مینویسد، چه خطقرمزهایی را باید رعایت کند؟
در کتاب فرنگیس، زندگی و جنگ را از زبان یک زن روستایی میبینید و همین سوژه، خیلی خطقرمز برای خودش تعریف میکند، اینکه زندگی شخصیاش را بیان میکند ،بهخصوص در مورد یک زن که دائم برای خودش خطقرمز قائل است. زمانی که از عکسهای خودش یا دخترش میخواستم برای کتاب استفاده کنم خیلی درگیر این موضوع بودیم تا رضایت بگیریم. هرکدام از این کارها برای خودش فرآیندی داشت. موقع نوشتن خیلی باید حواسم به این میبود که وقتی خاطرات تمام میشود و خود راوی میخواند، نسبت به آن رضایت داشته باشد و چیزی نباشد که خودش با آن مشکل پیدا کند. بالاخره حریم خصوصی فرد است که شما و دیگران را دعوت میکند بیایید زندگیام را ببینید. طبیعی است که خود راوی خیلی خطقرمز برای خودش بگذارد. مخصوصا با توجه به فضای منطقه ما و روستایی و ایلیبودن و اینها قطعا خیلی جاها را گذرا اشاره کرده است.
هفته گذشته، شما و خانم فرنگیس حیدرپور به دیدار با رهبری رفتید. از حس و حالتان در آن روز بگویید؟
وقتی تلفنی به او خبر دادم کلی شوق و ذوق داشت و شادی کرد. در تمام سالهایی که با فرنگیس ارتباط داشتم و کتاب نوشته شده بود هیچوقت این شادی را در او ندیده بودم. همیشه میگویم کاش صدایش را ضبط کرده بودم. من بهمن سال گذشته هم خدمت آقا رسیده و خواسته بودم این کتاب را بخوانند و ایشان هم لطف کردند، خواندند و تقریظ را نوشتند.
میخواهید از فضای خاطرهنویسی دور شوید و رمان یا داستان در مورد جنگ بنویسید؟
من قبل از اینکه خاطره بنویسم، داستاننویس بودم؛ الان هم در حیطه خاطره قلم میزنم و هم داستان، که به نظرم با هم منافاتی ندارند. ضمن اینکه در حوزه کودک و نوجوان هم مینویسم، چون در شاخه داستان، خاطره و زندگینامه داستانی مطالعه داشتم و تحصیلاتم هم مرتبط بود، بیشتر کتابهایم در فضای خاطرهنویسی است. به نظرم سوژههایی که برای بیانش محدودیت است در شکل داستانی هنرمندانهتر میشوند.
در حوزه دفاع مقدس برای بچهها هم مینویسید؟
اولین کتابم که خاطرات خودم بود و شکل داستانی دارد طعم تلخ خرماست. درمورد جنگ از نگاه کودکان بود و کتابهای دیگری هم دارم. چون داستان را میشناسم و با فضای روحی و روانی کودکان آشنا هستم. ۲۳ سال است در کانون پرورش فکری کار میکنم و این برای من راحتتر است.
آخرین کتابم هم که در حال حاضر زیرچاپ است، عنوانش «گمبی» است، یعنی گمشده و داستانی برای کودکان با موضوع دفاع مقدس است.
فرنگیس حیدر پور راوی کتاب مورد تحسین رهبر انقلاب در گفت و گو با «فرهیختگان»:
تا زندهام از خاک و آب وطنمان دفاع میکنم
زبانش شیرین است. وقتی خودم را معرفی میکنم، میگویم از خانم فتاحی شمارهتان را گرفتم. اسم فتاحی را که میشنود، خوشحال میشود و با همان زبان کردی میگوید: «خانم فتاحی زنده باشه. ازش ممنونم.»
فرنگیس حیدرپور را حالا دیگر همه ایران میشناسند؛ زنی که مجسمهاش در شهر کرمانشاه نصب شده تا هیچکس حماسه شیرزن گیلانغرب را فراموش نکند. فرنگیس حیدرپور متولد سال 1341 در روستای اوازین است. او در حمله نظامیان عراقی به روستای محل سکونتش با یک تبر در برابر سربازان ارتش بعث عراق از خودش دفاع میکند. در سال 1359 پس از حمله عراق به روستای اوازین، مردم به درههای اطراف فرار میکنند. فرنگیس که در آن زمان 18 سال داشت، شبهنگام همراه برادر و پدرش برای تهیه غذا به روستا بازمیگردند اما در طول راه پدر و برادر فرنگیس ضمن درگیری با عوامل عراقی کشته میشوند و فرنگیس در پی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با سربازان درگیر شده، یکی را کشته و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکند و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد.
میگویم: «زنگ زدم که با هم گفتوگو کنیم درمورد کتاب و بقیه چیزها.» صبری میکند و میگوید: «الان در مراسم فاتحه هستم. یکی از همسایگانمان فوت کرده و از صبح اینجا هستیم بذار به اتاق بروم تا با هم صحبت کنیم.»
چند دقیقهای صبر میکنم و با صدایش که میگوید: «بگو دخترم.» میپرسم: «با خانم فتاحی که صحبت میکردم میگفت شما دوست نداشتید خاطراتتان را تعریف کنید؟ چرا؟»
صدای خندهاش از پشت تلفن میآید که میگوید: «برای اینکه مشکلات زیاد داشتیم، دولت به ما توجهی نداشت نمیخواستم چیزی بگویم و دوباره آن خاطرات یادم بیاید اما الان اوضاع فرق کرده است.»
میگویم: «اگر همین الان بخواهند، باز خاطراتتان را بنویسند، سختتان است یا راحت تعریف میکنید؟»
باز هم با صدایی خندان میگوید: «الان راحت میتوانم خاطره تعریف کنم، آن سختی هم برای این بود که نمیدانستم و فکر نمیکردم که آنقدر به قول خانم فتاحی استقبال شود.»
واژگانش همینقدر صمیمانه و ساده است. بین صحبتهایش عذرخواهی میکند و میگوید: «من خیلی نمیتوانم فارسی صحبت کنم اگر کردی بگویم برایم راحتتر است.»به او اطمینان میدهم که هرجور که دوست داری صحبت کن و بعد ما به فارسی ترجمه میکنیم.
قبل از اینکه سوال بعدی را بپرسم، میگوید: «میشه یک چیزی بنویسید، بنویس من به خانم فتاحی مدیونم، پایش را روی سرم میگذارم. خدا از او راضی باشد، خیلی به مشکلاتم توجه کرد و دوستش دارم.»حرفهایش که تمام میشود، میگویم: «اتفاقا با خانم فتاحی که صحبت میکردم از شما خیلی تعریف میکرد و همین حرفها را میزد.» میگوید: «یک چیز دیگر را هم بنویس.
من عکسهای زیادی داشتم با لباس کردی (گلونی) اما خب عکس سیاه و سفیدی را روی جلد کتاب زدند، کاش عکس را عوض کنند و عکس بهتری بزنند.»
میگویم: «دلت میخواهد دوباره خاطراتت را بنویسند؟»
میگوید: «چرا دوست نداشته باشم. معلوم است که دوست دارم. باز هم اگر تکرار شود، خاطراتم را میگویم.»
به سوال اصلی میرسم و میپرسم: «با آقای خامنهای دیدار داشتید، این دیدار چطور بود؟»
میگوید: «از همان اول منتظر بودم همین را بپرسید، 10 دقیقه پیش ایشان بودیم و خیلی خوشحالم، برایم یک خاطره خوب بود، ایشان سایه سر ایران هستند و رهبر عزیز ما، همیشه سلامت باشند.»
آنقدر با ذوق این صحبتها را میگوید که نمیتوانم بین حرفش چیزی بگویم. تمام که میشود، میگویم: «ایشان چه چیزی به شما گفتند؟» میگوید: «سهبار از من و خانم فتاحی تشکر کردند و گفتند که کتاب خوبی شده است. خیلی دیدار خوبی بود، ایشان بسیار خوشرو بودند و نورانی. خیلی دیدار صمیمانهای بود و میتوانم بگویم که واقعا خوشحالم از این دیدار و افتخار میکنم به رهبر عزیزمان.»
میگویم: «فرنگیس اگر الان اتفاق بیفتد و درگیر جنگ شویم باز هم همان کارها را تکرار میکنید؟»
قاطع و سریع جواب میدهد: «معلوم است که این کار را میکنم. خدا نکند که درگیر جنگ شویم، اما مگر میشود دشمن به ما حمله کند و ما به او پشت کنیم یا به او آب و قند بدهیم، باید از آب و خاکمان دفاع کنیم، دشمن دشمن است باید مقابل او ایستاد.»
میگویم: «سختترین خاطرهای که برای خانم فتاحی تعریف کردید چه چیزی بود.»کمی فکر میکند و با صدایی گرفته جواب میدهد: «آن زمان همه زندگیمان توسط عراقیها اشغال شد، خیلی از آشناها و دوستان و اقواممان را از دست دادیم، یادآوری آن خاطرات خیلی برایم سخت بود و ناراحت میشدم اما وقتی مقابلشان پیروز شدیم، همان سختیها به شیرینی تبدیل شد. الگوی ما حضرت فاطمه(س) است، برای همین از آب و خاکمان دفاع میکنیم تا دست دشمن نیفتد.»میپرسم: «خواستهای از مسئولان دارید؟»
میگوید: «احترام میخواهیم. منظورم این است که به ما و جوانهای شهرمان توجه کنند. پسر بزرگم بیکار است و این مساله خیلی ما را اذیت میکند، البته اوضاع نسبت به قبل بهتر شده، ولی خب بیکاری بد است.»تشکر میکنم و میخواهم خداحافظی کنم که میگوید: «این را هم بنویس که انشاءالله همیشه نظام ما پیروز باشد، رهبرمان سلامت باشد و تا زمانی که زنده هستم از خاک و آب وطنمان دفاع میکنم.»
فرنگیس نمونهای از زنان این سرزمین است که شجاعانه ایستادند و هنوز هم او پای عقایدش نسبت به میهن ایستاده است.