تجلی تمایلات شریرانه
چهارشنبه 22 دی 1389 11:22 PM
● فقدان داستان های پلیسی در ایران از منظر جامعه شناسی و روان شناسی
از بدو پیدایش ادبیات داستانی در ایران، گرایش عمده نویسندگان ادبیات معاصر جدی در لایه های مختلف رمان و داستان کوتاه، متوجه مقوله هایی چون عدالت، خرافه زدایی، توسعه فرهنگی، ستم زدایی، پاسداری از ارزش هایی همچون وفای به عهد، شفقت، مقاومت در برابر زورگویی و نیز درستکاری بوده است؛ چه در سطح ظاهری روایت و چه در لایه های زیرین آن و حتی به صورت استعاری، نمادین یا تمثیلی.
لازم نیست خواننده تمام آثار جمالزاده، هدایت، چوبک، احمد محمود و آل احمد را خوانده باشد تا به این حقیقت برسد. به بیان دیگر این نویسنده ها کم و بیش و ناخودآگاه خود را در مقابل توده ستمدیده یا جمعیت غریق متعهد می دانستند. ضمن اینکه در همان زمان و حتی پیش از آن رمان ها و پاورقی های پرشماری در ژانر پلیسی نوشته می شدند، اما هرگز«قشر بالنده» اجتماع (دربرگیرنده کتاب خواه ها) را جذب نکردند و نخبه های فرهنگی با اکراه از آن حرف زدند.
جرم از منظر روان شناسی و انسان شناسی، تجلی عینی تمایلات شریرانه است. جرم، صورت عینیت یافته آن نیرویی است که می خواهد اضطراب و وحشت بیافریند یا برعکس، واکنش عملی انسانی است که دچار دلهره و دهشت شده است.
جنایت، هولناک ترین و شوم ترین شکل جرم است و «وحشت» بیشتری می آفریند و چون عنصر «اضطراب و وحشت»، بیانگر وجود شر در عالم هستی اند، لذا هم خود جرم و مکان و زمان آن و هم هوش غماوراءطبیعیف کاشف جرم، به عنوان ابزاری برای بیان درجه «دهشت» به کار گرفته می شوند. حتی استعداد و نبوغ کارآگاه «وپن» آثار ادگار آلن پو برای ساختن فضای وحشتناک به کار می رود و نه دستگیری مجرم. امروزه در داستان پلیسی نیروی محرکه روایت یا دقیق تر بگویم زنجیره ناپیدای علت و معلولی پلات، بسیار متنوع شده است؛ وقوع یک جنایت، وجود یک شخصیت قابل توجه کانونی، سرقت منجر به کشمکش پرجاذبه، خیانت از هر نوع، انتقام جویی، حذف رقیب که ممکن است روایت تمهیداتش به مراتب بیشتر از خود انجام قتل جاذبه داشته باشد، سرقت اطلاعات و اسناد مهم مربوط به فساد مالی یا مدارک علمی و تحقیقاتی. گرچه در شماری از این داستان ها باورناپذیری حاکم است و خواننده (یا تماشاگر فیلم) باید گاهی پیش اطلاعات و پیش دانش مغز خود را نادیده بگیرد، اما کشش این نوع داستان ها انکارناپذیر است؛ هر چند در شمار کثیری از آنها به شخصیت زیاد توجه نشود و حادثه (اکشن) بیشتر روایت را به خود اختصاص دهد.
با این حال می توان تناسب منطقی بین آنها ایجاد کرد و حتی به شخصیت وزنه بیشتری داد. بی دلیل نبود که بورخس این ژانر را برای آشکارسازی پنهانی های بشری «مناسب تر از دیگر ژانرها» می خواند. بر اساس های آموزه های ماکیاولی در کتاب «شهریار» که در کمال تاسف ژرف ترین و دقیق ترین لایه های چندگانه واقعیت را برای ما توضیح می دهد، انسان ها از خون پدرشان می گذرند، اما از مال شان نمی گذرند ضمن اینکه همه تشنه قدرتند آن هم با روش های توطئه آمیز و ریاکارانه؛ امری که نیچه در سطحی بالاتر، فلسفه آن را شالوده ریزی کرد.
شروع ادبیات معاصر ایران به سال ۱۳۰۰ شمسی (۱۹۲۱ میلادی) برمی گردد؛ زمانی که جمیع روشنفکران جهان از امثال سیدنی هوک و آرتور کویستلر و مانس اشپربر گرفته تا امثال اینیا تسیاسیلونه و نیما یوشیج و صادق هدایت که از سنین جوانی گرایش های نسبی دموکراتیک و چپ داشتند. دغدغه اساسی این نویسندگان که بعدها در ایران به رسول پرویزی، چوبک، آل احمد، علوی و دیگران رسید، محرومیت مردم از آزادی و نان و کار و دموکراسی و آن دسته از قوانین عام مدنی بود که غیاب شان مردم را در محل کار و زندگی نیز تهدید می کرد، نه روایت فلان تاجر فرش که به طرز مرموزی کشته شده بود.
این سنت از قرن نوزدهم در خود اروپا هم وجود داشت. شاخص ترین نویسندگان مانند تولستوی، داستایوفسکی، تورگنیف، بالزاک، فلوبر و بعدها تامس هاردی و هنری جیمز توجه خود را معطوف به شخصیت و جایگاه او در اجتماع کرده بودند. حدود سیصد سال پیش از آن هم در نمایشنامه «مکبث» جنایت اتفاق می افتد، اما جدا از رویدادهای بیرونی و واکنش شاهزادگان، کارآگاه و بازپرس و قاضی و وکیل از درون خود شخصیت مکبث و لیدی مکبث سر بر می آورند. در رمان های «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» نیز قتل اتفاق می افتد، اما در همین قتل ها که گره اصلی ساختار داستان تلقی می شود، نویسنده با اتخاذ راهبرد «کنار گذاشتن موقت گره برای شخصیت پردازی» عملاً از ژانر پلیسی دور می شود و بازپرس در رمان اول و وکلای مدافع و قاضی در رمان دوم به ترتیب به چهره های روانکاو و شارح تاریخ و جامعه شناس مبدل می شوند. بعدها که نویسندگان حقوق بگیر اتحادیه نویسندگان شوروی جایگزین این نویسندگان می شوند و روند کاری آنها روی آثار نویسندگان کشور ما تاثیر عمیقی می گذارد، موضوع به کلی تغییر جهت می دهد. بی تردید خوانندگان اطلاع دارند که اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان عرصه ادبیات جدی کشور ما در عین حال روشنفکر هم بودند؛ یعنی با جهت تحول تاریخی کشور و جهان کم و بیش آشنا بودند و وظیفه افرادی همچون خود را مشخص کرده بودند.
از منظر ناخودآگاه و خودآگاه آنها، جنایت اصلی همان ستم حاکمیت بود نه قتل یک فرد. پس به سوی عوامل و خاستگاه روانی و اجتماعی پدیده می رفتند نه چند و چون عملیات پلیسی. در ضمن تاثیر ادبیات روس را بر این نویسندگان نباید نادیده گرفت؛ ادبیاتی که قویاً از ژانر ادبیات پلیسی دوری می کرد چون طبق منطق «حزب تراز نوین طبقه کارگر» در کشور مبتنی بر مالکیت سوسیالیستی کسی خلاف و جنایت نمی کند و افرادی هم که ناهنجاری نشان می دهند یا فریب خورده های بورژوازی جهانی اند یا مزدور.
کسانی مانند بوریس ساچکف و آونر زیس به وضوح این مقوله را در حوزه ادبیات توجیه و تئوریزه هم کردند. درحالی که در واقع حکومت سرمایه داری دولتی در اروپای شرقی در لایه های زیرین و پنهان جنایت هایی را هدایت می کرد به مراتب سازمان یافته تر از مافیا یا جنایتکارهای حرفه یی. در افاده این مدعا بد نیست نگاهی انداخت به کتاب های «سازمان و عمل ک. گ. ب»، «بریا»، «عالی جنابان خاکستری پوش»، «استالین»، «تاریخ سری جنایت های استالین»، «پشت دیوارهای سرخ»، «لنین»، «نیکلای دوم، لنین، استالین»، «مجمع الجزایر گولاک» و چند ده کتاب دیگر.
از سوی دیگر داستان پلیسی از نظر اجتماعی اساساً (و منحصراً) در جوامعی نوشته می شود که امنیت اجتماعی و عدالتی، هر چند نسبی، وجود دارد و قانون کم و بیش (چه بسا نه چندان منصفانه) حاکم است و حال عده یی قانون شکن، چه در میان اغنیا و چه تهیدستان، همین قانون را نادیده می گیرند و خلاف آن عمل می کنند و عنوان خلافکار به خود می گیرند از یک سارق مبتدی گرفته تا جنایتکار قتل های زنجیره یی. اما در ایران بزهکاری یک قاتل در مقایسه با «مجرمان بزرگ» یعنی وابستگان به ساختار حکومت ناچیز بوده است، لذا «دید کلان» نویسنده ها، معطوف به روایت بزرگ مجرمان می شد و نه خلافکارهای معمولی.
جالب است بدانیم که در امریکای لاتین و کشورهایی همچون اسپانیا و پرتغال نیز وضعیت داستان پلیسی شبیه ایران بود. در امریکای لاتین بی شک مثل کشور خودمان ادبیات پلیسی خواننده داشت، اما کمتر نویسنده جدی، حتی غیرسیاسی، به طرف این ژانر رفت؛ زیرا همچون ایران ظلم و ستم قدرتمندان و ثروتمندان، تبعیض و بی عدالتی، جنایت برای سرپوش گذاشتن بر فسق و فجور و داد و ستدهای نامشروع مقامات نظامی و غیرنظامی حاکم بر کشور به حدی زیاد بود که به خودی خود شرارت مجرمان معمولی از نظر کیفی رتبه پنجم و ششم را احراز می کرد. وقتی خانواده کسانی همچون ژنرال پینوشه (شیلی)، ژنرال آلفردو استروسنر (پاراگوئه) و رافائل لئونیداس تروخیو مولینا(دومینیکن) وجود دارند، نویسنده دست به قلم که می برد، خواه ناخواه به سوی رمانی با خصلتی غیرپلیسی گرایش پیدا می کند.
نمونه درخشان آن رمان «سور بز» نوشته بارگاس یوسا است که رگه هایی از داستان جنایی-پلیسی در آن دیده می شود، اما خصلت این رمان چهارمحوری در نهایت به امری سیاسی معطوف می شود.
فتح الله بی نیاز
روزنامه اعتماد