طنز نوشته
دوشنبه 28 خرداد 1397 4:47 PM
خاطرات یک زندانی
به خاطر عدم پرداخت مهریه افتادم زندان..
اونجا مجبور بودم هر روز دستشویی بشورم…
کلا نظافت اون بند با من بود..
اونجا بود که با خودم فکر کردم
اگر تو خونه همین کارا رو میکردم خب هیچوقت مهرشو نمیذاشت اجرا….
نخند پاشو دستشویی رو بشور مرررررددد
وقتی میبینم یک آرایشگر به خاطر آرایش یک عروس،
.
.
.
.
.
پنج میلیون پول میگیره به این نتیجه میرسم که واقعا مرگ بر علم. مرگ بر دانش. مرگ بر انتگرال.
رفتم تو لباس فروشی داشتم قیمتها رو میپرسیدم بعد نیم ساعت پرسید شما بازرسی؟
گفتم نه اومدم خنک شم . انداختنم بیرون!
آقا صداقت هیچ وقت جواب نمیده
ما پسرا وقتی تنهاییم و واس خوردن چیزی نباشه الویت اولمون درست کردن تخم مرغه
اگر اینم نبود اینقد گرسنه میمونیم
تا مامانمون بیاد ی چیزی بذاره جلومون
یکی میگفت: باید از کنار مشکلات باسرعت عبور کنی و بگی: “میگ میگ”
اما نمیدونست مشکلات نشستن رومون میگن: “انگوری انگوری”!
به استاد گفتم میشه ٩ منو ١٠ کنی پاس شم؟ گفت من که هنوز امتحان نگرفتم چرا از الان اومدی؟
گفتم برای اینکه بعد امتحان اگه اومدم نگی قبل امتحان کجا بودی