0

ماجرای گریه یک عالم در کلاس درس!

 
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

ماجرای گریه یک عالم در کلاس درس!
دوشنبه 17 اردیبهشت 1397  6:27 PM

 

از امتحانات مهم الهی رزق و روزی است؛ زیرا رازق بی‌همتا برخی را با دارایی بسیار و شماری دیگر را با محنت فقر می‌آزماید که اگر در این محک سخت به این اعتقاد و ایمان برسیم که روزی انسان به دست خداوند است، راحت‌تر می‌توانیم از این آزمون، سربلند بیرون بیاییم.

خبرگزاری حوزه: از دستاویز‌های مهم امتحانات الهی رزق و روزی است؛ زیرا رازق بی‌همتا برخی را با دارایی بسیار و شماری دیگر را با محنت فقر می‌آزماید که اگر در این محک سخت به این اعتقاد و ایمان برسیم که روزی انسان به دست خداوند است، راحت‌تر می‌توانیم از این آزمون، سربلند بیرون بیاییم.

* آیه

قُلْ إِنَّ رَبِّى یَبْسُطُ ٱلرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ سبا/۱۰

بگو: پروردگار من روزی را برای هر کس بخواهد وسیع یا تنگ می‌کند، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند!

*حکایت

حکایت؛ شیخ احمد دشتی که مقرّب آخوند بود تعریف می‌کرد در زمانی که وضع مالی آخوند خوب نبود یک شب وقتی مجلس درس تمام شد ما دیدیم سیّدی به اتّفاق یک نفر دیگر آمدند خدمت ایشان و آن مرد زائر مقداری وجوهات درآورد و به آخوند داد و ایشان هم پول‌ها را گذاشتند زیر تشک. ما که ناظر جریان بودیم و سخت هم بی پول بودیم خوشحال شدیم که استاد چیزی به همه ما خواهد داد؛ اما ناگهان دیدیم آن مرد سیّد بلند شد و رفت در گوش آخوند آهسته چیزی گفت و آقای آخوند قلم و دواتی دم دستش بود که به سیّد اشاره کرد بنویس. آن سیّد هم چیز مختصری نوشت و به آخوند داد. وقتی آن را خواندند کاغذ را پاره کردند و همه آن پول‌ها را درآوردند و به آن سیّد دادند و آن سیّد هم پول‌ها را برداشت و رفت.


شیخ احمد دشتی می‌گفت، چون من رویم به ایشان بازتر بود با اشاره رفقا از ایشان سؤال کردم: حضرت آقا ممکن است بفرمائید داستان از چه قرار است؟ فرمودند: کدام داستان؟ عرض کردم: اینکه این دو نفر آمدند و یکی پولی داد و شما پس از خواندن نوشته آن سیّد آن پول را به آن سیّد دادید. معنای این مطلب را ما نفهمیدیم. آخوند فرمودند: خیلی چیز‌ها توی دنیا هست که معنایش فهمیده نشده و ما نمی‌فهمیم. این هم یکی از آن‌ها.

 

حاضران اصرار کردند که اگر ممکن است ایشان توضیحی بدهد. آخوند فرمودند: حالا که اصرار دارید، بدانید که آن مرد زائر آمد و چهارصد لیره پول برایم آورد و من گرفتم و سپس آن سیّد به من گفت: دو پسر دارد و می‌خواهد برای هر دو عروسی بگیرد و پول ندارد. من به او گفتم بنویس چه مقدار پول احتیاج داری، خواستم کسی متوجّه نشود. او نوشت صد لیره، من دیدم این مبلغ برای عروسی دو پسر کافی نیست و هر چهارصد لیره را به او دادم. شیخ احمد گفت: وقتی آخوند این مطلب را فرمودند: میان شاگردان قیل‌وقال افتاد و گفتند آقا شما که خودت احتیاج داری و وضع مالی ما را هم که می‌دانی خراب است. ما هیچ؛ شما چرا به فکر خودت نیستی؟ چطور چهارصد لیره را به یک سیّد دادید و حال آنکه ما می‌دانیم بچه‌های شما در مضیقه هستند؟

 

ما که داشتیم این اعتراض‌ها را می‌کردیم، ناگهان دیدیم آخوند شروع به گریه کرد، ما همه ساکت شدیم و از ایشان معذرت خواستیم، آنگاه آخوند فرمودند: ناراحتی من از این نیست که مرتکب جسارتی نسبت به من شده‌اید. از این جهت ناراحتم که می‌بینم زحماتی را که در عرض سال‌ها برای شما کشیدم، به هدر رفته؛ زیرا مشاهده می‌کنم که شما‌ها در رکن اول اسلام که توحید است مانده‌اید و از آن غافلید و نمی‌دانید که رزق و روزی را خدا می‌دهد نه بنده خدا. اگر منظورتان از این حرف‌ها این است که من این قبیل پول‌ها را برای خودم بردارم و پس‌انداز کنم من احتیاج به پس‌انداز ندارم، وقتی‌که از خراسان آمدم با چند تا کتاب آمدم و چیز دیگری نداشتم، خداوند این همه نعمت و عزّت به من داده اگر منظورتان بچه‌های من است که آن‌ها هم وضعشان خوب است و خدا رزّاق آن‌هاست. شما هم باید به خداوند اتّکا داشته باشید و امید به او ببندید نه به شخص دیگر؛ من متأثرم از اینکه می‌بینم شما‌ها خدا را فراموش کرده و به بنده او چشم دوخته‌اید.۱

با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها